این‌همه پیشرفت بس است! | شهروند


«اصلاحات» [The corrections] عنوان کتابی است که این روزها ذهن مرا به واسطه فکت‌های عمیقش درگیر خود کرده است. جاناتان فرنزن [Jonathan Franzen] دغدغه رمان‌نویسی‌اش را با حال این روزهای جامعه یکی کرده و پلاتی به دست آورده که از یک ابژه عمیق‌تر است. البته پیمان خاکسار هم در ترجمه آن کوشیده تا با تطبیق ادبی به معنای واژه‌شناسی، هضمش را برای ایرانی‌ها آسان کند که این هم خوب است و هم بد. خوب به جهت آنکه ما ادبیاتی می‌خوانیم که برای‌مان آشنا است و این آشنایی باعث جذابیت بیشتر متن و در نتیجه همذات‌پنداری بالاتر خواننده خواهد شد. بد، را از این جهت می‌توان بررسی کرد که گاهی این ادبیات تطبیق داده شده مفهوم جملات و حتی معنای تحت‌اللفظی که البته معنای کلی را دربرنمی‌گیرد، زیر سوال می‌برد. بهتر است سراغ خود رمان برویم. داستانی که از یک حافظه خانوادگی شروع می‌شود.

اصلاحات» [The corrections]  جاناتان فرنزن [Jonathan Franzen]

قهرمان پیر می‌شود اما قابل ترحم نه!
آلفرد پدر خانواده‌ای است که روایت خواهد شد. چیپ، دنیس و اینید به عنوان همسرش بازوهای این خانواده هستند. ما به طور مشخص قرار است ماجرای عمیق چیپ و اخراجش از دانشگاه و در جریان قرار گرفتن و هم‌راستای نگارش یک فیلمنامه و... را دنبال کنیم. در همان ابتدای رمان با این موضوع آشنا می‌شویم که آلفرد بخشی از جامعه ادیت‌نشده، منظور پیشرفت‌نکرده از نظر تکنولوژی و سواد رسانه‌ای است. از طرفی طبق اعترافاتی که فرنزن در «اصلاحات» انجام می‌دهد، متوجه آن می‌شویم که اینید به‌خودی‌خود توان اداره خانه‌ای را که قرار است فاصله فکری و طبقاتی، از نظر رسانه‌ای و نوع اندیشه، زیاد باشد، ندارد.

ماجرایی که باعث می‌شود تا چیپ از دانشگاه اخراج شود، یک سوءتفاهم بزرگ است؛ البته بیشتر برای خواننده، نه مولف و منظور از روایت. ارتباط او با دانشجویش نه افلاطونی بوده و نه غیر افلاطونی صرفا یک ارتباط رسانه‌ای ملموس از جنس جهان امروزی است. ارتباطی که اگر در یک زمان و مکان دیگر روی می‌داد به این اندازه مورد توجه قرار نمی‌گرفت. از نظر من مهم‌ترین قسمت داستان پلات آغازین آن است. اینکه خواننده چگونه با آلفرد به عنوان قهرمانی که در راه‌آهن کار می‌کرده و اکنون هزار و یک بیماری دارد، آشنا می‌شود _ و در طول ادامه خوانش داستان به هیچ وجه دلش برای او نمی‌سوزد _ بسیار مهم است.

نیاز به اصلاحات
مسأله فرنزن در رمان «اصلاحات» ابدا مقایسه و ارایه نظر بر این موضوع که تکنولوژی و رسانه‌هایی که این روزها اخلاقیات ما را بی‌حد و مرز نشانه می‌روند نیست. بلکه این است که چگونه این مسأله می‌تواند هویت انسان را مشخص کند. فیلمنامه‌نویسی که مقدمه فیلمش را حذف می‌کند و خود می‌پندارد که هیچ لطمه‌ای به فیلمنامه‌اش نخورده، بزرگ‌ترین هشداری است که به این روزهای ما داده می‌شود. این روزها ما چیزهایی را حذف می‌کنیم که به نظر خودمان ممکن است به کلیت کارمان ضرر نرساند، اما آن بخش حذف‌شده یا به اصطلاح، اصلاح‌شده فرصت بروز نیافته و این بخش‌های بروزنیافته از بُعد انسانی مدنظر مولف است. در واقع فرنزن به ما می‌گوید که تکنولوژی امور را برای‌مان آسان‌تر می‌کند، اما به همان اندازه از بروز تفکر و ابعاد انسانی مانند هنر به واسطه در دسترس بودن نیازها اما ناتوانی در مرتفع ساختن هریک مانند هنگامی که چیپ از دانشکاه اخراج شده و بی‌پول به جامعه نگاه می‌کند، تاوانی است که با پیشرفت تکنولوژی خواهیم داد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...