ترجمه محمد مهدی کائینی | مهر


«حکومت وحشت» [Reign of Terror: How the 9/11 Era Destabilized America]، اثر جدید، پرحاشیه و دراماتیکِ اسپنسر اکرمن [Spencer Ackerman]، مرا به یاد سال ۲۰۱۵ می‌اندازد (یادتان می‌آید؟). هنگامی که دونالد جی ترامپ از پله برقیِ زرینِ برجش پایین آمد تا نامزدیِ خود برای کسب نامحتملِ بالاترین مقام کشور اعلام کند. او بجای استفاده از کلیشه‌های دلگرم کننده درباره فرشتگان محافظِ آمریکا، کاملاً جدی اعلام کرد که ایالات متحده در خطر است: «آخرین باری که ایالات متحده چیزی را برنده شد، کِی بود؟»

حکومت وحشت» [Reign of Terror: How the 9/11 Era Destabilized America] اسپنسر اکرمن [Spencer Ackerman]

مطمئناً اخرین پیروزی متعلق به هیچکدام از جنگ‌های یک دهه گذشته نبوده است. اکرمن استدلال می‌کند که واکنش آمریکا به حملات ۱۱ سپتامبر امکان حضور فردی مانند ترامپ در جایگاه ریاست جمهوری را فراهم کرد. شواهد و برهان‌های این نظریه تکان‌دهنده در کتاب «حکومت وحشت» با ترکیب بی نظیرِ پشتکار و پویایی که در اکرمن به عنوان یک روزنامه‌نگار امنیت ملی موجود است، به بهترین شکل ارائه شده‌اند. نتیجه آن، روایتی ناراحت‌کنند و تمیزدهنده، همراه با استدلال‌هایی هوشمندانه از بیست سال گذشته است.

اکرمن که خبرنگار میدانی خبرگزاری‌های وایرد و گاردین نیز بوده است، نشان می‌دهد که چگونه ترامپ به وضوح چیزی را از دوران پس از ۱۱ سپتامبر فهمید که سیاستمداران حرفه‌ای متوجه آن نشدند. به راه انداختن جنگ‌های بی‌پایان — در افغانستان، در عراق، و علیه تروریسم — هیچ دستاورد قطعی همچون صلح و پیروزی نداشت و در عوض صرفاً موجب دمیدن در آتش «زیرمتنی بدترکیب» شد که ترامپ بطور قابل توجهی نسبت به آن آگاهی داشت. او شاید مواضعش را در این رابطه بسته به ذائقه مخاطب تغییر داده باشد، اما اکرمن می‌نویسد که ترامپ درباره یک نکته کلیدی هرگز دچار تزلزل نشد: تصویر غیرسفیدپوست‌ها از تمدن‌های متخاصم خارجی به‌عنوان غارتگر و حتی فاتح.

کتاب «حکومت وحشت» با پیشگفتاری با عنوان «بدترین حمله تروریستی تاریخ آمریکا» شروع می‌شود — عنوانی که برای سالیان متمادی، نه به حادثه ۱۱ سپتامبر، بلکه به بمب‌گذاری‌های شهر اوکلاهما در سال ۱۹۹۵ اشاره داشت. پس از آن حادثه، بلافاصله مسلمانان مورد اتهام قرار گرفتند. ستون‌نویس‌ها شروع به سرزنش خارجی‌ها و مهاجران کردند. مقصر اصلی حادثه، تیموتی مک‌وِی، اعتراف کرد که معتقد به برتری نژادی سفیدپوست‌ها است. اگرچه شما این را از رسانه‌هایی که در آن زمان عمل مک‌وی را «بقاگرایی» می‌خواندند، نمی‌شنیدید.

مک‌وی در جلسه دادگاه در مقابل هیئت منصفه قرار گرفت و در نهایت به مرگ محکوم شد. اکرمن از ما دعوت می‌کند تا واکنش به این دو حادثه را مقایسه کنیم؛ در یکی از آن‌ها شاهد به جریان افتادن روند قضائی هستیم و در دیگری دگرگونی کل دستگاه‌های حکومتی برای واکنش به حملات یازده سپتامبر، در قالب شروع جنگ‌های مرگبار، شیوع محدودیت‌های مهاجرتی و سازوکارهایی دقیق و پرجزئیات برای تجسس در امور زندگی مردم.

اکرمن می‌نویسد: «هنگامی که تروریست‌ها سفیدپوست بودند، آمریکا با اعتراضات قاعده‌مند علیه آزادسازی قدرت‌های قهری، تنبیهی و خشونت‌آمیز دولت همدردی می‌کرد. وقتی تروریسم از نژاد سفید بود، مجرم‌انگاری جمعیت کثیری از آمریکایی‌ها در مخیله کسی نمی‌گنجید.»

«حکومت وحشت» روشن می‌سازد که آنچه در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ رخ داد را فقط می‌توان جنایت نامید. نویسنده نمی‌خواهد ضربه روحی این حادثه را تقلیل دهد. اما اکرمن بیان می‌کند که دولت جورج دبلیو بوش به جای آن‌که دشمن را شبکه تروریستی معینی که مسئول حملات بودند تعریف کند، به «بلاتکلیفی عامدانه» دستاویز قرار داد. وکلای کاخ سفید بر اعطای حداکثر قدرت اجرایی تأکید داشتند، و بوش نیز از یک طرف اصرار داشت که مسلمانان دشمن نیستند و از طرف دیگر جنگ علیه تروریسم را «جنگ صلیبی» توصیف می‌کرد.

اکرمن می‌نویسد: «در نتیجه تعریفی مبهم از دشمن ساخته شد، شامل هزاران یا شاید میلیون‌ها مسلمان، البته نه همه مسلمانان — اما بدون شک دشمن منحصراً مسلمانان بودند.»

اکرمن ما را در مسیر دو دهه بعد از حادثه راهنمایی می‌کند و نشان می‌دهد که چطور هرگونه تلاش برای رسیدن به وحدت ملی در واکنش به حادثه ۱۱ سپتامبر تحت شعاع عدم انسجام استدلالی برای جنگ‌های بعد از آن قرار گرفت؛ جنگ‌هایی که به گفته وی از ابتدا «به لحاظ مفهومی محکوم به فنا» بودند. بی‌پایان بودن آن جنگ‌ها منبعی عمیق از بی‌ثباتی بود، همچنان‌که یک درگیری (با عراق) زمینه‌ساز درگیری دیگر (با داعش) شد. اکرمن نشان می‌دهد حُسنِ تعبیرها آنقدر از واقعیت دور شدند، که دیگر ارزش لفاظانه‌شان را از دست دادند — «جنگ هدفمند» (یعنی جنگ)، «بازجویی پیشرفته» (یعنی شکنجه)، «کشتن هدفمند» (یعنی حملات پهپادی)، «روزه طولانی مدت غیر مذهبی» (یعنی اعتصاب غذا).

رئیس‌جمهور بوش یک جمهوری‌خواه محافظه‌کار بود، اما اکرمن به ما یادآوری می‌کند که دموکرات‌های لیبرال نیز در شروع و تداوم جنگ‌های بی‌پایان همدستی داشتند. انزجار روزافزون مردم از هر دو حزب نشان می‌دهد که چگونه از یک سو بومی‌گرایان و از سوی دیگر ترقی‌طلبان حقیقتی را درک کردند که اعتدال‌گرایان آن را از قلم می‌انداختند. اکرمن می‌گوید گروه‌های حاشیه‌ای از جناح راست و چپ می‌دیدند که جنگ علیه تروریسم در امتداد تاریخ کشور است؛ همان استعمارگری و فانتزی‌های جنگ نژادی؛ تفاوت در این بود که بومی‌گرایان راست‌گرا اصرار داشتند که استعمارگری بخشی عامل به عظمت رسیدن آمریکا است، درحالی‌که ترقی‌طلبان چپ‌گرا آن را از نظر اخلاقی نفرت‌انگیز می‌دانستند. تا سال ۲۰۱۶، بومی‌گرایان خوشحال بودند که ترامپ بدون هیچ محدودیتی تروریست‌ها (غیرسفید) را تعقیب می‌کند (غیر سفید)؛ ترقی‌طلبان خواستار لغو جنگ علیه تروریسم بودند.

اوباما که [در کمپین‌های انتخاباتی] مخالف پرسروصدای جنگ‌های بی‌پایان بود وقتی به ریاست جمهوری رسید سخت تلاش کرد تا زمینه «پایدارتر» و «قانونی‌تری» برای جنگ‌ها ایجاد کند که این امر مشخصاً باعث ناامیدی طیف ترقی‌طلب از او شد. اوباما نسبت به شکنجه ابراز انزجار می‌کرد؛ اما، اکرمن می‌گوید، او از طرفی «انعطاف پذیر» نیز بود. اکرمن شرح می‌دهد که ترور اسامه بن لادن در سال ۲۰۱۱ فرصتی برای اعلام پایانِ مأموریت بود. او می‌نویسد: «اما اوباما بهترین فرصت ممکن را برای پایان دادن به دوران ۱۱ سپتامبر از دست داد.»

حکومت وحشت» [Reign of Terror: How the 9/11 Era Destabilized America] اسپنسر اکرمن [Spencer Ackerman]

البته استدلال متقابلی نیز وجود دارد که بن رودز، از مشاوران نزدیک اوباما، آن را به اکرمن ارائه می‌دهد: «فرض کنیم او این کار را می‌کرد و دستگاه ضدتروریسم ما را در آن تابستان برمی‌چید، و سپس یک حمله تروریستی [دیگر] اتفاق می‌افتاد و بعد از آن جهان به پایان می‌رسید [منظور انتقادات شدیدی است که پس از حادثه متوجه اوباما می‌شد].» هرچند که این استدلال با عباراتی زمخت بیان شده، اما بهرحال احتمالی است که اکرمن به آن نمی‌پردازد.

بااین‌حال، این کتاب روشنگرانه نشان می‌دهد که رویکرد اعتدالی اوباما با تمام «کشتار هدفمند» و وکیل‌بازی‌هایش نمی‌توانست پابرجا بماند. تحت ریاست ترامپ، حملات پهپادی بیشتر از قبل شد و شفافیت در پاسخگویی نیز کاهش یافت. بر اساس یک مطالعه، کمپین بمباران پرشتاب ترامپ در افغانستان تلفات غیرنظامیان را تا ۳۳۰ درصد افزایش داد.

ناگفته نماند که حس دشمنی و بی‌رحمی که برای یک دهه و نیم در مردم برانگیخته شده بود می‌توانست به راحتی بر مهاجران داخل کشور [آمریکا] تأثیر بگذارد. اکرمن می‌نویسد: «ترامپ مهمترین درس ۱۱ سپتامبر را آموخته بود: تروریست‌ها هر کس که شما بگویید، هستند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...