دعوت به کسب لذت | الف


رومن گاری، نویسنده‌ی روس‌تبار فرانسوی، متولد 1914، اگرچه با دو رمان «خداحافظ گری کوپر» و «زندگی در پیش رو» نزد مخاطبان شناخته شده است اما نزدیک به شصت اثر ادبی دارد که آن‌ها را با نام‌های مستعاری همچون امیل آژار، فوسکو سینی بالدی و شاتان بوگات، منتشر کرده است. آثاری که برای جایزه‌ی ادبی گنکور انتخاب شدند و او با تمام نام‌ها و القابش موفقیت‌های شایانی در عرصه‌ی داستان‌نویسی به‌دست ‌آورد.

معنای زندگی‌ام» [Le sens de ma vie : entretien]  گذار روزگار رومن گاری

گاری نویسنده‌ای منتقد بود که حتی باورهای چپی‌اش هم نتوانست او را از نقد مارکسیسم بازدارد هرچند که ایراداتی جدی به بورژوازی و سرمایه‌داری رایج زمانه‌اش هم وارد می‌کرد. زندگی او با جنگ جهانی دوم، جنگ سرد، مهاجرت‌های پی‌در‌پی و فعالیت‌های سیاسی در حوزه‌های مختلف گره خورده بود. او تمام این وقایع را در سه کتاب «میعاد در سپیده‌دم»، «شب آرام خواهد بود» و «معنای زندگی‌ام» [Le sens de ma vie : entretien] گرد آورده و به تفصیل روایت کرده است.

«معنای زندگی‌ام» کوتاه‌ترین کتاب این مجموعه و متأخرترین آن‌هاست. جایی که گاری از پس شصت و اندی سال به دستاوردهای زندگی‌اش، در موجزترین شکل ممکن می‌پردازد؛ ایجازی که چندان خالی از کشمکش‌های جذاب و ماجراهای حیرت‌آور نیست.

رومن گاری کودکی سختی را گذرانده است و در جای جای روایت‌اش هم به آن اشاره می‌کند. پدر و مادرش در سفر لیتوانی بودند که او به دنیا آمد. با این‌که مادرش در روسیه به دنیا آمده بود، اما به اصالت فرانسوی خود بسیار می‌بالید و می‌کوشید پسرش را در خاک فرانسه به دنیا بیاورد، رؤیایی که البته تحقق نیافت. تولد رومن گاری در لیتوانی مسیر زندگی آن‌ها را به سمت مهاجرت به لهستان تغییر داد. این کوچ فرصتی برای رومن بود تا لهستانی بیاموزد و متن‌هایی به این زبان بنویسد و قریحه‌ی نویسندگی‌اش را با نوشتن متون ادبی به لهستانی نشان دهد. هنگامی که پدر خانه را ترک کرد و او را با مادرش تنها گذاشت، آن دو به فرانسه برگشتند و رومن زبان فرانسوی را هم به خوبیِ لهستانی آموخت و از آن برای ترجمه‌ی متون از لهستانی به فرانسوی بهره جست؛ این تازه آغاز مسیر حرفه‌ای او بود.

نقطه‌ی روشنی که همواره در زندگی رومن گاری از کودکی تا سالمندی به او انگیزه‌ی حرکت می‌بخشیده، وجود مادرش بوده است. مادری که آرزوی سفیر شدن، نویسنده شدن و رسیدن به مدارج عالی ارتش را برای او در سر می‌پروراند. او به خاطر رنج‌هایی که مادرش برای حمایت و سرپرستی‌اش بر خود هموار کرده بود، خود را مدیون همیشگی‌اش می‌دانست و اگر در زمینه‌ای تلاش می‌کرد، تنها به سبب کسب رضایت این زن بود. تلاش کرد در نظام خدمت کند و در آزمون افسری رتبه‌ای به‌دست بیاورد. کوشید در علوم سیاسی تحصیل کند تا بتواند به عنوان دیپلمات فعالیت کند. داستان‌هایی نوشت و به روزنامه‌ها فرستاد. همه‌ی این تکاپو برای خوشنود کردن مادرش بود. گرچه آن توفیقی که مورد انتظار مادرش بود به‌دشواری کسب می‌شد و شکست‌های رومن در این عرصه‌ها کم نبود اما او بی‌وقفه تلاش می‌کرد و سرسختانه می‌ایستاد. حتی سال‌ها بعد از مرگ مادر، رومن خود را موظف به برآوردن آرزوهای او می‌دانست و دست نمی‌کشید.

نقطه‌ی تاریک در مسیر موفقیت‌های رومن گاری که در این کتاب به آن تأکید کرده، نگاه افراطی ملی‌گرایانه‌ی فرانسوی‌ها و تبعیضی است که در موضوعات مختلف بر او روا داشته‌اند. رومن گاری گرچه به عنوان یک سرباز از جان گذشته در جنگ حاضر شده و برای کشور فرانسه جنگیده و زخم‌های فراوان به تن کشیده، اما در آزمون افسری به سبب تبار روسی‌اش پذیرفته نمی‌شود و در ارتش همواره به چشم یک مهاجر و شهروند درجه دو به او نگاه می‌کنند. حتی در عرصه‌ی نویسندگی نیز گاه از این تمایزگذاری قومیتی در امان نمی‌ماند. نقدهای او در عرصه‌ی ادبیات و سیاست نیز همیشه از فیلتر نگاه تبعیض‌گرایانه‌ی فرانسویان می‌گذرد. همین است که کوشش او برای کسب موفقیت چند برابر می‌شود و ناچار است گاه هویت‌های متفاوتی اتخاذ کند.

تجربه‌های رومن گاری دامنه‌ی گسترده‌ای دارد. در این کتاب با شخصیتی عصیان‌گر و سخت‌کوش مواجه می‌شویم که از پای نمی‌نشیند و طبع خود را در نمایشنامه‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی، نقد ادبی، تحلیل‌گری سیاسی، بازیگری، کارگردانی، ترجمه و تفسیر متون ادبی می‌آزماید. انسانی که در حوزه‌های بسیاری خود را توانمند می‌بیند و از نوآوری فروگذار نمی‌کند. سبک نگاه او نیز با طنز و هجو درآمیخته است و گیرایی کلامش را مضاعف می‌کند. قادر است تلخ‌ترین موقعیت‌ها را در لفافه‌ی زبان کمیک‌اش بپیچد و مخاطب را به خواندن مشتاقانه و سراسر لذت دعوت کند؛ کاری که در این کتاب هم به بارزترین شکل ممکن می‌کند.

رومن گاری همواره درگیر مفهومی برای خود و انگیزه‌ای قوی برای ماندن و زیستن و جنگیدن در این جهان بوده است. در «معنای زندگی‌ام» او وقایع مختلف زندگی‌اش را در دوره‌های متفاوت ارزیابی می‌کند و به‌دنبال رسیدن به دستاوردی درخور و شایان است که با آن به تکمیل پرسش‌های هویتی خویش بپردازد. نویسنده‌ای که در شصت و شش سالگی از زندگی به تنگ می‌آید و پیری و عوارض‌اش را برنمی‌تابد. او معتقد است که به قدر کافی کوشیده و در مسیر حرفه‌ای‌اش تجربه اندوخته و رؤیاهای‌اش را عملی کرده است. او البته هنوز هم می‌تواند تلاش کند اما اگر پیری با ناتوانی و ازپاافتادگی همراه باشد، ادامه‌اش بی‌معنا خواهد بود. برای رومن گاری که خود را هنوز و همچنان پسرک ده ساله‌ای با شوق سرشار نوشتن می‌دید، این به‌منزله‌ی فاجعه‌ای بود که نمی‌توانست با آن کنار بیاید. در واقع معنای زندگی‌اش را باید در همین آستانه‌ی پیری می‌جست و این مهم‌ترین انگیزه‌ی او برای نوشتن کتابی کوتاه و موجز است با محتوایی مفصل و بلند.

[این کتاب نخستین بار تحت عنوان «گذار روزگار» با ترجمه سمیه نوروزی منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...