یک مجتمع مسکونی پُرِ قصه | الف


مجموعه‌داستان «باخه یعنی لاک‌پشت» نوشته‌ی الهام اشرفی شامل یازده داستان کوتاه است. آنچه خواننده را پس از خواندن دو سه داستان از این مجموعه برای خواندن سایر داستان‌ها کنجکاو می‎کند، پرداختن به شخصیت‌هایی است که همگی مثل حلقه‌های زنجیر از یک داستان به داستان دیگر وصل‌اند. نویسنده داستان‌هایش را با تمرکز بر پیوند زندگی انسان‌ها با یکدیگر و همچنین ارتباط زندگی‌های مختلف درون یک مجتمع مسکونی خلق کرده است. در واقع این مجتمع آپارتمانی که محل زندگی شخصیت‌های گوناگون قصه‌های اشرفی است، بستر مناسبی برای نمایش زندگی‌های انفرادی هر یک از آدم‌های جامعه و تأثیر متقابل آنان بر یکدیگر است.

باخه یعنی لاک‌پشت الهام اشرفی

مجموعه‌داستان «باخه یعنی لاک‌پشت» را می‌توان نمونه‌ای از موقعیت کنونی افراد جامعه‌ی ایران دانست. نویسنده با پرده‌برداری از روکش ظاهری زندگی آدم‌هایی اغلب از طبقه‌ی متوسط، به ذهنیات و شرایط حاکم بر زندگی پشت پرده‌ی آنان نقب زده و در عین حال نشان داده که رویدادها و عوامل پشت پرده چگونه می‌توانند در سکوت و بی هیچ نشانه‌ی قابل توجهی به عمق لایه‌های جامعه‌ی تب‌دار نفوذ کنند. مجتمع مسکونی اشرفی در حقیقت نمایی از جامعه‌ای متشکل از زنان، مردان و فرزندان همین سرزمین است با تجارب مختلفی از عشق و تنفر؛ فقر و مکنت؛ نیکی و بدی و سایر ویژگی‌هایی که اساس و بنیاد یک جامعه را می‌سازد یا تخریب می‌کند.

بعید به نظر می‌رسد خواننده با خواندن داستان‌های این مجموعه به یاد صحنه‌ای، محلی، شخصیتی یا واقعه‌ای آشنا در زندگی خود نیافتد. قصه‌های این کتاب روایات ساده و آشنایی هستند که چون آینه‌ای تمام‌نما، بازتابنده‌ی رویدادهای همین جامعه‌اند. رویدادهایی ملموس که با استفاده از قالب داستان کوتاه به عنوان جادویی‌ترین و تکنیکی‌ترین ابزار روایی داستانی، بخشی از زندگی انسان‌های اطراف ما را با تمام خوشی‌ها و ناخوشی‌هایشان به تصویر درآورده است. شاید با تکیه و تأکید بر همین مفهوم است که نویسنده گاهی با اشاراتی سعی در شناساندن بهتر و دقیق‌تر ابعاد و چگونگی شکل‌گیری این مجتمع به عنوان نمادی از کل جامعه را داشته است: «همین مجتمع آپارتمانی را هم خودش با شراکت چند نفر ساخته است (باخه؛ صفحه‌ی 16)»؛ «دلیل آشتی‌کردنم با حیاط رسیدگی همسایه‌ها و مدیر ساختمان به آن هم بود (سودای آغوش تو؛ صفحه‌ی 19) »؛ خوبی این خانه‌های سربه فلک کشیده این است که احتیاج به پرده ندارند و به آسمان نزدیکیم (بر بلندای سکوت سپید صفحه‌ی 69)»

«باخه» شرح چگونگی ازدواج و زندگی مشترک زنی است که همسرش او را برای تکمیل تیم کاریِ خود انتخاب کرده است. «شورانگیز» که دیگران او را «شوری» صدا می‌کنند در شبی بارانی از میان انباری زیرزمین مجتمع مسکونی شرح آنچه را که پس از مرگ پدرش بر او گذشته روایت می‌کند. راویِ «سودای آغوش تو» نیز زن دیگری از ساکنان همین مجتمع است که در روایتش از «شوری» هم نام می‌برد و غافل از کنه زندگی وی، به نوعی دریغ و حسرت او را دارد. راوی «آن مرد طوطی دارد» اما مردی میانسال با سه دختر دم بخت است که آرزویش یاد دادن کلام و سخن‌گفتن طوطی برای فروش آن و تحول مالی در زندگی است.

«عطر اندوه» مربوط به رایحه‌ی یک پیتزای داغ و تازه است که پدری برای پسرش می‌خرد اما شرح چرایی خرید و چگونگی خوردن آن، ماجرایی در جای خود خواندنی است. در «سهم دشوار ماندن» شاهد اضطراب زنی هستیم که تحت شرایطی دشوار اسیر وسوسه‌ی فضای مجازی شده است. تفاوت راوی داستان «چند ثانیه تا انتها» با سایر داستان‌های این مجموعه نابینایی اوست؛ مردی که بلافاصله پس از مرگ می‎تواند رویدادهای پیرامونش را ببیند. چنین روایتی را در «شعاع بلند ظلمت» نیز می‌خوانیم؛ شرح حال زنی پس از مرگ که مدام تحت تعقیب و مورد شک و اتهام همسرش قرار داشته است.

«بر بلندای سکوت سپید» قصه‌ی مهاجرت زنی از روستا به شهر در نتیجه‌ی ازدواج است؛ ازدواجی که گویا نتوانسته او را از بند آنچه پیش از این در اسارتش بوده برهاند. «زن بی‌نام درونم» شرح رویارویی دو زن است که مرد زندگی‌شان یک نفر است و هر دو آگاهانه رو در روی یکدیگر قرار گرفته‌اند. دو داستان آخر مجموعه هم بر محور مراقبت از زنی سالمند می‌چرخند و زنانی که پیرامون وی زندگی می‌کنند. به طور کلی می‌توان گفت انتخاب راوی و زاویه‌ی دید از نکات برجسته‌ی مجموعه‌ی «باخه یعنی لاک‌پشت» به شمار می‌رود. از سوی دیگر، نویسنده موفق شده در بعضی از این روایات با وارد آوردن ضربه‌ای ناگهانی و غیر قابل تصور، پایانی به یاد ماندنی و تأمل‌برانگیز را برای داستان‌هایش رقم بزند. «باخه یعنی لاک‌پشت» همچون «هزار و یک شب» پر از شخصیت‌های متعددی است که هر کدام به نوعی راوی یا واسطه‌ی قصه‌ای هستند که از شخصیتی به شخصیت دیگر و از روایتی به روایت دیگر کشیده منتقل می‌شود. شخصیت‌هایی که به داستان می‌آیند، خرده‌روایت‌هایی را با خودشان می‌آورند و جایی از داستان خارج می‌شوند که بتوانند به درستی ادامه‌ی قصه‌ی کلی این مجتمع مسکونی را در یک قصه‌ی انفرادی تازه به دیگری واگذار کنند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...