سرزمین خواب‌ها و رویاها | اعتماد


آدورنو و هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری به وضوح نشان می‌دهند که خردابزاری عصر حاضر هر محصول فرهنگی را چون کالا تولید می‌کند. آثار فکری و هنری اگرچه ادعای استقلال از مناسبات تولیدی را دارند اما درنهایت آفریده بازار هستند. آدورنو و هورکهایمر با دلبستگی غیرقابل ‌وصفی به شوپنهاور پژواکی از کلام ناامیدانه او را به گوش مخاطبان خود رساندند. آن دو در دیالکتیک روشنگری به انسان معاصر یادآور می‌شوند که نتیجه خردباوری‌ای که عقلانیت را در بهره‌جویی می‌یافت، خود سازنده سنتی تازه شده و درنهایت شکل مستحکم‌تری از سلطه را ایجاد کرده است.

گاهی که رویا بیدار می‌شود» [حين تستيقظ الأحلام] اثر مونس الرزاز [Mu'nis Razzaz]

خردباوری‌ای که به منظور رهایی انسان از استیلای طبیعت به دست آمده در ذات خود ویرانگری بزرگی برای بشر به همراه داشته. از دو جنگ جهانی اول و دوم گرفته تا هنر هفتم در بعد صنعتی‌اش.
شاید بزرگ‌ترین ننگ بشری از خردباوری بهره‌جویانه، آشویتس یا همان کوره‌های آدم‌سوزی‌ای شد که در کمتر از 5 سال حدود 5 میلیون بی‌گناه را در شعله‌های بی‌صدای خود فرو بلعید. با این مقدمه از تئوری مشترک آدورنو و هورکهایمر نگاهی دارم به رمان «گاهی که رویا بیدار می‌شود» [حين تستيقظ الأحلام] اثر مونس الرزاز [Mu'nis Razzaz] نویسنده اردنی. در برشی از این رمان می‌خوانیم:

«آیا قوانین بین‌الملی اجازه رویابافی یک انسان را به او نمی‌دهد؟ آیا انسان نمی‌تواند در رویایش کسی را بخواهد و آن‌طور که طبیعتش- اگر آن‌گونه که فروید می‌گوید طبیعت و ذات هر انسانی در کودکی‌اش شکل می‌گیرد- می‌خواهد، رفتار کند. رویا یکی از حقوق انسان است و باید آن را مثل هوا و آزادی محترم دانست.»

این خردگریزی الرزاز را می‌توان ملهم از نظریه آن دو اندیشمندی دانست که در سطور بالا به آنها اشاره رفت. دردمندی انسان معاصر بیش از آنکه محصول استیلای طبیعت و نیروهای مافوق بشری باشد، محصول خردباوری‌ای است که چنین نتایج دهشتناکی را به ارمغان آورده است. هر کشف و تولید بشری در حوزه علم و هنر و چه و چه در ذات خود بلای خانمانسوزی را به همراه دارد که حتی مارسل پروست نیز در گنجینه عظیم «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» به خصوص علم طبابت، بارها به آن اشاره کرده است.

با نگاهی به کارنامه‌ ادبی این نویسنده اردنی قرن بیستمی، بیشتر می‌توان این نگاه سورئالیستی و انتزاعی را به عناصر صنعتی پیرامون انسان دردمند دید. در رمان گاهی رویا بیشتر از تقابل و گریز انسان از مرزهای رویا و واقعیت، فرورفتگی و شکست و درماندگی آدمی را در برابر قوانین خودساخته خردباورانه می‌توان دید.
آن سوی این گریز ناگزیر، نویسنده با درک عمیقی از نظریه‌های روانشناسی فروید نگاهی ابرانسانی به کنش و واکنش‌های روح انسان می‌اندازد و در بستر یک داستان نیمه‌تخیلی جدال شبانه‌روزی یک روح با هزار و یک تعبیر را از زبان راوی‌های متعدد با روایت‌های متفاوت‌تر به خواننده نشان می‌دهد و در عین حال نتیجه‌گیری را به عهده خود مخاطب می‌گذارد.

«مغز انسان انبار رازهای زیادی است که در گوشه و کنار جادویی آن نهفته است و حتی اشعه ایکس و لیزر و ماهواره‌ها نمی‌توانند گنج‌های آن را بیابند.»

داستان «گاهی که رویا ...» را می‌توان از منظر نقد ادبی در راستای ادبیات شگرف دانست. مطابق نظریه تزوتان تودورف زبان‌شناس و منتقد ادبی لهستانی، مقوله راست‌نمایی از دو مولفه واقعیت و رویا تشکیل شده، یعنی یک نویسنده همزمان که به واقعیت‌های پیرامونش نگاهی سورئالیستی دارد، باید به کمک نیروهای تخیل و تمنای درونی‌اش رویاپروری‌های متناسب با پیکره داستانی‌اش را مدنظر قرار دهد تا خواننده بتواند همزمان که داستانی جذاب را پی می‌گیرد، نیروهای تخیلش را به کار گیرد و با قهرمانان قصه همذات‌پنداری کند.
در داستان وهم آکند «گاهی که رویا...»، این نظریه به وضوح قابل لمس است. ببینید.

«همه‌چیز قد می‌کشد و بزرگ می‌شود غیر از اندوه! اندوه در ابتدا درخت تنومندی است که سر به آسمان کشیده و در افق گسترده است اما زمان کفالت می‌دهد که لحظه‌ها و ساعت‌ها و روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌های آن را بگذراند. آن‌وقت باکتری زمان کار خودشان را کرده و اندوه را تجزیه می‌کند و آن درخت تنومند به تدریج از بین می‌رود و تبدیل به درختچه‌های کوچک و پژمرده‌ای می‌شود که بیشتر به یک زخم قدیمی شباهت دارد. باکتری‌های فراموشی با زمان دست به یکی می‌کنند تا انسان بتواند گذشته و زخم‌ها و اندوه‌ها را پشت‌سر بگذارد و زندگی کند.»

مخاطب با این متن می‌نشیند پای درخت اندوه و همزمان که قصه را پی می‌گیرد، خود را در قاب زمان و در برابر خود می‌بیند و همزمان به التیام و مادرانگاری مهربانانه‌ای می‌اندیشد که تا پیش از خواندن این سطور به آن نمی‌اندیشیده است.

گاهی که رویا بیدار می‌شود» [حين تستيقظ الأحلام] اثر مونس الرزاز [Mu'nis Razzaz]

از منظر دیگر می‌توان با توجه به ارجاعات برون‌متنی داستان به وابستگی شدید نویسنده به ادبیات روز دنیا و به خصوص فرانسه و روسیه اشاره کرد؛ چراکه مختار قهرمان قصه در جای‌جای داستان به همذات‌پنداری با قهرمانان جویس، پروست، اسکات فیتز جرالد، داستایوفسکی و... می‌پردازد و حتی در جایی از داستان با ژانین سر یک میز در مسافرخانه می‌نشیند به بحث و گفت‌وگویی عمیق و دوستانه. این برش و خرده‌روایت‌های دیگری که در داستان هر کدام طنزی تلخ به همراه دارند، نشان از تسلط نویسنده به ادبیات فرامرزی عرب دارد. خرده‌روایت‌هایی که هر کدام‌شان باردار یک حادثه عمیق انسانی‌اند. هر چند که محور اصلی قصه از عشق شکل گرفته اما نمی‌توان از آیرونیک بودن داستان به راحتی گذشت. هر برش یک معنا در سطح و یک معنا در بطن خود دارد که این جذابیت قصه را دوچندان کرده و اینکه مخاطب در پایان داستان باور می‌کند که باید یک‌بار دیگر این داستان پرکشش را برای درک بهتر آن بخواند.

از نکات مهم دیگر ترجمه دقیق و موجز مترجم کتاب است. ترجمه‌ای نه کلمه به کلمه و نه صرفا ادیبانه اما غیروفادار به متن. به قول زنده‌یاد محمدعلی نجفی «ابداع متنی اصیل که اگر نویسنده به زبان فارسی می‌نوشت، حاصل کار همین می‌بود که پیش روی ‌ماست.»
رمان «گاهی که رویا بیدار می‌شود» را نشر شبگیر با ترجمه دکتر اصغر علی‌کرمی به بازار ارائه کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...