رمان «فونتامارا» [Fontamara] اثری ستوده شده از نویسنده ایتالیایی، اینیاتسیو سیلونه است که نگارش آن در سال 1931 و در دوران رژیم سرکوب‌گر فاشیسم ایتالیا به پایان رسید. انتشار نخستین کتاب سیلونه شهرتی جهانی برای او به همراه داشت و در سال 1980 فیلم «فونتامارا» با اقتباس از این کتاب به کارگردانی کارلو لیتزانی منتشر شد که در آن، میکله پلاچیدو نقش برناردو ویولا را بازی کرد.

فونتامارا» [Fontamara]  اینیاتسیو سیلونه

«فونتامارا» کتابی عجیب و خشم‌برانگیز است. تراژدی مطلق که لحظه‌به‌لحظه بر غم شما می‌افزاید و در عین‌حال نفرتی افسارگسیخته را در مخاطب برمی‌انگیزد. «فونتامارا» داستان مردمی شریف، سخت‌کوش، کم‌روزی و فقیر است که نسل‌ها شریرانه‌ترین بی‌عدالتی‌ها را متحمل می‌شوند، بر خاک کم‌حاصل و گاه عقیم جان می‌کنند و بخش عمده برداشت را ناعادلانه به خرده‌مالکان می‌دهند.

کتاب چهار راوی دارد؛ راوی دانای کل که بعد از بیست سال زندگی در فونتامارا به کشور دیگری مهاجرت کرده، پیرمرد، زن و پسری که به دانای کل پناه برده و از آنچه بر فونتامارا گذشته می‌گویند. داستان به صورت فلش‌-فورواردبک به خاطرات راویان و در حرکتی رفت‌وبرگشتی روایت می‌شود. هر یک از راویان سعی دارد تا شرایط فونتامارا را از بخشی که از آن آگاهی دارد، گزارش داده و خواننده با قرار دادن وقایع کنار یکدیگر به اطلاعات کاملی از آن‌چه بر روستاییان روا داشته شد، دست می‌یابد.

دانای کل که داستان با روایت او آغاز می‌شود، توضیح می‌دهد که این حوادث شگفت در تابستان گذشته رخ داده است؛ در دهکده‌ای پرت افتاده نزدیک ماریسکا، در شمال ناحیه‌ای موسوم به دریاچه فوچینو؛ دهکده‌ای قدیمی و گمنام با کشاورزانی فقیر در دره‌ای حدفاصل سلسله کوه‌ها و تپه‌ها. او می‌گوید آنچه در فونتامارا رخ داده، در چندین نقطه و البته به شکل‌ها و زمان‌های متفاوت به وقوع پیوسته، پس داستان به گونه‌ای روایت می‌شود که گویا احتمال وقوع این حوادث در سراسر نقاط ایتالیا امری دور از ذهن نیست.

فونتامارا بر دامنه کوهی خاکستری واقع شده است. حدود صد خانه نامنظم، قدیمی، فرسوده و بی‌قواره که هرکدام تنها یک روزن دارد که هم کار در را انجام می‌دهد و هم پنجره. در این خانه‌ها مردم در کنار گاوها و گوسفندها و بزها و طیورشان زندگی می‌کنند.

مردم این دهکده در سال‌ها و دهه‌های متمادی آن‌چنان مورد استعمار قرار گرفته‌اند که امیدی به تغییر ندارند. در سیکلی پی‌درپی، هر سال با شروع بهار کار در باغ‌های انگور آغاز می‌شود؛ کاشت نهال‌های تازه، هرس، دفع آفات، نگهداری و در نهایت برداشت محصول. پاییز هر سال برای مردم فونتامارا زمان پس دادن قرض‌ها و مالیات زمین‌هاست، به این ترتیب بخش اعظم آن‌چه در برداشت به دست می‌آورند، همان ابتدا از دست می‌رود و آن‌چه می‌ماند، برای خرید آذوقه زمستان هزینه می‌شود که البته با حداقل مواد و کمترین تنوع غذایی.

بی‌شک این رویه زندگی برای ما آشناست. تا پیش از دهه 40 و اجرای طرح اصلاحات ارضی، شرایط برای قشر کشاورز نیز چنین بود؛ نتیجه کار، تلاش و جان‌کندن 9 ماهه‌ی کشاورزان بر زمین‌های ملاکان، آذوقه‌ای بود که در بهترین حالت شکم رعایا را سیر نگه می‌داشت. غلامحسین ساعدی در «عزاداران بَیَل» نیز از چنین سرنوشتی بر مردم ساده، شریف و فقیر بَیَل می‌گوید. مردان و زنان گرسنه، بی‌گناه و رنج‌دیده که در بی‌چارگی مداوم به سر می‌برند.‌

داستان فونتامارا و آن‌چه بر آن روا داشته می‌شود، همین‌جا به پایان نمی‌رسد. مردمی که ماه‌هاست برق‌هایشان را به دلیل عدم پرداخت قبوض قطع کرده‌اند و به اجبار به نور ماه عادت کرده‌اند، حالا آبی که با آن زمین‌هایشان را آبیاری می‌کردند، از دست داده‌اند.

ترادر که چندسالی‌ست به فوچینو آمده، از راه دلالی محصولِ کشاورزیِ مردمِ این منطقه و سادگی آن‌ها، به پول هنگفتی دست یافته، حالا زمین پایین دست فونتامارا را خریده، و نهر آب فونتامارا را به سمت زمین‌های خودش منحرف کرده است. مردان ده که در تابستان‌ها از ساعت سه صبح برای کار روزمزد به سمت جلگه می‌روند، از این اتفاق بی‌خبرند و زنان ده که با شنیدن خبر بستن آب به زمین‌هایشان بسیار خشمگین هستند، تصمیم می‌گیرند تا پیش از آمدن مردان به دهکده کاری کنند. پس 15 زن به سمت شهرداری حرکت می‌کنند تا حق‌آبه‌شان را طلب کنند و با این حرکت نشانه‌هایی از جنبش روستائیان علیه بی‌عدالتی پدیدار می‌شود. ترادر که به واسطه ثروت هنگفتش شهردار شده است، در شهرداری حضور ندارد. زن‌ها با شنیدن این خبر از یکی از کارمندان شهرداری، پس از مشورت با یکدیگر به سمت خانه ترادر حرکت می‌کنند. اما در طول این حق‌خواهی از یکسو گرمای شدید آفتاب، تشنگی و خستگی آن‌ها را در حد گریستن تحلیل می‌برد و از سوی دیگر آنقدر از سوی مردم شهر تحقیر می‌شوند که جروبحث میانشان درمی‌گیرد.

دون چیرکوستانتسا که به «دوست مردم» شهرت دارد، وکیلی از خانواده‌های اعیان شهر است که ابتدا از حامیان مردم فونتامارا به نظر می‌آید؛ اما با پیش رفتن داستان او را می‌بینیم که همواره به نفع جامعه سرمایه‌داری، مردم روستا را مورد استثمار و چپاول قرار می‌دهد و مردم بی‌سواد فونتامارا را ترغیب به امضا و قبول قراردادهای یک سویه به نفع قشر پولدار می‌کند. برای مثال راه‌حلی که برای تقسیم آب زمین‌های زراعی روستاییان، بین روستاییان و جامعه سرمایه‌داری به زنان عدالت‌خواه ارائه می‌دهد، این‌گونه است:

«این خانم‌ها مدعی‌اند که نصف آب نهر برای آبیاری زمین‌های اون‌ها کفایت نمی‌کنه. اون‌ها –همان‌طور که منظورشون را بیان کردم، به بیش از نصف آب احتیاج دارند. بنابراین فقط یک راه‌حل ممکن وجود داره: ما باید سه‌ربع آب را به شهردار و سه‌ربع دیگر را به فونتامارا بدهیم. با این وضع هر دو طرف هرکدام سه‌ربع آب را خواهند داشت- کمی بیشتر از نصف. من مطمئنم که پیشنهاد من به زیان شهردار است اما به نیت پاک او به یک بانی خیر و نوع‌دوست متوسل می‌شوم.»

فونتامارا» [Fontamara] اینیاتسیو سیلونه

به ترتیب با امضای قرارداد تقسیم آب، اولین قدم‌های حق‌خواهی و مبارزه فرودستان با شکستی تراژیک پایان می‌یابد و با شروع کم‌آبی درگیری، قهر و کدورت میان روستائیان شکل می‌گیرد. آن‌ها در برابر قدرت فئودالی سکوت کرده و تنها نظاره‌گر هستند اما مبارزه بر سر آب میان دهقانان و حتی دوستان و آشنایان تشدید می‌شود.

مردم فونتامارا به چنان فقری گرفتار شده‌اند که مردان هر روز برای رسیدن به محل کار (حدود 20 کیلومتر راه رفت و همین اندازه راه برگشت) را می‌پیمایند تا به محل کار برسند. تصویری که در این‌جا از مردان فونتامارا در راهی هرروزه به نمایش گذاشته می‌شود، یادآور مسیری‌ست که کارگران کشتارگاه در رمان مَنگی(نوشته ژوئل اِگلوف) هر روز طی می‌کنند؛ مسیری به ناچار که تنها باید پیمود.

زمین‌داران و فئودال‌ها چون از رنج و نداری مردم باخبرند، دست‌مزد کارگران روزمزد (به گفته راوی؛ فعله‌های روزمزد) را کاهش می‌دهند. گرسنگی، فقر، بی‌آبی، بیماری، بی‌عدالتی و در نهایت تجاوز گروهی افراد مسلح وابسته به جامعه سرمایه‌داری به زنان فونتامارا جرقه‌های انقلاب را در میان مردم روشن می‌کند. در نتیجه در فونتامارایی که سال‌ها و نسل‌ها بدون هیچ تغییر و تحولی طی می‌شد، در طول یکسال و به واسطه سلسله حوادثی پیش‌بینی نشده، زندگیِ از دست رفته و بی‌انگیزه مردم به کلی زیرورو شد و داستان این مردم فرودست دهان‌به‌دهان تا بیرون از مرزهای ایتالیا پیش رفت.

بی‌شک «فونتامارا» از شاخص‌ترین آثار در حوزه مقاومت به شمار می‌آید؛ مقاومت در برابر بی‌عدالتی‌های اجتماعی که فقر، نفرت و رنج را با خود به همراه دارد. و در نهایت اینیاتسیو سیلونه آخرین سطر کتاب را با این جمله به پایان می‌برد که «چکار می‌توانیم بکنیم؟»؛ سوالی که همه انقلابیون در سرتاسر جهان و در دوره‌های مختلف برای برکناری ظلم پرسیده‌اند.

مالکولم کولی؛ نویسنده، شاعر، منتقد ادبی، مورخ و ویراستار، درباره این کتاب می‌نویسد: «کتاب‌ها مثل انسان‌ها می‌میرند و فقط تعداد کمی از آن‌ها زندگی جاودانه می‌یابند. در میان تمام نول‌های سال 1930، در تمام ادبیات مغرب زمین که به عنوان داستان‌های برجسته محسوب شدند، سه‌تای آن‌ها بدون از دست دادن قوتشان به دوره زمانی ما رسیدند، یکی فرانسوی(سرنوشت بشر از آندره مالرو)، دیگری آمریکایی(خوشه‌های خشم از جان اشتاین‌بک) و سومی ایتالیایی(فونتامارا از اینیاتسیو سیلونه.»

ایبنا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...