فکر کنید پس از یک روز کار سخت (با توجه به اوضاع اقتصادی این روزها)، وقتی به خانه ‌برمی‌گردید دیگر نای بیدار ماندن ندارید، اما وقتی فرزند کوچک شما التماس می‌کند آخر شب چند صفحه بیشتر از «آقای بوگندو» [Mr Stink اثر دیوید ویلیامز David Walliams] را برایش بخوانید، هر طور که هست خود را بیدار نگه می‌دارید، حتی شاید خستگی طول روز را فراموش کنید. در زمانه‌ای که بچه‌ها وقتشان را پای بازی‌های کامپیوتری تلف می‌کنند و کتاب خواندن به‌ندرت اولویت آن‌ها محسوب می‌شود، باید قدر آقای بوگندو رابه عنوان اتفاقی فرخنده دانست!

آقای بوگندو» [Mr Stink] دیوید والیامز David Walliams]

این رمان عنوان جالب توجهی دارد و به شکل جذابی نیز آغاز می‌شود. «آقای بوگندو بو می‌داد. از هر جهت که تصور کنید بوی گندی می‌داد، او درواقع بوگندوترین بوگندویی بود که تابه‌حال دیده‌اید.»

همین چند جمله با دادن هویتی منحصر به فرد به آقای بوگندو، مخاطب را با به این شخصیت خاص علاقه‌مند‌می کند، چنان‌که طالب می‌شود بداند ماجرا چیست درگیر داستان می‌کند.

علاوه بر آقای بوگندو این کتاب یک شخصیت جالب دیگر هم دارد، دختربچه‌ای به نام کلوی که فرزند خانواده‌ای ثروتمند است، اما با اعضای خانواده خود میانه چندانی ندارد. همراهی آقای بوگندوی دوست‌داشتنی با دختربچه‌ای که می‌تواند علاقه و هم ذات پنداری مخاطبان کم سن و سال کتاب را برانگیزد، فرصتی را مهیا می‌کند تا این بار پسر هشت‌ساله‌ام همه سرگرمی‌های مزخرف دنیای امروز را کنار بگذارد و قدم به دنیای این کتاب بگذارد.

شاید تصور کنید این رمان باید داستانی پر افت‌وخیز داشته باشد، اما این‌گونه نیست و اتفاقاً بخش عمده جذابیت کتاب حاضر حول رابطه‌ای این دو شخصیت شکل‌گرفته است. زبان کتاب همان‌گونه که از اثری با مخاطبان کودک و نوجوان انتظار می‌رود زبانی ساده است و روان و برخوردار از طنزی شیرین است که در کلیت کتاب جاری‌شده و فضاها و موقعیت‌های داستانی، روابط آدم‌ها و... را در برگرفته است. این حس طنز الزاماً قرار نیست خواننده را پشت سر هم به خنده بیندازد، بلکه در مجموع احساس خوبی را در خواننده به وجود می‌آورد، با لبخندی مطبوع که گهگاه با خنده‌ای بر لب بچه‌ها می‌شکفد.

این حکایت تجربه‌ای شخصی ست، خواننده‌ای که من هستم و شنونده‌ای که پسر هشت‌ساله‌ام مانی ست. این ماجرا چند شب مدام تکرار می‌شود تا آقای بو گندو به آخر برسد. روی تخت دراز می‌کشد، دست‌هایش را زیر سرش می‌گذارد، چشم‌هایش را می‌بندد با لبخندی روی لب که تصویری فراموش‌نشدنی و کمیاب را در برابر من می‌گذارد و همان‌طور که تصاویر داستان را در ذهن خود زنده می‌کند آرام‌آرام به خواب می‌رود. کمی بعد بااینکه می‌دانم خوابیده اما همچنان به خواندن ادامه می‌دهم، از ترس اینکه مبادا بیدارش کنم ادامه داستان را با صدایی که به‌تدریج آرام‌تر می‌شود می‌خوانم، این بار برای خودم تا زمانی که چشمانم گرم می‌شود.

با کلوی و آقای بوگندو راه می‌افتم توی کوچه و خیابان‌های شهر، فضا داستان کم‌وبیش فانتزی است و مناسب حال کودکی، اما نویسنده درعین‌حال شوخی‌هایی هم با سیاستمداران انگلیسی کرده است که مادر کلوی نمونه یکی از آن‌هاست، آدم‌های که حرفشان با عملشان یکی نیست. آدم‌هایی فرصت‌طلب که از همه‌چیز می‌خواهند به نفع خودشان استفاده کنند. مثل جایی از کتاب که مادر کلوی می‌فهمد دخترش آقای بوگندو را پنهانی به خانه آورده، با وجود اینکه بسیار مخالف است، جلوی خبرنگاران جوری وانمود می‌کند که انگار خودش به دخترش پیشنهاد داده که به آقای بوگندو به‌عنوان یکی از افراد نیازمند جامعه کمک کند!

تفاوت دنیای کودکان با بزرگ‌ترها و عدم درک آن‌ها از یکدیگر به‌عنوان یکی از آسیب‌های جدی در چنین رابطه‌هایی در این داستان به شکلی جدی مورد توجه بوده؛ این همان مشکلی ست که باعث می‌شود دریافت‌های غلطی نسبت به هم داشته باشند. چنانچه کلوی فکر می‌کند مادرش او را دوست ندارد و به همین خاطر به آقای بوگندو پیشنهاد می‌دهد که باهم خانه را ترک کنند.

آقای بوگندو دیوید ویلیامز David Walliams]

آقای بوگندو رمانی ست که در لایه‌های زیرین داستانش، حرف‌های جالبی برای گفتن دارد، نکته های آموزشی و تربیتی گوناگونی دارد که می‌توان به آن‌ها پرداخت، به‌خصوص توسط آن‌ها که در زمینهٔ مسائل مختلف حوزه کودک، به‌خصوص روان‌شناسی آن‌ها کارکرده‌اند.

این را هم اشاره‌کنیم که کتاب آقای بوگندو جزو برگزیدگان جایزه «رولد دال» بوده که به آثار خنده‌دار حوزه کودک و نوجوان اهدا می‌شود. متن کتاب با تصاویری زیبا و جذاب برای کودکان همراه شده که در زمینه برقراری ارتباط مخاطبان با کتاب تأثیری بسیار دارد، این تصویرسازی‌ها توسط کسی انجام‌شده که در سال ۲۰۰۲ جایزه هانس کریستین اندرسن را به خود اختصاص داده است.

الف

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...