می‌خواهید با «خواستن» آشنا شوید؟ نوجوان هستید و فکر می‌کنید واقعا نیاز است که این انقلاب درونیِ ناشناخته‌ را از طریق یک اثر ایرانی نوجوانانه درک کنید؟ این کتاب می‌تواند انتخاب شما باشد؛ کتابی که به‌تازگی و در مدت کوتاهی به جاپ تازه رسیده است.

در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد جمشید خانیان

«در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد» جدیدترین اثر جمشید خانیان است که تیرماه 1400، در 115 صفحه به همت نشر افق برای نوجوانان منتشر شد. داستانی دارد که در گذشته اتفاق می‌افتد و در جنوبِ ایران. برای همه نوجوانان است؟ شاید بله و شاید خیر. برای همه‌ی نوجوانان است چون شخصیت‌ها نوجوان‌اند و شوروحال نوجوانی دارند و سرشان در تب‌وتاب ماجراجویی است و کشف‌کردن. همه‌ی نوجوانان ما نیز لازم است و البته خودشان هم دوست دارند که کتاب‌هایی در این فضاها بخوانند؛ پس چرا می‌گوییم ممکن است مخاطبش همه‌ی نوجوانان نباشد؟ بیایید در ادامه چند دلیل را بررسی کنیم. شاید تهِ این مطلب به ما بگویید که شما اشتباه می‌کنید و این دلایل باعث نمی‌شود ما این کتاب را نخوانیم؛ حتی اگر دلایلِ درستی باشند.

این اثر، رمانِ کم‌حجمی است که با نامه‌نویسی آغاز می‌شود. البته نه؛ نامه نبودند؛ راز بودند. رازهای شخصیت اصلی که می‌خواست در خاک دفن شوند و هیچ‌کس از آن‌ها سردرنیاورد. حالا چه‌طور به دست ما رسید، احتمالا یکی از اعضای نشر افق آن را از خاک بیرون کشید و تصمیم گرفت به گوش همه‌ی نوجوانان برساند. نوجوانانی که دوست دارند تب‌وتاب یک ماجراجویی متفاوت را تجربه کنند؛ چیزی مثل «عشق».

«دقیقاً نمی‌دانیم در آن‌لحظه چه اتفاقی افتاد و ما به کجا پرتاب شدیم. و کداممان بود که برای اولین‌بار با اشاره به او، X را مثل یک اسم به‌سختی بر زبان آورد. ولی... ولی مطمئنیم باید از همین‌جا شروع شده باشد. از همین اسم و بافته‌ی عجیب زردِ طلایی که یک آن طوری هوایی‌مان کرد که انگار ده‌ها بلبل خرما در دلمان بال‌هایشان را باز کردند و از دهانمان به پرواز درآمدند.»

عشق؛ این انقلابِ درونیِ ناشناخته که یکهو در دل آدمیزاد شکوفه می‌دهد و در ابتدا نمی‌دانی باید با آن چه کنی. پسرِ نوجوان قصه‌ی آقای خانیان هم همین حال را داشت. در یک ظهر داغ تابستان وقتی دختری با موهای طلایی از کوچه‌شان رد شد و به درونِ خانه‌ی شماره 9 رفت، نفهمید چه تب‌وتابی در دلش افتاد؛ فقط می‌دانست که باید به دنبال این حالتِ جدید برود و از ماجرایش سردربیاورد؛ اما دونفر دیگر هم بودند که همین حال را دقیقا در همان زمان تجربه کردند؛ هم‌بازی‌هایش. دیگر اعضای گروهِ مثلت تابستانی. ماجراهای این سه پسر این‌طور شروع می‌شود.

شخصیت اصلی‌ هرکاری می‌کند تا آن دو نفر دیگر را از میدان به در کند. بالاخره «خواستن» همین خاصیت را هم دارد. اصلا رقیب را نمی‌شود تحمل کرد. رقیبی که او هم نگاهش به دنبال خانه‌ی شماره 9 است؛ و همگی منتظرند باز هم دخترِ مو طلایی را ببینند. قلب‌ پسر می‌تپد. فکرهای جورواجور در سرش می‌آید. تصمیم‌های ناگهانی می‌گیرد و حتی دست به کارهای خطرناک هم می‌زند؛ تا «خواستن» فقط در قلب او رشد کند نه در قلب بقیه.

«من همین‌طور که می‌رفتم، بدون اینکه نگاهش کنم، مثل قهرمان همه‌ی فیلم‌های بزن‌بزن یک دستم را بلند کردم و گفتم: قبل از غروب! و گفتم: من برنده‌ام! 28 و 29 + 2 و 12 و 29 و 10 و 31 و 1 و 28.»

قلم جمشید خانیان آرام است. ماجراهای طوفانی را هم آرام برای‌مان روایت می‌کند. می‌خواهد مزه‌ی کلمه به کلمه‌ی آن ماجراها را بچشیم. در سرمان ریز به ریزِ تغییرهای شخصیت اصلی را تحلیل و بررسی کنیم و هم‌پایش جلو برویم. این‌طور نباشد که به سرعت باد بخوانیم و تهش بگوییم: «چیزی نفهمیدم». خانیان می‌خواهد که ما بفهمیم و تهِ قصه به کتاب خیره شویم و فکر کنیم. این تکنیک نویسنده است. داستان‌هایش ماجرامحور نیستند؛ کلمه‌محورند؛ حس‌محورند؛ می‌خواهد درکنار لذت‌بردن از مطالعه کتاب، روحِ ماجراها را درک کنیم. توصیف‌هایش از مکان‌ها و اشخاص جزئی و ملموس است؛ و ارجاع‌های سینمایی جالبی هم در این اثر به کار برده که حال‌وهوای قدیمی داستان را پررنگ می‌کند.

هرکسی که «خواستن» را تجربه کرده باشد، همراهِ شخصیت اصلی داستان می‌شود و به تصمیم‌هایش خرده نمی‌گیرد؛ اما مگر «خواستن» فقط برای دنیای آدم‌بزرگ‌ها نیست؟ مگر نمی‌گویند نوجوان باید سرش به درس و مشقش باشد و پیِ این چیزها نباشد؟ خانیان انگار می‌خواهد بگوید «خواستن» سن نمی‌شناسد. نوجوانان ما بالاخره باید از یک جایی با این انقلابِ درونی ناشناخته‌ی بشری آشنا شوند. چه جایی بهتر از یک داستان ایرانیِ محجوب و آرام؟ داستان غیرایرانی مورد خوبی برای آشنایی اولیه نوجوانان‌مان با «خواستن» است؟ فیلم غیرایرانی با رده‌ی سنی بزرگسال چه‌طور؟ حتی فیلم غیرایرانی با رده‌ی سنی نوجوانش؟ آیا آن‌ها می‌توانند شمرده‌شمرده و آرام، یک «خواستن» محجوبانه را یادشان بدهند؟ هیچ منبعی بهتر از ادبیاتِ وطن نیست. با زبان، فرهنگ، جامعه و شرایطِ ملموس خودت، بهتر می‌توانی «خواستن» را درک کنی؛ حتی اگر نوجوان باشی.

«بغض مثلِ مثلِ مثلِ یک فِنگِ شیشه‌ای سه‌پَرِ سه‌رنگِ پرچمی، گیر کرده بود تهِ چاله‌ی گلویم. چشم‌هایم سوز گرفته بود و به فین‌فین افتاده بودم. دماغم را کشیدم روی دستم و با خودم گفتم جرئت داشته باش لعنتی!»

«در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد» قصه‌ای دارد مرموز، با شخصیت‌هایی که کارشان بازی با رمزهاست. آغازِ رازآلود، صحبت‌کردن رمزگونه با عددها، رقابت‌‌های پنهانی، خواستنی اسرارآمیز و دوباره پایانی رازآلود. اثری که چندساعته تمامش می‌کنی و بعد می‌نشینی گوشه‌ای و به این فکر می‌کنی که خواستنِ محجوبانه چقدر می‌تواند قشنگ باشد. حتی اگر خواستنِ پسر نوجوانی باشد که در پایان قصه تصوراتش به‌کلی به هم می‌ریزد؛ ولی هنوز می‌خواهد ادامه بدهد.

می‌خواهید با «خواستن» آشنا شوید؟ نوجوان هستید و فکر می‌کنید واقعا نیاز است که این انقلاب درونیِ ناشناخته‌ را از طریق یک اثر ایرانی نوجوانانه درک کنید؟ این کتاب می‌تواند انتخاب شما باشد.

این داستان فضایی پسرانه دارد؛ درباره‌ی «خواستن» است؛ حولِ یک ماجراست و پرماجرا نیست؛ بیشترِ متن صحبت‌های درونیِ شخصیت اصلی است و دیالوگ‌محور نیست و دیگر چه؟ این‌ها همان دلایلی است که می‌گوییم ممکن است نوجوان باشی و دختر؛ و فضای پسرانه‌اش بابِ میلت نباشد. ممکن است نوجوان باشی؛ ولی از داستان‌های عاشقانه خوشت نیاید. ممکن است نوجوان باشی و دلت هیجان‌ بخواهد. ممکن است نوجوان باشی و دوست داشته باشی دیالوگ‌های زیادی در داستان بخوانی تا بیشتر با بقیه شخصیت‌ها آشنا شوی؛ اما اگر نوجوان هستی و این دلایل برایت اهمیت زیادی ندارد، می‌توانی این کتاب را با خیال راحت تهیه کنی و ماجرای «خواستنِ» محجوبانه‌ی یک نوجوان ایرانی را بخوانی.
خ: 9، و: 30، الف: 1، س: 15، ت: 4، ن: 29

ایبنا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...