کتاب «مارکسیسم و هنر آوانگارد؛ بویس، وارهول، کلن، دوشان»  [Sewn in the sweatshops of Marx : Beuys, Warhol, Klein, Duchamp] نوشته تی‌یر دو دوو [Thierry de Duve] با ترجمه مشیت علایی توسط موسسه متن فرهنگستان هنر منتشر شد.

مارکسیسم و هنر آوانگارد؛ بویس، وارهول، کلن، دوشان»  [Sewn in the sweatshops of Marx : Beuys, Warhol, Klein, Duchamp] تی‌یر دو دوو [Thierry de Duve

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، کتاب «مارکسیسم و هنر آوانگارد؛ بویس، وارهول، کلن، دوشان» با شمارگان هزار نسخه، ۱۵۰ صفحه و بهای ۶۸ هزار تومان توسط موسسه تالیف، ترجمه و نشر آثار هنری «متن» فرهنگستان هنر روانه کتابفروشی‌ها شد.

تی‌یر دو دوو، فیلسوف بلژیکی، نظریه‌پرداز و تاریخ‌نگار هنر مدرن، در این کتاب به بررسی انتقادی آثار چهار تن از برجسته‌ترین چهره‌های هنر آوانگارد دهه‌های ۵۰ و ۶۰ قرن بیستم می‌پردازد: یوزف بویس (هنرمند سرشناس آلمانی که آثار حجمی و مجسمه‌های او معروفند)، اندی وارهول (آرتیست سرشناس آمریکایی و از چهره‌های شاخص پاپ آرت)، ایو کلن (آرتیست مطرح و تاثیرگذار فرانسوی که در ایران نگارش نامش با کلاین مشهور شده) و مارسل دوشان (آرتیست مطرح فرانسوی که نقش مهمی در گسترش سبک‌های هنری در قرن بیستم داشت و بسیاری از هنرمندان پس از او، از تفکراتش بسیار بهره بردند و تحت تاثیرش بودند.)

رشته سرخی که این چهارآوانگاردیست را به هم پیوند می‌دهد، اقتصاد سیاسی مارکس است. در واقع رویکرد نویسنده در تحلیل آثار این هنرمندان اقتصاد سیاسی مارکس است، چارچوبی که به نویسنده امکان می‌دهد تحلیلی رادیکال از ارتباط پول و مدرنیته هنری به دست دهد. می‌توان گفت که موضوع کتاب ارتباط بی چون و چرای ساحت زیباشناسی با قلمرو اقتصاد سیاسی است که به نظر نویسنده شایسته است که این به عنوان عنصر قوام‌بخش در هنر مدرنیته لحاظ شود.

کتاب چهار فصل دارد که عناوین آنها گویای گفتمان و رویکرد مارکسی نویسنده‌اند: «یوزف بویس یا واپسین پرولتاریا»، «اندی وارهول یا ماشین تکمیل شده»، «ایو کلن یا دلال مرده» و «مارسل دوشان یا سرمایه‌دار زندگی مدرن». گفتمانی که نشان می‌دهد در عصر سلطه سرمایه که به تعبیر مارکس «همه چیز قابلیت کالا شدن را دارد» می‌توان آثاری را با «ارزش» اما «قیمت» هنگفت به مصرف رساند و با اندوه پذیرفت که هنر را «ارزش مبادله‌ای» بازار سرمایه بلعیده و در خود تحلیل برده است. این کتاب گامی بلند در جامعه‌شناسی هنر مدرن است و پژوهشگران هر دو حوزه هنر و جامعه می‌توانند از آن بهره‌مند شوند.

با یک نگاه کلی می‌توان گفت که کتاب یکی از بهترین منابع برای رویکرد مارکسیستی در تفسیر و تحلیل هنر است. بویژه آنکه رویکرد نویسنده به طور عینی در مواجهه با آثار چهار هنرمندی به منصه ظهور نشسته که عموم هنرشناسان، هنردوستان و بویژه دانشجویان هنر با آنها و آثارشان آشنا هستند. به همین دلیل کتاب می‌تواند به عنوان یک منبع درسی به دانشجویان رشته‌های مختلف هنر در دروس نقد و تحلیل معرفی شود.

نخستین چاپ «مارکسیسم و هنر آوانگارد» برای سال ۱۹۸۸ بوده است، اما نویسنده در چاپ ۲۰۰۹ این کتاب مقدمه و موخره‌ای به آن افزوده است. تالیف و انتشار این کتاب داستان عجیبی را با خود به همراه دارد. نویسنده در پیشگفتار سال ۲۰۰۹ خود بر کتاب چنین روایت کرده: «داستان نگارش این کتاب برمی‌گردد به یک سفارش – از آن سفارش‌هایی که شامه آدم به او می‌گوید بوی دردسر می‌آید اما در عین حال از آن پیشنهادهای وسوسه آمیز است که نمی‌شود در برابرش مقاومت کرد. دسامبر ۱۹۸۷، ناشری فرانسوی، از طرف یک گالری نقاشی در پاریس، با درخواستی به سراغم آمد؛ قرار بود گالری مزبور به زودی کارنمایی از آثار یوزف پریس، ایو کلن، اندی وارهول و مارسل دوشان برگزار کند و درخواستشان این بود که طی مقاله‌ای این چهار تن را به هم ربط دهم.

من دعوت را مؤدبانه رد کردم، به این خاطر که نوشته‌های مندرج در کاتالوگ‌ها اصولاً انتقادی نیستند و من احتمال می‌دادم که انتقادم از ایو کلن بسیار تند باشد. پاسخ ناشر این بود که به جای مقاله کتاب مستقلی بنویسم و به مناسبت برپایی آن نمایشگاه منتشر کنم، مضافاً به اینکه از بابت انتقاد، هم دستم باز است. پس گفتم باید در این باره فکر کنم. آن شب نتوانستم خوب بخوابم چون حسابی درگیر شده بودم. در آن ساعات بی خوابی رشته سرخی از مقابل چشم‌هایم کنار نمی‌رفت، رشته‌ای که عملاً و به طرز کاملاً مجاب کننده‌ای، آن چهار نقاش را به هم وصل می‌کرد، علاوه بر اینکه نوشته خود من را هم، به وضوح تمام، به شرایط مادی نوشته‌ام، یعنی پول، پیوند می‌داد.

منظورم نفس پول نیست، بلکه پول به منزله نشانگان عارضه‌ای است که به باور من، قوام بخش مدرنیته بوده و چهار نقاش ما آن را به سرانجام رسانیده، تکمیل کرده و ختمش را هم گرفته بودند و این یعنی ارتباط بی چون و چرای ساحت زیباشناسی با قلمرو اقتصاد سیاسی. ممکن است بگویید که من جانبدار این نگاه شهودی والتر بنیامین بودم که معتقد است سیاست و اقتصاد جای دین، در مقام (به تعبیر پرس) ترجمان‌های مناسب هنر، را گرفته‌اند، اما با چرخشی تند به گذشته که سبب می شد بنیامین بیشتر بخشی از پدیده‌ای باشد که وی تحلیل‌گر آن است تا تحلیل‌گر بیرون آن. روز بعد با ناشر تماس گرفتم و آمادگی خودم را برای قبول سفارش اعلام کردم. چهار ماه بعد دست نوشته‌ام را برایش فرستادم و او هم آن را رد کرد؛ مطلب من درباره ایو کلن انتقادی و «کتاب» من عملاً کاتالوگ نمایشگاه بود در لباس مبدل، این هم از سادگی و ساده لوحی من.» یک سال صبر کردم و بعد دست نوشته را به ناشری که احساس می کردم خط مشی‌اش به من نزدیک است پیشنهاد کردم. نشر آر ادیسیون از انتشار آن ابراز خوشحالی کرد.»

بخشی از مطلب انتقادی نویسنده درباره کلن چنین است: «کلن صداقت بویس را نداشت و همچنین سخاوت‌مندی او را و ایمان محض و خالصانه او را به نوع بشر. او انسان گریزی بود که حتی به خودش هم ایمان نداشت. کلن هوشمندی واقع‌بینانه وارهول را هم نداشت. او دست کم به اندازه وارهول به دنبال کسب موفقیت بود، اما نه آن شامه قوی و قدرت تشخیص زمانه را داشت و نه آن خودشیفتگی فطری کسی را که می‌داند اگر بخواهد مطلوب واقع شود باید نشان دهد که طالب هیچ چیز نیست.

کلن گدای شهرت و وجاهت بود. او قادر نبود میان جاذبه و فریبندگی ستاره بودن، و عزت و سربلندی قهرمان بودن یکی را برگزیند و غیرت و عزت نفسش توفیق اندکی برایش تحصیل کرد در حد موفقیت یک هنرپیشه بد در شب افتتاحیه فیلم یا نمایشش. بلند پروازی‌اش صرفاً صبغه جمعی داشت.

او نمی‌فهمید که تفرعن و تبختر در «مصرف» است و نمی توان آن را تبدیل به سرمایه کرد. او با عفریت «هایپرتروفی» خود کشتی گرفت، اما خاک شد. کلن طالب مقام قدیسی بود، اما در طلب آن به شیوه مؤمنان و متورعان دروغین عمل می‌کرد که بهشت‌شان را در زمین می خرند و تشفی آمال و احلامشان را در سرای دیگر. تشفی آمال و احلام را فقط در صورتی می‌توان به او ارزانی داشت که نخست زهدورزی و مقدس مآبی‌اش را به کمک اقتصاد روانی‌اش تفسیر کنیم (چیزی که متاسفانه مدعای همه کسانی است که معنای حقیقی هنر امروز را توسل به تجربه عرفانی تعریف می‌کنند) و بعد اقتصاد روانی‌اش را از طریق اقتصاد سیاسی تعبیر کنیم.»

................ هر روز با کتاب ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...