مرضیه نفری | مهر


گروه داستانی خورشید که هر ماه یک اثر از دنیای ادبیات را نقد و بررسی می‌کند، در دهمین نشست خود با حضور سیده عذرا موسوی، فاطمه نفری، مریم مطهری‌راد، سیده فاطمه موسوی، مرضیه نفری به نقد و بررسی و گفت‌وگو پیرامون رمان «یکی میان زندگی ما راه می‌رود» نوشته سمیه عالمی از انتشارات سوره مهر پرداخت.

یکی میان زندگی ما راه می‌رود  سمیه عالمی

معرفی کتاب
فاطمه موسوی کتاب را اینگونه معرفی کرد: «یکی میان زندگی ما راه می‌رود» داستان سنگ‌واکندن‌ها و تکلیف مشخص کردن‌هاست. داستان کشمش‌های درونی و بیرونی برای رسیدن به آرزوها، اهداف و حسرت‌هایی است که قرار است سرنوشت قهرمانان آن را رقم بزند. داستانی که هرچند دیر، اما در نهایت درهم تنیده می‌شود. داستانی که در بستر تاریخ رخ می‌دهد و به موضوع سیاست خاورمیانه و به گردانندگان سیاسی آن برخی کشورهای اروپایی و آمریکا و منافقان پرداخته است. هر فصل به یکی از این سه شخصیت اختصاص دارد. نویسنده به همه شخصیت‌ها فرصت عرض اندام داده است. داستان ابعاد مختلفی یافته و همین مسأله باعث چندصدایی شده است. هرچند شخصیت‌های داستان بیش از آن‌که با یک‌دیگر در کشمکش باشند، در حلقه کشمکش با خود گرفتار شده‌اند.

ریحان که به‌نوعی قهرمان داستان محسوب می‌شود، بانوی جوانی است که هیچگاه اجازه نیافته روی پاهای خود بایستد و مستقل عمل کند. او که چند سالی است با جهادگری به نام ابراهیم ازدواج کرده، تصمیم می‌گیرد برای به دست آوردن استقلالی که در پی آن است به اهواز برود. پدر و مادر که با تصمیم او به شدت مخالفند، در نهایت مجبور می‌شوند او را به دست ابراهیم و زندگی جدیدش بسپارند. تصمیم ریحان که حالا به فاجعه منجر شده او را به سکوت و کشمکش‌های درونی وا می‌دارد. کشمکش ریحان بعد از خود، با خداست. او به دنبال جواب این سوال است که چرا من؟ چرا منی که به دنبال فرار از آسودگی و نازونوازش پدرانه و مادرانه بودم، منی که مقابل همه ایستادم تا خودم را ثابت کنم و پشت‌وپناه همسرم باشم، آغوشم از گرمای وجود پسرم خالی شد؟ و شاید آنچه در پایان داستان رقم می‌خورد، پاسخی است به پرسش‌های ریحان؛ اینکه «هر که در این بزم مقرب‌تر است / جام بلا بیش‌ترش می‌دهند.» ریحان باید خالص و تهیدست، بدون هیچ تعلقی مهمان خانه خدا باشد. باید زخم ببیند و درد بکشد تا تصفیه شود.

شیرین دختر جوانی که به سازمان مجاهدین پیوسته است تا آرمان‌شهرش را بسازد و انتقام خون پدرش را بگیرد. شیرین در پادگان عراق دچار یاس و سرخوردگی گشته است. از طرفی بین او و مهران رابطه عاطفی شکل گرفته شده است. شیرین و مهران هر دو پدر خود را از دست داده و عضو سازمان منافقین شده‌اند. شیرین به انگیزه پاک کردن انگ جاسوسی و وطن‌فروشی از پیشانی پدر و خانواده و پیدا کردن علت واقعی مرگ پدر، و مهران درپی ناپدید شدن پدر توده‌ای خود به این سازمان پیوسته‌اند.

اولریخ، افسر نظامی با پرونده‌ای پر از موفقیت‌هایی بزرگ، این بار مأموریت یافته که برلین را به قصد عربستان سعودی ترک کند و به همراه گروهی از مجاهدین، در موسم حج عملیات خرابکارانه‌ای را طراحی و مدیریت کند. همین مسأله میخ آخر به تابوت رابطه او و همسرش می‌گردد. مارتا او را ترک می‌کند و اولریخ راهی مکه می‌شود. درست همان موقعی که ریحان در مکه چشم به راه ابراهیمش هست. اولریخ، ژنرال ارشد آلمانی به دنبال افزودن افتخاری به افتخاراتش و مدالی به نشان‌هایش است، اما ناگهان خود را بر سر دو راهی انتساب به دینداری و بی‌دینی و بالاتر از آن، خودفروختگی می‌بیند.

داستان از نگاه ریحان، شیرین و اولریخ روایت می‌شود اما در نهایت کنش شخصیت شیرین و اولریخ برای رسیدن به اهداف خودشان در زندگی شخصیت اصلی یعنی «ریحان» تأثیرگذار است؛ اثرگذاری تلخی که در انتها قرار است به کمال ریحان منجر شود. نویسنده توانسته ماجرا را ازسطح رویارویی‌های ساده‌انگارانه (مثلاً جنگ ایران و عراق و یا کشتار حجاج به دست نیروهای عربستان) فراتر ببرد و به پشت پرده مناسبات سیاسی بپردازد.

مریم مطهری شروع داستان را مهم و ستون فقرات کار نامید. همه حوادث داستان روی حادثه اصلی که ابتدای کار آمده سوار می‌شود. داستان با اسم رمزهایی شروع می‌شود که نویسنده با فلش‌بک‌های متعدد آنها را به هم وصل می‌کند، همین امر، آغاز را برای خواننده بسیار رازگونه می‌کند. از آنجایی که داستان، تاریخی است و اشاره به برهه زمانی خاصی دارد، برای خواننده بی‌اطلاع از همه‌جا بهتر بود سال حادثه نیز کنار روز و ماه بیاید تا گشایش راحت‌تری اتفاق بیافتد. همچنین کلمه «زائر» یکی از آن کلمات کلیدی است که اگر در همان صفحه اول به آن اشاره می‌شد فضای حادثه و حتی نوع لباس پوشیدن افراد درون آن حادثه بزرگ از همان اول کار در ذهن خواننده نقش می‌بست و اتفاقاً کار نویسنده را آسان‌ترمی‌کرد.

مسئله فرم
فرم در این رمان و اینکه چقدر نویسنده با این انتخاب ریسک کرده، در این نشست بیشترین محل اختلاف بود. فاطمه نفری گفت: داستان سه اپیزود اصلی دارد. ما داستان سه شخصیت و سه زندگی را تکه‌تکه می‌خوانیم. به نظر می‌رسد، محتوا و پیرنگ پر و پیمان داستان، نیازی به بازی فرمی نداشته و گاه این بازی فرمی، موجب تکرار روایت‌ها، پرش، یا گیجی و سردرگمی خواننده می‌شود اما مریم مطهری عنوان کرد: «فرم نقطه قوت این کتاب است. چیزی که بعد از شروع، نظر خواننده را جلب می‌کند فرم روایت است. نویسنده، داستان را به شکل موزائیکی پیش می‌برد که گرچه تا حدی درک روایت را در فصل‌های ابتدایی برای خواننده سخت کرده ولی این سبک روایت بسیار مناسب پی‌رنگ داستان است. با این فرم، نویسنده توانسته سه داستان متفاوت را که در نهایت، مرکزیت می‌یابند به صورت مستقل تعریف کند. گرچه این مدل فرم‌پردازی کار نویسنده را در ایجاد جذابیت، دشوار کرده است و قطع و وصل شدن قصه‌ها گاهی به منفک شدن از وضعیت داستانی منجر می‌شود ولی درست جایی که خواننده شخصیت‌ها را بهتر می‌شناسد و درگیر ماجرایشان می‌شود، جریان برایش حل می‌شود و خوانش، راحت‌تر جلو می‌رود. البته اگر شخصیت‌پردازی و خلق صحنه‌ها در ابتدای کار دقیق و ملموس اتفاق می‌افتاد، خواننده راحت‌تر از این مرحله عبور می‌کرد و این ربطی به فرم ندارد.»

فاطمه موسوی گفت: «داستان تقریباً تا اواسط کار کشش چندانی در خواننده ایجاد نمی‌کند. هرچند تلاش نویسنده برای ایجاد سوال در ذهن خواننده ستودنی است اما کشمکش‌های درونی شخصیت‌ها گاهی انگیزه او را برای خواندن ادامه کار کم فروغ می‌کند. رفت و برگشت تاریخ‌ها و روایت‌ها به‌ویژه تا اواسط داستان به شدت گیج‌کننده است و خواننده را به مراجعه مکرر به فصل‌های قبلی وامی‌دارد اما در ادامه نظم و ترتیب بیشتری به خود می‌گیرد.» تعلیق‌های پی‌درپی باعث می‌شود که مخاطب کتاب را زمین نگذارد و برای کشف و دانستن رازهای داستان فصل‌ها را بخواند و دایره‌وار اول داستان را به پایان آن وصل کند. نویسنده با هوشمندی از روایت دایره‌ای برای روایت یک داستان تاریخی استفاده کرده است.

عذرا موسوی نیز در مورد فرم افزود: «داستان از ٩ مرداد آغاز می‌شود و مثل یک تقویم ورق می‌خورد تا آن‌چه را که در روزهای گذشته رقم خورده است، به اطلاع خواننده برساند. عنوان هر فصل، روزی است که ماجرا در آن رخ داده است؛ یک سال و نه ماه قبل، شش ماه و بیست روز قبل، دو ماه و بیست‌وپنج روز قبل...

این انتخاب عنوان فصل‌ها در عین تازگی و جذاب بودن، پس از مدتی کارکرد خود را از دست می‌دهد؛ زیرا سیر زمانی در فصل‌ها غیر خطی است و زمان وابسته به داستان هر یک از شخصیت‌هاست؛ بنابراین جز بر هم زدن تمرکز مخاطب، راه به جایی نمی‌برد تا اینکه رشته هر سه داستان از نقطه‌ای به بعد، به هم می‌رسد و در هم گره می‌خورد»

«یکی میان زندگی ما راه می‌رود» پر از داستان، خرده‌روایت و شخصیت‌های جان‌دار است. نویسنده با توصیف‌های دقیق، تصاویر ماندگاری را خلق کرده است. او از هیچ صحنه‌ای گذرا عبور نکرده است. با حوصله خواننده را همه جا و همه‌وقت به دنبالش کشانده است. بیان تصویری در کتابی که مفاهیم سنگین جامعه‌شناسی، تاریخ و مذهبی را همراه دارد، مخاطب را کمک می‌کند که کتاب را رها نکند.

نویسنده در ساخت فضاها موفق بوده است
عذرا موسوی درمورد توصیف عنوان کرد: «نویسنده برای فضاسازی زحمت بسیار کشیده و همه عناصر را برای ساخت فضا به کار گرفته است. مثلاً در ساخت فضای اردوگاه منافقان، همه چیز در خدمت ایجاد حس رخوت، ماندگی و مردگی است؛ ساعت کهنه و ازکارافتاده، ملافه‌های چروکیده‌ای که بوی صابون مانده می‌دهند، پتوی رنگ‌ورورفته، شیشه عینک ترک‌خورده و گلدان زرد.» صفحه ۲۰۲ توصیف بریدن چادر، لمس و بو کشیدن ریحان را در نظر بگیرید. همین صحنه و توصیف‌های حس برانگیزش، مخاطب را کمک می‌کند تا درک بهتری از جهان داستان، ریحان و درونمایه کار داشته باشد.

فاطمه موسوی در مورد داستان تاریخی _ مذهبی معتقد بود که شخصیت هاجر و ابراهیم در کار ته‌نشین نشده است. ریحان نمی‌تواند به جای هاجر بنشیند. او از سر اتفاق و نه از روی اعتقادی که او را به بحث با مخالفانی چون محبوبه می‌کشاند، در راهپیمایی برائت از مشرکان حاضر شده است و در پی اطلاع از سرنوشت همسرش است که به سفر نرسیده است.

استفاده از جملاتی با معنا و مفهوم که شاخص هستند کار را شیرین‌تر و خواندنی‌تر کرده است. این جملات جدای از داستان هم، معنا و مفهوم دارند. می‌توان آنها را نشانه‌گذاری کرد و بارها و بارها در موقعیت‌های مشابه خواند و لذت برد. دایره واژگان بسیار وسیع است. مشخص است که نویسنده پژوهش و تحقیق میدانی فراوانی برای نوشتن این رمان کرده است. همین تحقیقات گسترده باعث تعدد واژگان نویسنده شده است. مریم مطهری‌راد به زبان داستان اشاره کرد و گفت: «گاهی زبان داستان، اندیشه‌ورزی نویسنده را نمایش می‌دهد. زبان گرچه روان و مناسب روایت است اما آنجایی که قرار است، از چندوچون جریان مهمی مطلع شویم، بازی فلسفی می‌کند و جان‌مایه داستان را در مشت می‌گیرد. به عنوان مثال در نامه مهران به شیرین این امر جلوه می‌کند.

نویسنده گاهی گفتمانی را در باب مفاهیمی چون اعتقاد، ایمان، حقیقت، ترس و عوض شدن آدم‌ها باز می‌کند که گرچه عمیق و قابل تأمل است، اما چون در قالب واگویه آمده، روند داستان را کند کرده است. اگر همین مفاهیم در گفت‌وگوها پیاده می‌شد، جریان به نفع داستان و نویسنده، پیش‌برنده و تعلیق‌برانگیز بود.»

کیفیت شخصیت پردازی
مرضیه نفری معتقد بود کتاب خاص‌خوان است. برای مخاطب عام خسته‌کننده می‌شود. علت آن را مفاهیم و تئوری‌های زیادی که در کار بیان شده است، می‌داند. البته شاهد تلاش‌های نویسنده در داستانی شدن این مفاهیم هستیم، ولی تعدد این مفاهیم و دغدغه‌ها باعث شده، خواننده کم‌مطالعه‌تر، داستان را درک نکند. مثلاً در مورد حج، مراسم برائت از مشرکین، نویسنده تلاش کرده با خلق شخصیت محبوبه، روحانی کاروان و عالیه، گروه‌های متعدد و تفکرات حاکم بر آنها را نشان دهد. ولی به خاطر سنگین بودن مبحث در یک چهارم پایانی کار، شاهد غلبه مفاهیم و مستقیم‌گویی بر داستان هستیم. نمونه دیگر صفحه ۳۴۱ که به اولریخ پرداخته است که به شدت سنگین و غیر داستانی است. حال آن که نویسنده در فصل‌های قبل که به مارتا و اولریخ پرداخته بود روان‌تر و آرام‌تر و با دوز پایین‌تر مفاهیم را وارد کار کرده بود. شاید دلیل این کار، نگرانی نویسنده از احتمال ناقص بیان شدن مطالب و عدم فهم مخاطب باشد. نویسنده دل‌نگران است که آیا همه حرف‌هایش را کامل و جامع بیان کرده است.»

فاطمه نفری شخصیت‌پردازی‌ها را قابل قبول دانست و گفت: «در بررسی شخصیت‌ها، ریحان به عنوان شخصیت اول، خوب توصیف می‌شود. اما در مقابل، اولریخ و مارتا با توجه به شخصیت پردازی شأن، گاه غیر قابل باور هستند. مثلاً خراب شدن حال اولریخ، در جلسه‌ای کاملاً رسمی، به دلیل متارکه ناگهانی همسرش، باورپذیر نیست. او خیلی پیش از اینها، با توجه به شناخت دقیقی که از همسرش مارتا دارد، باید منتظر این واقعه می‌بود. و یا اصلاً سال‌ها زندگی کردن آدمی مانند مارتا، با آدمی مثل اولریخ توجیه ندارد. هرچند که او خواسته باشد فرصت کافی را به اولریخ بدهد، اما او آنقدر تیزهوش هست که بداند، پیش از این نیز، دست همسرش به چیزهایی آلوده بوده است که مارتا، همواره آنها را محکوم می‌کرده است.

و یا شخصیت شیرین، که برای بازگرداندن آبروی پدرش، حتی حاضر است از خود بگذرد؛ در مقابل با مادرش که گناهی هم ندارد، کاملاً بیگانه است. خودش می‌گوید که در طی این سال‌ها که خانه را ترک کرده و به سازمان پیوسته، حتی یک بار هوس نکرده به مادرش زنگ بزند. در حالی که ما از مادر، شخصیتی نمی‌بینیم که در دخترش اینقدر بی تفاوتی ایجاد کند و اتفاقاً او در تمام این سال‌ها چشم به در داشته و گوش به تلفن!»

این کتاب رمان زنان است
مرضیه نفری داستان را از دیدگاه فمنیستی مورد تحلیل قرار داد. کتاب به نوعی داستان زنان است. زنان این کتاب در حال یافتن و کشف خود هستند. می‌خواهند خود را به خود و جهان اثبات کنند. هر کس برای اثبات خود راهی متفاوت از دیگری انتخاب می‌کند. آنچه در همه جای کتاب مشهود است پای‌بندی نویسنده به خانواده، ارزش‌های اخلاق و کرامت انسانی زن است. و آنچه قرار است خواننده را رهنمون کند این نکته است که زن برای رشد و تعالی و اثبات جایگاه خود باید از درون خودش شروع کند. خودش را که ساخت می‌تواند خانه‌اش را آباد کند. خانه‌اش که مفهوم خانه و سکنی گرفت می‌تواند آرمان‌شهرش را بسازد. به هر حال هر سه زن این رمان، ریحان شیرین، مارتا در این داستان منفعل نیستند. کنشگران خوبی به نظر می‌رسند و خواننده را به خواندن سرنوشتشان راغب می‌کنند.

فاطمه موسوی در بررسی شخصیت‌ها گفت: «شخصیت ابراهیم به عنوان همراه و شریک ریحان و کسی که قرار است او را در این مسیر یاری کند، هنوز جای کار دارد. او که قرار است ابراهیم باشد و ذهن خواننده را به ماجرای ابراهیم و بعد هاجر رهنمون کند، همسر خود را در کشکمش‌ها و بحران عاطفی‌اش تنها می‌گذارد و کنشگر واقعی محسوب نمی‌شود. او نقش پررنگی ایفا نمی‌کند و حتی نمی‌دانیم چگونه به شهادت می‌رسد. هرچند که به نوعی موفق به شکستن بت وجود ریحان می‌شود. همچنین نویسنده موفق شده از پرویز که در پس‌زمینه و هاله‌ای از ابهام حرکت می‌کند در انتهای داستان و روشن شدن ماجرا یک شخصیت مرموز بسازد. پرویزی که سرانجام گره معمای مرگ پدر شیرین و مأموریت‌های ناموفق این دختر به وسیله او گشوده شده و خواننده را به تحلیل و تفکر بیشتر درباره شخصیت او وامی‌دارد.» عذرا موسوی شخصیت‌های کتاب را به دو دسته تقسیم کرد و گفت: «در یک سو ریحان، شیرین و عالیه قرار دارند که به خوبی پرداخت شده‌اند و نویسنده آنها را آن‌چنان که باید به تصویر کشیده و نشان داده است و در سوی دیگر مهران، پرویز، ابراهیم و اولریخ ایستاده‌اند. ابراهیم و اولریخ هر دو مردانی هستند که سال‌ها از عمر خود را در میدان جنگ سپری کرده‌اند و بی‌تردید، تجربه‌های سختی را از سر گذرانده‌اند، ولی در مواجهه با مسائل عاطفی چنان از خود ضعف نشان می‌دهند که مخاطب را به تعجب وامی دارند. نویسنده در طول داستان از دادن اطلاعات درباره شخصیت پرویز پرهیز کرده و ترجیح داده تا آخر، شخصیتی مرموز برای مخاطب باقی بماند اما در همان چند صفحه پایانی، پرده‌ها را انداخته و اسرار را هویدا کرده است.

شخصیت مهران نیز سوالات بسیاری را برای مخاطب بی‌پاسخ گذاشته است. معلوم نیست که چرا مهران با این‌همه اطلاع از اسرار و پشت‌پرده‌های سازمان منافقان از سیستم خارج نشده بود. چرا نویسنده قصد کرده نامه‌ها را به دست شیرین نرساند؟ آیا او بر زندگی جدید شیرین، فراموشی هرآن‌چه گذشته و عاقبت به خیر شدنش تاکید دارد؟

نکته دیگر درباره شخصیت پسران ریحان و ابراهیم است که به نظر می‌رسد یکی امتداد دیگری باشد. نه فرزند اول و نه فرزند دوم ریحان، هیچ‌کدام اسم ندارند و نویسنده از این دو، با عنوان «بچه» یاد می‌کند؛ آن‌چنان‌که حتی شخصیت‌ها در گفت‌وگو با یکدیگر، آنها را بچه! خطاب می‌کنند. شاید این مسئله از آن‌روست که بخشی از هویت هر شخص را نام او می‌سازد و از آنجا که در داستان بچه‌ها در عین نقش داشتن در پیرنگ داستان، خود ایفاگر نقش مستقلی نیستند، نویسنده نام داشتن آنها را ضروری ندانسته است.» نگاه نویسنده به زندگی و تحلیل روابط میان شخصیت‌ها نگاه عمیقی است و از مطالعات گسترده و نوع بینش او سرچشمه می‌گیرد. اما گاه کشمکش‌های درونی و واگویه‌های آنان خواننده مشتاق را دلزده می‌کند. این واگویه‌ها تا آن‌جا پیش می‌رود که در برخی موارد جایگزین صحنه‌پردازی‌ها و توصیف‌های دقیق‌تر می‌شود.

مرضیه نفری معتقد بود از میان سه شخصیت اصلی داستان، نویسنده بیشترین قرابت را با ریحان، سپس شیرین و بعد مارتا دارد. دنیای ریحان بسیار زیبا قابل درک و محسوس، خلق شده است. شخصیت پردازی محبوبه هنوز جای کار داشت. محبوبه یک زن خانه‌دار است؟ چه‌قدر تحصیلات دارد؟ نوع برخورد و پوشش او نشان از جایگاه اجتماعی بالا و شاغل بودن او ندارد. اما جمله‌هایی که بیان می‌کند مشخصه زنی است که در مسائل سیاسی و اجتماعی می‌تواند محل رجوع باشد. اما مریم مطهری گفت بهترین شخصیت‌پردازی در داستان از مهران شده و تقریباً شیرین، دختری که در دایره منافقین وارد شده و ماجرای پیچیده و خطرناکی را رقم می‌زند. شاید بشود گفت این دو شخصیت جذاب به راحتی ماجرای قهرمان را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند و خواننده ناخودآگاه مایل است داستان این دو را با بهترین و کامل‌ترین تصاویر و صحنه‌ها ببیند و دنبال کند.

چیره دستی نویسنده در دیالوگ نویسی
فاطمه نفری دیالوگ‌های دقیق کتاب را نشان چیره‌دستی نویسنده می‌دانست. گفت‌وگوهایی که احساسات و اعتقادات نویسنده را به خوبی نشان داده است.. نمونه‌ای از بهترین گفت‌وگوها را در صفحات ۳۴۸و۳۴۹ به خوبی مشاهده می‌کنیم. وقتی عالیه دست از سانسور خود برمی‌دارد و دهان می‌گشاید: «تو هم داری غلط ما را می‌کنی! شش روز است خودت را به زمین و زمان می‌زنی که فهم و دانش خودت را حالی ما کنی. ما نفهم‌تر از این حرف‌هاییم خانم‌جان. شما چرا خفه نمی‌شوی وقتی می‌بینی ما حالی‌مان نمی‌شود؟ بگذار روشنت کنم خانم‌جان! امثال شما هم هیچ غلطی نمی‌کنید. فقط غر می‌زنید. همین!» یا در صفحه ۲۵۴ و ۲۵۵ در گفت و گوی پدر و ریحان می‌خوانیم: «جواب همه سوال‌هایت اینجاست؛ همین جا! چرا توی خودت دنبالش نمی‌گردی؟ تو که به زمین و زمان می زنی مقصر پیدا کنی، خودت را هم بگرد دختر جان. نمی‌گردی، چون پای خودت گیر است.» در صفحه ۳۲۰ می‌خوانیم: «تصویر خنده‌های ابراهیم پس زمینه فکرهای درهم و برهمش شده بودند و صدای ابراهیم که شب خواستگاری‌شان می‌گفت: «من از آن ابراهیم‌های بی‌تبرم!» اما نکته قابل تأمل این است که حجم دیالوگ، نسبت به روایت، بسیار کم است و خواننده با شخصیت‌هایی درون‌گرا مواجه است که این شخصیت‌ها بیش از حرف زدن، درگیر فکرهایشان هستند. خواننده از صمیم قلب دوست دارد که شخصیت‌ها دهان باز کنند. این درون‌گرا بودن تا جایی پیش می‌رود که خواننده گاه، از بارش این افکار خسته می‌شود. گاه نیز جملات در روایت، چنان طولانی می‌شود که معنای خود را از دست می‌دهد.

عشق نیزدر کتاب بسیار کمرنگ است. فضای جدی و سنگین کتاب، می‌توانست، با رابطه عاشقانه مهران و شیرین، لطافت بیشتری بگیرد. اما این شخصیت‌های درون‌گرا، در عشق نیز بسیار محتاط عمل می‌کنند و مجال بروز احساس و درگیری بیشتر خواننده را نمی‌دهند. این در حالی است که مهران و شیرین، در آن تنگنای روح فرسای پادگان اشرف و در زمانی که به تمام آرمان‌هایشان شک کرده‌اند، قاعدتاً باید عشق را ملجا ناکامی‌هایشان قرار دهند؛ اما دست نویسنده آنها را متوقف می‌کند و مانع ایجاد ارتباط عاطفی، بین خواننده و شخصیت‌های داستان شود.

عذرا موسوی در تأیید این مطلب اشاره‌ای به رفتارهای شخصیت‌ها می‌کند. شخصیت‌های داستان باوجود لطافت‌ها و ظرافت‌های روحی، بسیار خط‌کشی‌شده با یکدیگر رفتار می‌کنند و خواننده را به یاد سریال‌های ایرانی می‌اندازند. ابراهیم پس از مدت‌ها، خسته و غبارآلود، نیمه‌های شب از راه می‌رسد و ریحان به جای هر واکنش عاطفی که در چنین لحظاتی ممکن است از یک زن سر بزند، به آشپزخانه می‌رود تا چای بریزد و ابراهیم هم ترجیح می‌دهد به گفتن «خانم‌خانما» اکتفا کند. اولریخ نیز که در تمام داستان، راوی ادعا دارد همواره عاشق مارتا بوده و برای از دست رفتن زندگی چندین ساله تا مرز جنون می‌رود، رفتار بهتری از ابراهیم از خود نشان نمی‌دهد. انگار که شخصیت‌ها حتی از گرفتن دست یکدیگر و نوازش کردن هم واهمه دارند. اینکه چرا نویسنده در ساحت داستان دچار چنین خودسانسوری‌ای شده است، سؤالی است که خود باید پاسخ بدهد.

بی‌گمان نویسنده برای خلق اثر، دچار عرق‌ریزان روح شده است و بی‌شک مخاطب با غور کردن در آن به حظ کافی خواهد رسید. با این اوصاف نمی‌توان از اطناب داستان چشم پوشید. بخش زیادی از داستان به تک‌گویی درونی شخصیت‌ها پرداخته است و ازاین‌رو داستان در حدود نیمی‌از آن منفعل است. در این بخش‌ها بار داستان به دوش روایت است و از خلال داستان، صدای نویسنده به گوش می‌رسد. نویسنده (راوی) دست از صحنه‌پردازی و توصیف -که اتفاقاً هنر خود را در آن به نمایش گذاشته است- برمی‌دارد و با ایجاد نظم و هم‌نشینی در طرح و منطق روایت، تنها داستان را روایت کرده و قصه را بسط می‌دهد که انتخاب زاویه‌دید نیز در این اتفاق، کم مؤثر نیست.

فاطمه موسوی گفت: «در هرصورت رمان «کسی میان زندگی ما راه می‌رود» پیوند میان جنگ، فاجعه مکه در سال ۱۳۶۶، مأموریت‌های سازمان منافقین و عوامل داخلی و خارجی آنان است که تلاش موفق و نمونه قابل ارجاعی از کار درآمده و نشان از تلاش بسیار نویسنده و مطالعات عمیق و گسترده او برای آشنایی با فضای آن‌چه خلق کرده دارد.» مریم مطهری نیز صحبت‌های خود را این چنین به پایان رساند: «هر چه شروع، حادثه‌ای و تصویری است، پایان، گزارش‌گونه تمام می‌شود.گرچه رازگشایی‌ها پیش از پایان به سرانجام رسیده ولی انتظار می‌رفت قصه تا پایان شکل قصه می‌داشت؛ به هر ترتیب این رمان جزو رمان‌های خوبی محسوب می‌شود که ارزش مطالعات فرهنگی و تاریخی دارد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...