آدم‌ها می‌گویند کتاب اما می‌خرند سیگار! | ایبنا


اگر جناب خودش زنده بود، توصیه‌ می‌کرد مقاله‌ی سوم را بخوانم و از این بیهوده‌کاری‌ها دست بردارم. راستش از صبح علی‌الطلوع آخرین روزی که برای نوشتن این مطلب فرصت داشتم، مدام تلاش کردم ژست‌هایی بگیرم و شیوه‌هایی برای گذران روزم داشته باشم که به روح جناب جورج این را برساند که آقا اشتباه کرده‌اید! همه آن‌ها که معرفی و نقد می‌نویسند هم آن‌طور نیستند که شما نوشته‌اید!‌ چندین و چندبار کتاب را توی ذهنم مرور کردم و البته از خرسند شدم از این‌که نویسنده از هر هشت مقاله‌ای که نوشته ردی در ذهنم باقی گذاشته است. هرچند بدون این مرور هم از تلاش اول صبحم معلوم بود یا نویسنده خیلی خوب نوشته یا من مخاطب خیلی جوگیر بوده‌ام که چنین تحت تاثیر قرار گرفته‌ام. هرچند که می‌دانم به این گزینه هردومورد نیاز دارم!

کتاب یا سیگار» [Books v. Cigarettes] جورج اورول

«کتاب یا سیگار» [Books v. Cigarettes] جورج اورول را باید خواند. کتابی جمع‌وجور که می‌تواند به یک آخر هفته پاییزی‌تان حال توامان ناخوش و خوشی بدهد و بگذارد کمی به مسائلی که در شلوغی زندگی فراموش‌شان می‌کنید، بپردازید. او را به‌عنوان یک رمان‌نویس سیاسی می‌شناسیم که بیش از همه آثارش با «قلعه حیوانات» و «1984» در ذهنمان مانده است. سیاسی بودنش را بدون خواندن مقاله از او، بدون دانستن از نگاهش به جنگ و تجربه حضورش در آن و خیلی چیزهای دیگر در رمان‌هایش به وضوح دیده‌ایم. مخاطبان جدی رمان از همین دریچه متوجه شده‌اند اورول پیش از آنکه داستان‌نویس باشد، روشنفکری بوده دغدغه‌مند که مسائل سیاسی و اجتماعی همواره ذهنش را مشغول می‌کرده‌اند. این دغدغه‌ها طبیعتاً در رمان‌هایش به بیان و اقتضای خاص این کتاب‌ها و در مقاله‌ها و نوشته‌های مطبوعاتی به بیانی صریح‌تر نوشته شده‌اند.

اولین نکته‌ای که در کتاب جلب توجه می‌کند، این است که او ذاتاً داستان‌گوست و می‌تواند یک مقاله سیاسی را به شکلی پیش ببرد که مخاطب تاحد زیادی خود را در دل یک داستان ببیند و به خواندن ادامه دهد تا ببیند آخر ماجرا چیست، سرنوشت آدم‌ها چه می‌شود و وقایع چگونه رقم می‌خورند. اورول در مقاله‌ها هرچند گاهی رگه‌های خفیفی از طنز را هم ایجاد کرده و زیر پوست دغدغه‌هایش گنجانده، اما در مجموع «کتاب یا سیگار» جدی است، خیلی هم زیاد جدی است. متن‌هایی خوش‌خوان و ساده که به دردهایی می‌پردازد که هنوز هم دغدغه‌های بشرند و حل‌نشده باقی ماند‌اند.

در مقاله اول که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده، نویسنده خیلی هوشمندانه کتاب و سیگار را مقایسه می‌کند تا نشان دهد کتاب خریدن ارزان‌ترین تفریح است؛ اما مردم آن را کاری پرهزینه نشان می‌دهند. حاضرند برای سیگار و سفر یک‌روزه و ... هزینه کنند؛ اما همین که می‌رسند به کتاب، ورق برمی‌گردد و پولی برای این کار پرهزینه ندارند. اورول در اقدامی جالب هزینه‌های تهیه کتاب را برآورد کرده و می‌نویسد و نتیجه‌گیری می‌کند کتاب انتخاب مردم بریتانیا نیست:
«بار‌ها این را گفته‌ام که مطالعه یکی از ارزان‌ترین تفریح هاست: بعد از گوش دادن به رادیو، شاید ارزان‌ترین تفریح باشد. اما میزان مطالعه‌ی واقعی مردم بریتانیا چه قدر است؟ نمی‌توانم به هیچ رقمی برسم …اگر تخمین‌های من مقرون به واقعیت هم باشد، اصلا رقمی نیست که به آن افتخار کنیم، آن هم برای کشوری که تقریبا صددرصد مردمش باسوادند و یک آدم عادی بیش‌تر از رقمی که یک دهقان هندی در کل عمرش خرج زندگی می‌کند هزینه‌ی توتون می‌دهد. اگر سرانه‌ی مطالعه‌ی کتاب همین قدر پایین بماند، باید گفت علتش لابد این است که کتاب خواندن به اندازه‌ی رفتن به مسابقه‌ی سگ‌ها یا رفتن به سینما یا بار جذاب نیست و علتش این نیست که کتاب‌ها، چه خریده شوند و چه قرض گرفته شوند، زیادی گران‌اند.»

این مقاله لبخندی هم بر لب مخاطب می‌نشاند که نویسنده چه طنازانه و از سر دقت و هوش بررسی و اثبات می‌کند که کتاب گران نیست. در دو مقاله بعدی هم اورول به موضوع کتاب می‌پردازد. در مقاله دوم کتاب با عنوان «خاطرات کتاب‌فروشی» می‌رود سراغ تجربه‌اش از کار در یک کتاب‌فروشی و از سروکارداشتن به کتاب‌های دست دوم، مشتری‌ها و شخصیت آن‎ها می‌گوید و مقاله بعدی همان است که ابتدای متن مرا برای نوشتن مردد و سختگیر کرده بود. او در «اعترافات یک منتقد کتاب» زندگی یک منتقد کتاب را در مقاله‌اش ترسیم می‌کند و نشان می‌دهد نوشتن نقدهای مطبوعاتی از اساس کار بیخودی است و سبک زندگی اندوهباری را برای نویسنده نقدهای مطبوعاتی رقم می‌زند.

«ممانعت از ادبیات» هم مقاله‌ای است خیلی رک و سرراست که انتقادی بودن از سرورویش می‌بارد. اورول برخورد حاضران در یکی از جلسات پن‌کلاب با ادبیات را به باد نقد گرفته و تحلیل می‌کند چطور برخی به اسم ادبیات و با پنهان شدن زیر کلمه آزادی، جلوی آزادی ادبیات را می‌گیرند. او این افراد را در باطن مدافعان سرسخت سانسور دانسته و تلاش می‌کند نشان دهد آن‌چه می‌گویند و می‌خواهند، آزادی نیست و در بخشی از مقاله جامعه عصر خویش را به چالش کشیده و این‌طور می‌نویسد: «توتالیستاریسم بیش از آن‌که نویددهنده عصر ایمان جدیدی باشد، نویددهنده یک عصر اسکیزوفرنی است. هنگامی جامعه توتالیتر می‌شود که ساختارش به شکل وقیحانه‌ای مصنوعی می‌شود: هنگای که طبقه حاکمه کارکرد اصلی‌اش را از دست می‌دهد و فقط با توسل به زرو یا فریب به قدرت می‌چسبد...»

اگر از من بپرسید مقاله بعدی «کشور من، چپ است یا راست؟» را تأثیرگذارترین مقاله این کتاب می‌دانم. اورول در این بخش با بیانی بسیار ساده به توضیح اتفاقات زندگی خودش در کودکی و مواجهه هم‌نسلانش با جنگ را بررسی کرده و نشان می‌دهد انسان چگونه با وقایع عصر خود و وقایع تاریخی مواجهه‌ای متفاوت دارد. این‌که غرق شدن کشتی تایتانیک در ذهن انسان‌ها خیلی تراژیک‌تر است تا کشته شدن بسیاری روزانه در جنگ، آیا نشان از آن ندارد که حق با اورول است و در همین بخش صراحتاً چاره کشورش را انقلاب می‌داند. جدای از حرف‌ها و موضع‌گیری‌های سیاسی نویسنده، این مقاله چیزهای زیاد دارد که آدم را عمیقاً به فکر ببرد و بنشاند مقابل این‌که وقتی از تاریخ فاصله می‌گیریم در ما چه اتفاقی رخ می‌دهد...

دیگر آدم‌ها خصوصاً در میان ما نسل‌های تازه هراس خاصی از مردن در بیمارستان ندارند، اما این هراس نسل‌های قبل از ماست. هراسی که هنوز هم آن را از زبان نسل‌های قدیمی می‌شنویم. در مقاله «فقرا چگونه می‌میرند؟» اورول روایتی دارد از بیمار شدن و چند روزی در بیمارستانی بستری شدن. او در پاریس به‌عنوان یک شهروند درجه سه راهی بیمارستانی عمومی شده و روایتی هولناک از آن‌چه می‌بیند روایت می‌کند. این مقاله می‌تواند حسابی حال آدم را بگیرد و آخرش هم به همان تفکر خدا را شکر حالا همه چیز بهتر است، برساندمان! اورول این مقاله را بسیار هوشمندانه نوشته و در لایه‌های مختلف آن بررسی می‌کند که مواجهه با یک کارگر رو‌به‌موت در ساختار درمانی گذشته چگونه بوده است. رفتار پزشکان با بیماران تا چه اندازه تحقیرآمیز بوده و در این رهگذر تفکرات چپ‌گرایانه‌اش را هم نه چندان به وضوح و مستقیم اما طوری بیان کند که واقعا به این نتیجه برسیم تفکرات سیاسی جدید جال جهان رالااقل اندکی بهتر کرده است.

مقاله آخر را هم هرچند می‌توان شخصی‌ترین مقاله کتاب دانست، اما در بیان پیرو مقاله قبل است. اورول با تعریف کردن از آن‌چه در سیستم آموزش عصر خودش پشت سر گذاشته، این تصویر را به ما می‌دهد که نظام آموزشی چگونه عمل می‌کرده و چه آسیب‌ها و فجایعی بر جای می‌گذاشته است. این یکی روایت داستانی بسیار جالبی هم دارد و در مقایسه با دیگر مقاله‌ها طولانی است.

اگر از فکر کردن نمی‌ترسید، طبیعتاً کتاب‌خوان هستید اما اگر شجاعتش را دارید که اجازه دهید نویسنده در مدت‌زمان بسیار کوتاه کلی فکر تازه بیاورد توی سرتان و نقایص جهان اطراف را بکوبد توی سرمان، این کتاب مال شماست. فقط اگر سیگار هستید هم این بار بی‌خیال شوید، بگذارید به روح جناب اورول نشان دهیم، بدون سیگار هم می‌توانیم کتاب بخوانیم و فکر کنیم. هرچند مرحوم خودش آن‌قدر سیگار کشیده که ریه‌هایش را به فنا داده، اما لزومی ندارد در این مورد از او پیروی کنیم... چه کار دارم اصلاً سیگار بکشید و « کتاب یا سیگار » را بخوانید!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...