نوید خسروانی | سازندگی


تاختن به زبان فارسی، تاختن به زبانِ هزارساله‌ای است که بخشی از بزرگ‌ترین میراث معنوی بشر را در خود دارد: از شاهنامه فردوسی گرفته تا مثنوی معنوی و غزلیات مولانا. از بوستان و گلستان و غزلیات سعدی و حافظ گرفته تا رباعیات خیام. زبانی با این پیشینه که در اعتلای فرهنگ بشری پیشگام و پیشرو بوده، نمی‌تواند زبان یک قوم باشد، که زبانِ کلیتی به‌نامِ ایرانِ فرهنگی است. زبان فارسی قرن‌ها است در کنار دیگر زبان‌ها و گویش‌های ایرانی در گستره ایرانِ فرهنگی بالیده و پیش آمده، بی‌آنکه بخواهد خود را به دیگری تحمیل کند. از این رو است که بالندگیِ زبانِ فارسی در حضورِ زبان‌ها و گویش‌های دیگر معنا پیدا می‌کند، نه در حذفِ آنها. موضوعی که چندمدتی است در فضای مجازی و تلویزیون‌های فارسی‌زبان از آن سخن می‌رود. به این مناسبت به‌سراغ دکتر روح‌الله هادی، مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران رفتیم تا این موضوع را برایمان واکاوی کند و از چالش‌ها و فرصت‌های زبان فارسی و دیگر زبان‌ها وگویش‌های رایج در ایران برایمان بگوید.

 گفت‌وگو با روح‌الله هادی

دعوا با زبان فارسی به‌عنوان زبان رسمی و ملی کشور ایران، از طرف «لهجه‌ها» است یا زبان‌های مستقل؟ ما اگر «کرمانی» یا «تالشی» را لهجه درنظر بگیریم و با اندکی چشم‌پوشی، «لری» و «گیلکی» و «سمنانی» را هم، چرا بیشترِ صحبت‌ها پیرامون «ترکی» و «کُردی» می‌چرخد؟ آیا جز این است که «ترکیِ آذربایجان» با «ترکی ترکیه» متفاوت است یا «کُردی» یکی از لهجه‌های مهمِ فارسی شناخته می‌شود؟ چرا این ماجراها در قُمی و بجنوردی و بوشهری نیست؟
من گمان می‌کنم دعوایی در میان نیست. کسی که به‌سرنوشت ایران و اتحاد آن به‌عنوان یک ملت در جغرافیای سیاسی جهان می‌اندیشد، نمی‌تواند با زبان فارسی یعنی زبان ملی مخالف باشد؛ چراکه این امر عاقلانه نیست. سخن به‌گمان من بر سرِ نبودِ توجه به‌زبان‌های دیگر است یا نبودِ مجال برای رشد آنها از سوی مقامات سیاسی و فرهنگی کشور که آن را هم پاسخ خواهم گفت.

تعریف زبان، گویش و لهجه از دشوارترین مفاهیم زبان‌شناسی است و من نیز قصد ورود به آن را ندارم، اما به‌عنوان مقدمه باید عرض کنم که در قلمرو ایران بیش از 20 زبان وجود دارد که از خانواده‌ زبان‌های ایرانی‌اند؛ زبان‌هایی مانند فارسی، کردی، لری، بلوچی، گیلکی، مازندرانی و... در میان این زبان‌ها -که اقوام مختلف در قلمرو ایران به آن سخن می‌گویند- زبان فارسی این شانس را داشته که در طول تاریخی هزارساله، زبان ملی باشد از عصر صفاریان تا روزگار ما. البته با سابقه‌ای بیش از سه‌هزارسال، چراکه زبان فارسی دری فرزند زبان فارسی میانه و زبان فارسی باستان است. در دامن این زبان که در همان سده‌های نخستین به‌سختگی و پختگی رسیده است، فرهنگ ما، ادب ما، تاریخ، علم و... رشد کرده و در جهان حرفی برای گفتن یافته است؛ قلمرو آن از میانه‌های چین تا اروپا بوده و انسان‌های بسیاری با آن سخن گفته و زندگی کرده‌اند. شاعران و دانشمندان نیز همه به این زبان سخن گفته و آثار خود را بدان به‌رشته‌ تحریر درآورده‌اند. با اذعان به‌ اینکه از نواحی مختلف ایران بوده‌اند که زبان آنها فارسی هم نبوده است.

پادشاهان نیز که قدرت مطلق روزگار خویش بوده‌اند، تغییر زبان ملی را به‌ صلاح خود ندانسته‌اند. غزنویان به‌روایت تاریخ ترک بوده‌اند، سلجوقیان ترک بوده‌اند، مغول‌ها که تکلیف‌شان روشن است، صفویه ترک، زندیه لُر و قاجار ترک. چرا هیچ‌کدام نخواسته‌اند زبان فارسی را بردارند و زبان خویش یا قوم خویش را جانشین آن کنند؟ چون می‌دانسته‌اند که زبان فارسی، تاریخی چندهزارساله دارد و کوشش برای مقابله با آن زحمت بی‌فایده است. پس در روزگار ما نیز مصلحت سخنورانی که به‌زبان‌های ایرانی غیر از فارسی سخن می‌گویند این‌ است که زبان فارسی را محترم بدارند، چنان‌که پیشینیان و بزرگان از همین اقوام چنین کرده‌اند. در میان این زبان‌های ایرانی، چنان‌که اشاره کردید نام کُردی بیشتر شنیده می‌شود. طبیعتا دلیل امر نخست به‌شمار سخنگویان این زبان بازمی‌گردد که علاوه بر ایران، در عراق و ترکیه نیز حضور دارند و آرزوهای سیاسی و اقتصادی نیز که ممکن است افرادی در درون این اقوام یا بیرون از آن داشته باشد، گاه راه تحققِ خود را برابرنهادنِ کُردی مقابل فارسی می‌داند. درحالی‌که فرزانگان کُرد می‌دانند که کُردها و زبان‌شان چنان ایرانی است که در شاهنامه از پیدایی آن سخن رفته و این افتخاری بزرگ برای همه‌ ماست.

درخصوصِ ترکی نیز باید عرض کنم که ترکی زبانی ایرانی نیست. مانند زبان ترکمنی است که کسانی در قلمرو ایران به آن سخن می‌گویند. عرض‌اندامِ زبانِ ترکی مقابل زبان فارسی نیز تا حدودی مانند کُردی به‌دلیل شمار سخنگویان آن است که در ایران بسیارند. در کمتر شهری از شمال، جنوب شرق یا غرب کشور می‌توان رفت که ترک‌ها در آنجا نباشند و ترکی سخن نگویند. همسایگی با ترکیه از دیرباز و پیدایی آذربایجان در دهه‌های اخیر نیز موجب شده است تا صاحبان منافع سیاسی و اقتصادی در سطح جهان و منطقه هم دفاع از ترکی و مظلومیت آن را برابر فارسی چونان حربه‌ای برای رسیدن به‌مقاصد خویش بدانند؛ اما عاقلان اهل فرهنگ و ادب می‌دانند که از این تقابل چیزی عاید زبان ترکی یا کُردی نخواهد شد. به‌هردلیل که باشد، زبان فارسی با پشتوانه‌ تاریخی چندهزارساله دیوار بلندی است که زبان‌های دیگر باید از هُل‌دادنش بپرهیزند، چراکه ممکن ا‌ست بر سر آنان ویران شود. صلاحِ ترک‌ها و کردها و... نیست که ارتباط خود را با زبان فارسی کم کنند. این نگرانی بزرگی است که بنده شاهد آن بوده‌ام.

در دوران پیش از کرونا، برای همایش نظامی به‌دانشگاه تبریز رفتم. در دانشکده‌ زبان و ادبیات هم کسی به ‌فارسی سخن نمی‌گفت و من به‌ شوخی گفتم دوستان و استادان محترم کاری نکنند که ما مجبور باشیم با مترجم به‌ تبریز بیاییم! این کار، ترک‌ها را از زبان فارسی محروم خواهد کرد، اما کمکی به‌گسترش و اعتلای ترکی نخوهد بود. ما باید به‌شیوه‌ی بزرگان کُرد و ترک که عمر خویش را در راه اعتلای زبان فارسی به‌سر بردند، اقتدا کنیم و نمونه‌ سخن استاد ارجمندم، خانم دکتر ژاله آموزگار شنیدنی ا‌ست که این روزها در فضای مجازی بسیار دیده و شنیده شده است. این جمله را هم از مرحوم استاد باستانی‌پاریزی نقل کرده‌اند که در همایشی چنین گفته است: «زبان و ادب فارسی را دو لُر و یک ترک سربلند کرده‌اند» و مقصودشان از تُرک مرحوم استاد عباس زریاب‌خویی و مقصود از لرها مرحوم استاد زرین‌کوب و استاد سیدجعفر شهیدی است.

به‌مناسبت یادآوری این نکته به‌جا می‌نماید که عبدالرحمن شرفکندی -که هه‌ژار تخلص اوست- کُردی دانشمند بود و چنان زبان فارسی و عربی می‌دانست که توانست قانون ابن‌سینا را پس از هزارسال به‌ فارسی ترجمه کند؛ کاری که بسیاری از استادان فارسی از انجامش ناتوان بودند و به‌ناتوانی خویش معترف. نکته‌ بسیار مهم و ضروری اینکه زبان‌های ایرانی و غیرایرانی که در سرزمین ایران استفاده می‌شوند باید نخست از سوی سخنورانش با جان و دل حمایت شوند و دولت نیز امکانات لازم را در اختیار آنان قرار دهد تا بتوانند زبان، ادب و فرهنگ خویش را حفظ کنند و در اعتلایش بکوشند؛ چراکه زبان با خود ادب، فرهنگ و هنر به ارمغان می‌آورد و همه‌ اینها پشتوانه زبان فارسی و فرهنگ و ادب و هنر ایران هستند. کدام ایرانی سخن‌شناسی است که از شنیدن شعرِ حیدربابای شهریار به‌شوق نیاید و لذت نبرد با آنکه ترکی نمی‌داند.

در ایران، ترک‌ها، کردها، بلوچ‌ها، مازنی‌ها، گیلک‌ها و... در کنار هم‌زیسته‌اند و با یاری هم فرهنگی پدید آورده‌اند چونان منشور با زوایای مختلف از شعر، موسیقی و رقص و معماری و هنر و... اینها باید حمایت شود، گسترش یابد، تدوین شود و مورد مطالعه قرار گیرد تا در راه اعتلای زبان فارسی هم یاری‌گرِ ما باشد. تنها باید دقت کرد که اختلافات سیاسی با حکومت‌ها که در همه‌ دوران‌ها وجود داشته، پایش را به‌ میراث فرهنگی و هنری و ادبی ایران باز نکند که آن‌گاه دیگر دعوا بر سر چیز دیگری خواهد بود، دعوا بر سر قدرت و...

با توجه به‌ تاریخِ زبان فارسی، ما چه اسنادی داریم که بتواند ثابت کند زبان فارسی نقش «میانجی» داشته؟ مثلا از کجا باید بدانیم امیرخسرو در دهلی یا خاقانی در شروان یا سنایی در غزنه همگی فارسی متوجه می‌شدند؟ چرا این لهجه‌ها امروزه مدون نشده‌اند و ما هنوز یک فرهنگِ کامل از گویش‌های مناطق مختلف نداریم؟ چه کسی یا چه کسانی مسئول حفظ و تحقیق در این گویش‌هاست؟ حفظِ این لهجه‌ها چه کمکی به ‌ما می‌کند؟ و اصلا چرا باید این لهجه‌ها از بین نرود؟
درخصوص میانجی‌بودن زبان فارسی در طول تاریخ باید به‌مفهوم این اصطلاح توجه کرد. مقصود این‌ است که زبان فارسی چنان شرف و عزت و سیطره‌ای داشته است که بزرگان -با آنکه به زبان مادری خویش سخن می‌گفته‌اند- آثار خود را در هند و غزنه و هرات و تبریز و شیراز به‌ فارسی عرضه کرده‌اند. البته، این بدان معنی نیست که آنان به‌ زبان فارسی تکلم نمی‌کرده‌اند. بعید می‌نماید که بزرگانی که در دربار صاحب حرمت بوده و با آن در رفت‌و‌آمد، هنگام ورود به ‌دربار به‌زبان مادری مثلا ترکی یا کردی یا... سخن می‌گفته‌اند. این زبان چنان حرمتی داشته است که بسیاری از شاعران کرد در عین داشتن دیوانی به‌کردی، به‌فارسی نیز شعر سروده‌اند یا وزیری به‌قدرت امیرعلیشیر نوایی به‌ فارسی و عربی دیوان شعر داشته است.

لهجه زیرمجموعه‌ زبان و گویش است. در لهجه‌ها تفاوت بیشتر آوایی است و استفاده از بعضی واژگان خاص، مانند زبان فارسی که به‌لهجه‌ شیرازی، اصفهانی، مشهدی یا یزدی بیان می‌شود. ما باید تمام زبان‌ها و گویش‌ها و لهجه‌ها را حفظ کنیم؛ نخست از سوی صاحبان آنها، سپس از سوی نهادهای سیاسی و فرهنگی. رواج وسایل ارتباط جمعی و خصوصا دنیای مجازی، این نگرانی بزرگ را به‌همراه دارد که لهجه‌ها را نابود کند. درست مانند مهاجرت که روستاها را به‌نابودی کشانده است. به‌گمانم بهترین کار این ا‌ست که در رشته‌های علوم انسانی، مانند زبان و ادبیات فارسی، زبان‌شناسی و جامعه‌شناسی، بخشی از پژوهش‌های ما به‌این کار اختصاص یابد؛ خصوصا از سوی دانشجویانی که خود به ‌لهجه‌ای خاص سخن می‌گویند و تا فرصت از دست نرفته، با انجام مطالعات میدانی، از نابودی لهجه‌ها -که با مرگ سخنگویان‌شان نابود می‌شوند- جلوگیری کنیم. گمان کنم که نمونه‌ای از این پژوهش‌ها درخصوص لهجه‌ها را فرهنگستان زبان و ادب چاپ کرده است که امیدوارم ادامه یابد.

آیا این لهجه‌ها باید مقابلِ زبان فارسی قرار بگیرد؟ مثلا باید زیست‌شناسی در ساری به‌زبان ساروی نوشته شود؟ دانشگاه‌های مشهد باید فیزیک را به‌لهجه‌ تربت حیدریه درس بدهند؟ این کار از نظر شما چه ایرادهایی دارد؟ چه پیشنهادی برای تدریسِ گویش‌های بومی مناطق مختلف دارید؟
البته حفظ لهجه‌ها منافاتی با پایبندی به‌ لهجه‌ معیار ندارد که در نوشتن و گفتن رسمی، رسانه‌ها و روزنامه و... به‌کار می‌رود. لهجه‌ معیار باید آموخته شود و لهجه‌های دیگر باید حفظ شوند تا بتوانند در گسترش لهجه‌ معیار به‌کار گرفته شوند. ما با لهجه‌ خود در هر شهری کار می‌کنیم، درس می‌دهیم و سخن می‌گوییم، اما زمانی‌که کار به‌سخن رسمی یا نوشتن می‌رسد همه به‌ زبان معیار روی می‌آوریم که مورد اتفاق همگان است.

چرا بی‌بی‌سی فارسی این‌قدر به‌ این مباحث علاقه نشان می‌دهد؟ چند روزی است که صحبت‌های کلاس درس دکتر شفیعی‌کدکنی در فضای مجازی نسبت به‌موضوع زبان‌های محلی دست‌به‌دست می‌شود؛ اعتقاد ایشان بر حذف زبان فارسی در آسیای میانه چه اندازه درست است؟ این هیاهوها چه سودی برای کشورهای دیگر دارد؟
علاقه‌ی بی‌بی‌سی به ‌این موضوع امر عجیبی نیست. بی‌بی‌سی یک رسانه‌ جهانی‌ است و می‌کوشد تا در پی طرح موضوعاتی باشد که بحث‌انگیز و مخاطب‌جو است. البته هر ‌رسانه‌ای نظیر بی‌بی‌سی یا سی‌ان‌ان یا الجزیره را نهادهای سیاسی و اقتصادی به‌وجود می‌آورند که اهدافی خاص را در جهان دنبال می‌کنند و با نشر برنامه‌های دقیق، زمینه‌ اجتماعی خواسته‌ خود را در بین مردم به‌وجود می‌آورند. در این موضوع نیز -یعنی طرح زبان فارسی و مظلومیت دیگر زبان‌های رایج در ایران- هم بی‌شک منافع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جهانی و منطقه‌ای در کار است که ما را با آن کار نیست. ما به‌عنوان ایرانیانی که در ایران یا هرجای جهان زندگی می‌کنیم و به‌هر قوم و قبیله‌ای که وابسته و دلبسته هستیم، باید به‌ این نکته بیاندیشیم که آیا می‌توان زبان فارسی را کنار نهاد و زبان دیگری را جانشین آن قرار داد؟

اگر به‌فرضِ محال چنین کاری شدنی باشد، کدام گویش شایستگی بیشتری از زبان فارسی دارد؟ اگر فارسی با تاریخی چندهزارساله و با این‌همه آثار درجه‌ اول جهانی در شعر و ادب و هنر نمی‌تواند زبان ملی ایرانیان باشد، از کجا می‌توان گفت که ترکی یا کردی یا... شایستگی دارد؟ حواسمان باشد زبان ملی را تاریخ می‌سازد و تاریخ ساختنی نیست. هیچ قومی در قلمرو ایران نمی‌تواند برای زبانش - با همه‌ ارزش‌ها- تاریخی مانند زبان فارسی فراهم کند. زبانِ قومیِ خویش را حفظ کنیم و از زیبایی‌هایش بهره‌مند باشیم، ولی به‌ زبان فارسی که زبان ملی ماست و همه‌ اقوام در رساندنش به‌این جایگاه خون دل خورده‌اند، افتخار کنیم. در خصوص سخن استاد ارجمندم جناب دکتر شفیعی‌کدکنی درباره‌ زبان فارسی در هند و در فرارودان، با ایشان همراه و هم‌رأیم.

تصور بفرمایید اگر الان هند و پاکستان و بنگلادش به‌زبان فارسی سخن می‌گفتند؛ موقعیت زبان فارسی و ایران از نظر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی چنین می‌بود؟ بی‌شک کوشش‌های روسیه در عهد اتحاد جماهیر شوروی و پس از استقلال کشورهای آسیای میانه هم در همان راستا است. طبیعی‌ است که به‌قول مولانا: «هم‌زبانی خویشی و پیوندی است» اگر زبان فارسی در تاجیکستان و ازبکستان و افغانستان و ایران رواج یابد، بسیار می‌تواند به‌همدلی مردمان منطقه کمک کند و ارزش‌هایی یکسان را در میان‌شان رواج دهد و ذهنیتی مشابه بدان بخشد. مگر نه این ا‌ست که به‌اعتراف زبان‌شناسان، ذهن و زبان دو روی یک سکه‌اند؟ صلاح ایران هم در این‌ است که بی‌توجه به‌خواسته‌های دیگر اعم از مذهبی یا سیاسی و... در گسترش و حمایت زبان فارسی در این سرزمین‌ها بکوشد.

نظر شما به‌عنوان یک استاد متخصص زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران، برای عموم مردم ایران که نظاره‌گر رسانه‌های مختلف هستند و این میان سردرگم مانده‌اند چیست؟ حق با چه کسی است؟ چه باید کرد؟
آخرین سخن اینکه همه‌ عاقلان، ایران‌دوستان و فرهنگ‌پروران هرجا که این نوشتار کوتاه را می‌خوانند، بدانند که زبان فارسی به‌هر دلیل زبان ملی، تاریخی، سیاسی و فرهنگی ماست. کمربند وحدت ملی ماست. در حفظ آن بکوشیم و به‌شیوه‌ی بزرگان هر قوم از ترک، کرد، عرب و... به‌زبان مادری خویش عشق بورزیم، اما از آموختن و آموزاندن زبان فارسی و اعتلای آن غفلت نکنیم که «حرم در پیش است و حرامی از پس».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...