تعلیق درون و برون شخصیت | اعتماد


آثار داستانی احمد آرام را باید با دقت خواند. آرام نویسنده‌ای است که در مواجهه با آثارش می‌توان رگه‌هایی موثر از ذهنیت ‌پویای بومی‌نگری و پیوند آن با ادبیات مدرن را درک و دریافت کرد. به تعبیری دیگر می‌توان گفت که این نویسنده، نویسنده‌ای جست‌وجوگر است. نویسنده‌ای که هر کتابش به لحاظ بار معنایی و استفاده از تکنیک‌های داستانی با دیگر کارهایش تفاوت‌هایی چشمگیر دارد اما حال و هوای کلی نوشته‌های آرام نشان می‌دهد که او حالا دیگر به زبان و شیوه‌ نوشتن خاص خود نزدیک شده است.

سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم احمد آرام

مجموعه داستان «سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم» 5 داستان به نام‌های «بنگ‌بنگ، سگی در خانه یک آنارشیست ‌دست‌دوم، خارپشت، بزاق مار و دهان باز لولیتای چپ ‌دست» منتشر کرده. داستان‌هایی که گرچه به لحاظ بن‌مایه‌های اجتماعی- فلسفی، ریشه در وجود یکدیگر دارند اما ساختار کلی آثار راه‌ و رسمی جداگانه دارند و در پی القای حس‌هایی از جنس تلنگرهای عاطفی هستند. یکی از مشخصات داستان‌های این مجموعه، استفاده به جا از زبان ‌محاوره است. زبانی که در داستان اول این مجموعه یعنی«بنگ‌بنگ» به خوبی جای خود را در فعل و انفعالات داستانی باز کرده و به قول معروف خوش نشسته است. حال و هوای کلی این داستان به گونه‌ای است که اگر زبانی غیر از این زبان برایش انتخاب می‌شد تا حدود زیادی از میزان تاثیر‌گذاری‌اش کم ‌می‌شد. شکل روایت داستانی با ضرباهنگی نسبتا تند ایجاب می‌کند که نویسنده برای تسهیل حس‌ داستانی به زبانی روی بیاورد که خواننده‌اش را تا پایان کار با خود نگه‌ دارد. شیوه‌ای درست در انتخاب که «بنگ‌بنگ‌» را به داستانی قابل تحمل تبدیل کرده است.

ساخت شخصیت‌های جاندار در داستان‌های این مجموعه نشان می‌دهد که ذهنیت نویسنده بیش از توجه به کارکردهای تکنیک در داستان به مواردی چون جذب خواننده از طریق انتخاب زبان و اتمسفرداستانی متمرکز است. آرام نویسنده‌ای است که به خواننده‌اش فکر می‌کند و بیش از هر مورد دیگر به لذت‌بخشی داستان در وجود مخاطب می‌اندیشد. در داستان‌های مجموعه حاضر، نکته ‌دیگری که باید به آن اشاره کرد این ‌است که نویسنده با استفاده از عنصر «تعلیق» نوعی دیگر از لذت‌بخشی به خواننده را خلق کرده است. تعلیقی تنیده در تار و پود داستانی که به خواننده اجازه می‌دهد به عنوان یکی از شخصیت‌ها در روند داستان نقش داشته ‌باشد و خود را جزیی از پیکره اثر به حساب بیاورد. هنر آرام در این است که در تک‌تک ‌داستان‌های این مجموعه این وحدت حس و اثربخشی را حفظ کرده است. در داستان «سگی در خانه یک آنارشیست‌ دست دوم» با شخصیتی طرف هستیم که جایگاهش به لحاظ شغلی کمتر در ادبیات داستانی ما نمود داشته است. این شخصیت که دارای ذهنیتی ظاهرا مغشوش است، شغلی مغشوش‌تر چون اشتغال در بازار بورس دارد. شغلی که نه تنها با حال و روز و وضعیت ‌روانی او همخوانی ندارد بلکه روز به روز به وخیم‌تر شدن اوضاعش دامن‌ می‌زند. تناقض در شیوه زندگی ظاهری و آنچه در ته و توی وجود این شخصیت ‌می‌گذرد، هنگامه‌ای از روایت ایجاد کرده که در هر صفحه، اشتیاق مخاطب را به خواندن افزون می‌کند، اشتیاقی که خواننده را به یاد ذهنیت ‌مغشوش و در عین حال راحت ‌نمای کارهای کافکا می‌اندازد.

آرام در این داستان به ‌شدت از مستقیم‌گویی پرهیز کرده و آنچه در درون شخصیت ‌می‌گذرد را با توصیف محیط بیان کرده است:«...ما مجبوریم از میان خندق‌های عمیق فلزی، که در سوی آن دکل‌های غول‌پیکر مخابراتی، اورژانسی، تلویزیونی با ایستگاه‌های فشار قوی برق رد بشویم. آسمان مسموم هم بالای کله آدم بال‌بال می‌زند و مثل سطحی کدر انگار یله شده روی تمام پل‌های عابر پیاده. اگر بگویم من را به یاد شمدهای بویناک و پس‌مانده بیمارستانی می‌اندازد، بی‌جا نگفته‌ام. این کلاهخود وقتی حرارتش بالا برود، مغز آدم آب‌پز می‌شود...» ساختار برونی و درونی شخصیت ‌که ظاهرا با هزاران پرسش‌ و یأس فلسفی روبه‌روست آنچنان با وضعیت بیرونی او سازگار است که هر شیء در این داستان را به شخصیتی جاندار بدل کرده، شخصیتی که گویی روح دارد و نبودنش ممکن است در روند کلی اثر خلل ایجاد کند. همان‌گونه که گفته شد، استفاده از زبان محاوره هم یکی از برگ‌های برنده بعضی از داستان‌های این مجموعه است.

موضوعی که در داستان نخست این مجموعه کارکردی قابل قبول پیدا کرده است: «... محل نذاشتی، کار خودتو کردی، سر اندرپات رو که دید زدم، فهمیدم یه کس دیگه نشسته تو مخت. انگار داشت تو گوشت می‌گفت این کارو بکن، اون کارو نکن! از جیبت یه تیکه پارچه بیرون کشیدی و انداختی کنار کیسه پر از خاکستر. بعد با اون چشایی که هیچی از دنیا حالیش نبود، برگشتی طرف من. تبر رو دادی دستم. هنوز گریس خشک شده، چسبیده بود به دسته تبر...»روانی زبان داستان و همخوانی آن با شخصیت‌هایی که پیچیدگی چندانی ندارد، نشان می‌دهد که نویسنده در آفرینش شخصیت‌های کارهایش به ابعاد مختلفی فکر می‌کند که یکی از آنها همان ایجاد ضرباهنگ بین زبان و درون و برون شخصیت ‌است. عملکردی مثبت در داستان‌نویسی که به خوبی جای خود را باز کرده و حرکتی رو به جلو دارد.

در اینجا باید به این نکته هم اشاره کرد که این مجموعه داستان از دو ناحیه طراحی نامناسب جلد و ویراستاری به‌ شدت رنج‌ می‌برد. علامت‌گذاری‌های بی‌جا و غیرضروری که نشان‌دهنده عدم احاطه ویراستار بر ساختار جمله است، لحظاتی از داستان‌ها را دچار سکته می‌کند. نکته‌ای که امید است در چاپ‌های بعد رفع‌و رجوع شود. طراحی جلد این کتاب که به آثار بازاری پهلو می‌زند هم باعث می‌شود، خریدار حرفه‌ای لحظه‌ای در خرید اثر تردید کند. برای آشنایی بیشتر با فضای داستان‌های آرام در این مجموعه بخشی از داستان «خارپشت» را با هم می‌خوانیم:«...کمتر کسی به قبرستان ماشووه‌ها می‌آمد. جایی که همیشه سوت و کور است.‌ این مکان روشنایی‌اش را فقط از خورشید می‌گیرد و تاریکی‌اش را از شب. حالا که غروب است، ته دریا، رنگ سرخ و نارنجی با هم قاتی شده‌اند و خورشید گنده‌تر از همیشه به آب چسبیده‌ بود. پرنده‌های ماهی‌خوار، سفید یکدست با منقار و چشم‌های سرخ روی لاشه ماشووه‌ها نشسته‌اند. رو به دریا ایستادم و می‌دیدم که خورشید یواش یواش روی رنگ‌ها سر می‌خورد تا خودش را برساند آن طرف دنیا. دوچرخه را تکیه دادم به یکی از ماشووه‌ها. همان ‌جور به غروب آفتاب نگاه می‌کردم و هیچی ازش نمی‌فهمیدم. برعکس مرجانه که همه غروب‌ها را نشانه می‌رفت و روبه‌روشان می‌نشست تا وقتی دریا تاریک تاریک می‌شد. سر از کارش در نمی‌آوردم، نمی‌دانستم در غروب آفتاب چه چیزی دارد می‌بیند که من نمی‌توانستم آن را پیدا کنم. هر چه اطراف را کاویدم، بنی‌بشری نبود. کمی ایستادم و بعدش الکی قدم زدم. چند بار هم سرفه کردم...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...