هرکس راه نجات خود را خوب می‌شناسد | الف


«... مادرها همیشه این هراس را دارند، هراس از دست دادن بچه ها. مخصوصاً حالا که به همان دو شبکه نصفه نیمه قدیم، انبوه شبکه‌های خارجی و شبکه ورزش و جام جم و... هم اضافه شده و هزاران شبکه ماهواره‌ای و هر جا را که بگیری خبر بد است ... دیگر از برنامه تلویزیونی گم شده‌ها خبری نیست. دیگر تصویر بچه‌ها و پیرمردها و پیرزن‌هایی را که از خانه بیرون رفته اند و هنوز برنگشته اند در تلویزیون نمی‌بینی. حالا اینقدر شبکه و اینترنت پرسرعت همه جا را گرفته است که می‌توانی دوست بچه گی‌ات را آن طرف دنیا پیدا کنی و ازش خبری بگیری. گرچه هر طرف که بروی خبر بد است - به نقل از صفحه 50 داستان.»

بهاران بنی‌احمدی چیزی به تابستان نمانده»

اولین رمان بهاران بنی احمدی برشی است از زندگی دختری جوان که از تقابل‌ها و کشمکش‌های درونی او و همچنین چالش‌های بیرونی اش از خانواده گرفته تا جامعه حکایت می‌کند. بنی احمدی در پاریس تئاتر و فلسفه خوانده و در ایران تجربه بازیگری را پشت سر گذاشته است و کوشیده آمیزه‌ای از تجربیات گوناگون خود در این حوزه‌ها را در ساحت داستان نیز به اشکال مختلف مورد استفاده قرار دهد.

بنی احمدی کوشیده تجربیات متنوع خود در طول زندگی و تحصیل را با پرداختی دراماتیزه شده در رمان «چیزی به تابستان نمانده» به مخاطب ارائه کند. همچنین در بخش‌های مختلفی از رمان می‌توان نشانه‌های علاقه او به شاخص‌های دهه‌هایی که در زندگی هم نسلانش نقش کلیدی داشته ردیابی کرد. نویسنده اگرچه با این نسل در کتاب خود همدلی می‌کند اما در هیأت ناظری بی طرف با شخصیت اصلی همراه شده و فراز و فرودهای زندگی او را روایت می‌کند.

رمان با فلاش بک آغاز می‌شود و به روش یادداشت نگاری روزانه در دفترچه‌های خاطرات، اوضاع و احوال بارون، دختری از طبقه متوسط را پیش روی مخاطب می‌گذارد که در حال بزرگ شدن و ورود به دوره‌ای تازه از زندگی خود است، اما این تغییر نقش و تفاوت‌های نسلی میان او و نزدیکانش به خصوص مادرش دغدغه‌های این شخصیت را می‌سازد.

تفاوت نسل‌ها و چالش‌هایی که در راستای درک متقابل در این بین به وجود می‌آید یکی از ایده‌های اصلی این رمان را می‌سازد. نویسنده در این رهگذر به تاثیر پدیده‌های اجتماعی در این دوره‌ها و سال‌ها (دهه‌های 70 و 80 و چند سال ابتدایی دهه نود) بر زبان، زندگی و مسیر قهرمان داستان و شخصیت‌های پیرامونش می‌پردازد. همان ابتدا، قهرمان رمان در تقابل و کشمکش با مادرش قرار می‌گیرد. مادر این قهرمان اصول خودش را دارد و محافظه کارتر از دخترش است؛ داستان بر مدار قصه این دو زن قرار می‌گیرد که هرکدام گونه‌ای از تنهایی را تجربه می‌کنند و منتظر فرصتی هستند تا سرنوشت شان را طور دیگری، رقم بزنند.

در این میان، خوانندگان رمان «چیزی به تابستان نمانده»، انتظار می‌کشند و برگ به برگ با رویدادهای متنوع و البته غیرقابل پیش بینی مواجه می‌شوند که مسیر و سرنوشت شخصیت‌های رمان را لحظه به لحظه و یادداشت به یادداشت، تغییر داده و بر مدار رویدادهای داستانی رمان، رقم می‌زند.

معلوم نیست چه سِرّی است که هر چه بیشتر درباره کسی دانسته می‌شود، خوانندگان رمان، احساس می‌کنند بیشتر از او دور می‌شوند؛ میان شخصیت‌های داستان، دیوار بی اعتمادی بلندی قد علم می‌کند. خوانندگان و شخصیت‌های داستان، توأمان ناآرام تر از پیش می‌شوند. در این پیوند و همذات پنداری، گویی هر چه بیشتر از رویدادهای داستان آشکار می‌شود، به همان میزان، خوانندگان و شخصیت‌های رمان، در پیش بینی رویدادهای بعدی عاجزتر می‌شوند.

نمی شود گفت که این تصورات که تا چه حد قاعده مند هستند یا توجیه علمی دارند، اما تجربیاتی هستند که خوانندگان در داستان با آن‌ها همراه می‌شوند و در باورهای خود می‌توانند مفاهیم ریز و درشت آن‌ها را حضم و جذب کنند. تجربیاتی که می‌تواند به شدت وحشتناک باشد و شخصیت‌های داستان را وادار به دور شدن از خویشتن خویش هم بکند.

در این فرایند پرچالش و سراسر کشمکش است که نوعی جدال مشترک برای خوانندگان و شخصیت‌های رمان شکل می‌گیرد تا آنان در میانه این نبرد با خویشتن خویش بسوزند و از دل خاکسترهای پختگی و تعالی، ققنوس وار برخیزند و در فضای داستان به پروازی برای تکامل و تزکیه دست یابند.

از نگاهی دیگر می‌توان گفت که مسایل خصوصی آدم‌ها می‌تواند برای آنان و همینطور آدم‌های پیرامون شان، اضطراب، تشویش و هولناکی به بار آورد؛ به قول دریا ماندگار، مادر بارون: پنهان می‌شوی پشت برگ‌های سفید. جوهر سیاه. من در پی تو پیرتر می‌شوم/ تو از پس این راه بلند کوتاه می‌خندی. خودت را برای مامان به خواب می‌زنی اما. من با تو تا خود خدا هم غریبه ام.

در این میان، گرد و غباری از خاطرات در پس زمینه رویدادهای رمان باقی می‌ماند؛ خاطرات چیزهای عجیبی هستند. گاهی از کنار هم رد می‌شوند، انگار هرگز چیزی بین آن‌ها نبوده است. خاطرات چیزهای خوبی هستند، اما آدم را نابود می‌کنند. مثل شعرند؛ وقتی خوانده می‌شوند، حال و حالت آدم‌ها خوب می‌شود، اما آن‌ها از درون خالی می‌شوند و البته، آن لحظه نمی‌فهمند که از درون خالی شده اند.

کشمکش‌ها و دغدغه‌های شخصیت‌های داستان، در خاطره نگاری آن‌ها جاری است؛ جریانی سیال و پویا که از ذهن شخصیت‌ها به صفحان رمان و از آن جا به جان و دل خوانندگان رسوخ می‌کند. گرچه این دغدغه‌ها و کشمکش ها، چالش‌های شیرین و گاهی تلخ و تجربه ناپذیر، بیم‌ها و امیدها، خوشایندها و ناخوشایندها، دل خوش کنکی باشند و ردی از امید در رویدادهای داستان باقی بگذارند.

همین بس است؛ آن‌ها خوب می‌دانند که خودشان سبب نجات و راهبر سرنوشت خودشان هستند و قرار نیست در این وانفسای تفاوت دو نسل که هر دو هم حق دارند و تلاش می‌کنند به حق خود برسند، کسی دستگیر آنان باشد.

قرار هم نیست هیچکس، هیچکس دیگری را نجات دهد، چرا که هر کسی راه نجات خودش را خوب می‌داند. آنان می‌دانند کِی وقت پاره کردن پیله درون است تا پرواز و عروج واقعی را برای رسیدن به تعالی و تزکیه آغاز کنند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...