هولناکی واقعیت | اعتماد


«تو هنوز هیچ چیز درباره گذشته نمی‌دانی، وقتی روی اولین پله زیرزمین قدم گذاشتی، باید بدانی دیگر راه برگشتی نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند به دادت برسد.» صفحه 133، گفته سرباز.

تراتوم  رویا دستغیب

«تراتوم» داستان است، اما نه از آن دست داستان‌های عامه‌پسند؛ رگه‌های تند و غلیظ سال‌ها اندیشیدن و تفکر، پرسشگری، پیچ و تاب خوردن در سنگلاخ‌های فلسفه را در پیش‌زمینه و بستر خلق داستانی‌اش دارد. رویا دستغیب، در تراتوم، انسان را در برابر پرسش‌هایی وا می‌گذارد که اگر گمان برده‌ایم، پاسخ‌شان را یافته‌ایم، کمی بعد با یک یا دو نسل فاصله و گاه حتی در کمتر از آن، دریافته‌ایم که پاسخ‌مان سخت غلط و بیراه بوده و اگر پاسخی قانع‌کننده و مکانی برای پرسش‌مان نیافته‌ایم، سرگردان در وادی حیرت دویده‌ایم و سرگشته آن پرسش‌های بی‌پاسخ بوده‌ایم و هستیم.

و شگفت اینکه در تراتوم، «زن/ راوی» داستان، چنین برای سرباز طرح پرسش می‌کند: «مدام از گذشته حرف می‌زنی، این گذشته یعنی چه؟ هر گذشته‌ای یک تاریخ دارد. ما در کدام سال و ماه و روز هستیم و با این قطار از چه گذشته‌ای دور و به چه گذشته‌ای نزدیک می‌شویم؟ همه این گذشته‌ای که ما در آنیم چطور می‌تواند این حالی را که در آنیم توجیه کند. پس این من و تویی که هیچ‌وقت پیش از این در این سال و ماه و روز و ساعت با هم در اینجا نبوده‌ایم چه می‌شود؟ آیا ممکن است بدون این آینده‌ای که هر آن در حال سر رسیدن و تبدیل به حال و گذشته شدن است ما وجود داشته باشیم. چرا هیچ کدام از نگهبان‌هایی که از آنها می‌گفتی اینجا نیستند و برای چه این گذشته مرموز را به حال خود وا گذاشته‌اند؟» صفحه 140

این گونه است که انسان از هیچ گذشته دور و نزدیکی رهایی ندارد، هر «اکنون» و «آینده»‌ای، تنها وضعیتی است که به‌زودی گذشته شده و دیر یا زود به ژرفای تاریک آن فرو می‌رود و دست‌نایافتنی می‌شود.

رویا دستغیب را نه می‌خواهم و نه می‌توانم با دیگر نویسندگان پارسی زبان معاصر، مقایسه کنم. تنها می‌توانم چنین بگویم که او کاری سخت و سترگ را پیش برده و یکی از پرسش‌برانگیزترین، مهم‌ترین داستان‌های دوره معاصر را نوشته است، پر از درنگ و تامل‌برانگیز.

مهم اینکه پدیده‌ها و صورت‌های ابدی که تنها کمی دوام می‌آورند و به خاطره‌هایی ازلی تبدیل می‌شوند را می‌توان مدام در تراتوم جست‌وجو کرد.

رویا دستغیب به ما نشان داده که فراتر از واقعیت، فقط -و تنها فقط- هولناکی واقعیت است که خود را بر انسان و سرشت و سرنوشت بشری تحمیل می‌کند. تصویرها و لحظه‌ها در تراتوم، سرعت و شتابی شگفت دارند، گویا نویسنده می‌هراسد که مبادا «آنها» و لحظه‌های بی‌درنگ را از دست بدهد.

تحویل و تبدیل پدیده‌ها و پدیدارها، شاید در وجهی مسخ‌شدگی، از بنیادی‌ترین وجوه معنایاب و معنابخش تراتوم است. در عین حال وقتی خواننده تراتوم، کتاب را به دست می‌گیرد و شروع به خواندن می‌کند، از آنچه وجه سکسوالیته پنهان در هر کتابی است، منتزع می‌شود.

نویسنده با انتزاع از جنسیت و سکسوالیته در عین توجه و تاکید بر آن، بر این واقعیت پای می‌فشارد که آنچه سرشت و سرنوشت مختوم ماست در وجه کلان و سترگ آن، جنسیت‌پذیری نیست و درست به همین علت بود که وقتی تراتوم را می‌خواندم، ناخودآگاه از جنسیت خود منتزع شده بودم و این حس را تنها پس از پایان خواندن تراتوم دریافتم.در تراتوم هیچ چیز بی‌اهمیت نیست، «من»ِ انسانی همان‌قدر اهمیت و فاعلیت دارد که هر چیز دیگری مانند دوربین یا خرگوش یا چاقوی جراحی.

تحویل و تحول سوژه ابژه، گشت و واگشت‌های سوبژکتیو و ابژکتیو، به ما این امکان را می‌دهد تا از دوگانه لعنتی دکارتی رها شویم و خودمان را و چیزها را چنان ببینیم که شایسته و بایسته‌اند، در چرخه زاد و مرگی ازلی و ابدی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...