جهانی پر از اضطراب | سازندگی


بهرام صادقی متعلق به نسل پس از کودتای 28 مرداد است. نسلی که هراس و نگرانی را در همان نوجوانی خود به جان خرید تا شاهد جهانی پر از دروغ، دورویی و بی‌رحمی باشد. صادقی که با شاعری و نوشتن شعر آغاز کرد در ادامه، این داستان‌هایش بود که نام او را بر سر زبان‌ها انداخت تا با نوشتن ملکوت خبر از واقعه‌ای هولناک در جهان پراضطراب معاصر ما بدهد. هربار «ملکوت» را می‌خوانیم پی به معاصربودن آن می‌بریم و گویی بهرام صادقی جهان امروز و زمانه خود را پیش‌‌بینی می‌کرده است. اگر کافکا با رمان‌های خود خبر از فاشیسم و هیتلر می‌دهد، بهرام صادقی هم نشانه‌هایی از جنگ‌ فراگیر، خودکامگی، بیماری، یاس و پوچی این قرنی را گوشزد می‌‌کند.

ملکوت بهرام صادقی

نکته جالب آنجاست که صادقی، «ملکوت» را در یک نشست و در یک شبانه‌روز در روستای «ورپشت» اصفهان نوشت؛ ماجرایی که در یک روز اتفاق می‌افتد. قصه از یک باغ آغاز می‌شود باغی که بهرام صادقی بارها در «سیاسرد بروجن» با آن جیپ معروف امتحانش کرد و آنقدر شب‌وروز در آن زندگی کرد و روزنه‌های وهم‌آلود آن باغ در روح و جان آقای نویسنده نشست تا خالق آقای مودت و دکتر حاتم و دیگران باشد.
این نگاه از دل اضطراب صادقی به دنیای زمان خودش است دنیایی که گویی همچنان تغییری نکرده است: «شاید بشود جامعه‌ای ساخت که بتوان در آن زندگی کرد، اما بااین‌همه زندگی پوچ است. بی‌هدف است... اما معلوم نیست چرا؟»

مساله صادقی با جهان، دیگر مساله ابلیس و ملکوت و... نیست، مساله فراتر از این حرف‌‎هاست! بهرام صادقی از همان آغاز داستان ضربه را وارد می‌کند: «در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.» دوستان آقای مودت «منشی»، «مرد چاق» و «آقای ناشناس» هستند. دوستانی که دور هم در باغی جمع شده بودند اما با حلول جن در دوستشان قصد دارند او را به نزد پزشکی ببرند.
قرعه به‌نام دکتر حاتم می‌خورد. دکتری که اضطراب آلودست و قرار است آقای مودت را معالجه کند. دکتر حاتم سورئالیستی است. چراکه بدنش به دو قسمت تقسیم می‌شود. نیمی پیر و نیمی جوان. شب بیدار است. از سن خودش بی‌اطلاع است. بچه‌دار نمی‌شود. و همسران و شاگردانش را سربه‌نیست می‌کند و با جسم آنها صابون درست می‌کند.

انسان در همه حال به‌دنبال جاودانگی است و از کوچک‌ترین جمله‌ای که خبر از نامیرابودن می‌دهد استقبال می‌شود. دکتر حاتم هم دست ‌روی همین نگاه می‌گذارد. او با آمپولی که تزریق می‌کند ادعا می‌کند که طول عمرها و باروری را افزایش می‌دهد. درصورتی‌که نه‌تنها بارور نمی‌کند که به قتل می‌رساند و می‌کشد. نیت اصلی دکتر حاتم در این است که شهر را در طی هفت روز از مردار با قبرستان یکی کند. و این به معنی ایستادگی در برابر خداوندی است که جهان را در طی هفت روز خلق کرد.

دکتر حاتم اعتقاد دارد آدم‌های آگاه در هیچ زمانی به سراغش نمی‌آیند و این آدم‌های ناآگاه هستند که به علم پزشکی او ایمان دارند. دکتر حاتم نشانه‌های ابلیسی دارد و در نقطه مقابل آقای «ل.م» است. «ل.م» انسانی است که احساس گناه می‌کند. او که در طبقه دوم دکتر حاتم زندگی می‌کند نقش راوی یک دستی را دارد که تمام اعضای بدنش را به خواست خود قطع شده دیده است. «ل.م» از مرگ نمی‌ترسد و از مرگ خشنود است.

«هرکه وارد می‌شود، باید هیچ نداند.» دکتر حاتم با این نوشته بر سردر مطب خودش هشدار می‌دهد که فضای او فضای انسان‌های آگاه نیست و از هر آگاهی و دانشی متنفر است. دکتر حاتم با تزویر خود باعث می‌شود که «ل.م» پسر خودش را بکشد و حالا «ل.م» هم به‌دنبال گرفتن انتقام از دکتر حاتم است.

«ملکوت» گریزی به قصه آفرینش انسان و رانده‌شدن او از بهشت است. دکتر حاتم روح شیطان را داراست و نقطه ضعف انسان را به‌خوبی می‌داند و به‌خوبی از پس وسوسه‌های هر انسانی برمی‌آید.
«ملکوت» بر پایه مرگ و زندگی است. و دایما با همین کنش به برزخ خود ادامه می‌دهد و با پرسش‌گری‌ها و شک و تردید جاودانگی انسان سعی می‌کند همانند یک داستان روایتمند پیش برود تا یک کتاب فلسفی.
در پایان باید گفت که با همه اضطراب و مرگ‌اندیشی در «ملکوت» در جانمایه این اثر یک نوع گریز از مرگ می‌بینیم: «کجاست، کجاست آن روز گرامى که بیاید و روح مرا بشوید؟ زیرا که من مى‌خواهم زنده باشم و زندگى کنم و دوست بدارم و ببینم و بفهمم و حرف بزنم و از مرگ مى‌ترسم و مى‌گریزم که مرا پست مى‌کند و خاک مى‌کند و به دهان کرم‌ها و حشرات مى‌اندازد و...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...