روزنوشت‌هایی از شروع پاندمی کرونا | الف


جان دوست [Jan Dost] شاعر و نویسنده کرد زاده‌ی شهر کوبانی در کشور سوریه است. وی تا کنون چندین رمان به زبان‌های کردی کرمانجی و همچنین دو رمان به زبان عربی نوشته که بعضی از این آثار به زبان‌های سورانی و عربی و فارسی ترجمه شده‌اند. جان دوست که ساکن آلمان است، در میان مردمان منطقه سرزمین مادری خود و مهاجران اروپایی به نویسنده‌ای فعال شهرت دارد. وی در کتاب «در چنگال کابوس» (سی روز نخست کرونا) [في القبضة الکابوس] به شیوه‌ای تازه از نگارش و ترکیبی از روایت داستانی و غیر داستانی دست زده است. نویسنده یا راوی این کتاب که ساکن شهر بوخوم آلمان است خود را در میان بحران جهانی کرونا یافته و شروع به ثبت هر آنچه طی این مدت بر وی گذشته کرده است.

در چنگال کابوس» (سی روز نخست کرونا) [في القبضة الکابوس] جان دوست

جان دوست در این کتاب با بهره‌گیری از روش مشاهده و مستند‌نگاری جزئیات زندگی در دوران رنج‌آور کرونا را وقایع‌نگاری کرده است. این رویدادنگاری با شرح جزئیاتی که شاید پیش از این در فضاسازی داستانی مورد استفاده قرار می‌گرفته، اکنون در مطالب این کتاب به مستندنگاری وی از جهان اطراف در رویارویی با پاندمی کرونا آمده است. نویسنده با توجه به تجارب خود در تألیف و ترجمه و سُرایش شعر تلاش کرده از آمیختگی تمام این سوابق به زبانی ویژه و نوین برای روایت خود برسد. کتاب شامل سی روایت و روزنوشت از سی روز نخست ورود موج کرونا به اروپا و شهر محل سکونت نویسنده و نگاهی مردم‌شناسانه به این موضوع است؛ در عین حال از آنجا که نویسنده دستی در شعر و ادب نیز دارد، بخش‌های قابل توجهی از متن یادآور متون کلاسیک شاعران شناخته‌شده‌ی عرب است.

نویسنده حین وقایع‌نگاریِ روزهای آغشته به ویروس کرونا به هر مسئله‌ای که برمی‌خورد، به واکاوی خود پرداخته و خاطراتی از دوران کودکی‌اش را نیز بازگو می‌کند. اینجاست که خواننده با وجوهی از زندگی مردم کرد کوبانی نیز آشنا می‌شود. از سوی دیگر از آنجا که کتاب شرح دوران آغاز همه‌گیری و ایام مواجهه نخست مردم جهان با ویروس کروناست، این رویدادها یادآور زمانی است که دنیا را وحشت فرا گرفته بود و مرور آنها تجربه جالبی برای خوانندگان است. از آن جمله است تعجب راوی از جامعه منظم و دقیق آلمان و فروشگاه‌های آن، نسبت به خرید الکل و مواد شوینده و لوازم بهداشتی و مواد غذایی و واکنش‌های متفاوت مردم در مقایسه با گذشته که کم و بیش مورد گلایه و سرزنش وی نیز قرار می‌گیرد. چنانکه او گاهی از آب و هوای اروپا نیز شکایت دارد و گاه در موضع‌گیری اجتماعی و سیاسی از غم غربت و متن جامعه نیز گله‌مند است. به عبارت دیگر، با توجه به اینکه نویسنده هم در کشور خود غریبه است و از اقلیت‌های قومی به شمار می‌آید و هم در کشور آلمان نیز مهاجری محسوب می‌شود که بیست سال است به آن مهاجرت کرده، مهاجرت مضمون دیگری است که در این کتاب به آن پرداخته شده است.

می‌توان گفت «در چنگال کابوس» نوعی اعتراض نویسنده به در اسارتِ زندگی بودن است، با این نگاه که چگونه در چنگال زندگی، باید زیست و امیدوارانه به این روند ادامه داد. از سوی دیگر، این کتاب از پیش تعریف شده و مانند رمان دارای نقشه نیست؛ بلکه روزنوشت‌هایی بی‌نقشه است که نویسنده به صورت بداهه اتفاقات سی روز خود را در آن به ثبت رسانده است. از این رو خواندن آن برای گروه‌های مختلف جامعه خالی از لطف نیست.

از دیدگاه داستان‌نویسی از آنجا که نویسنده گاهی لابه‌لای نگارش مطالب خود علاوه بر روزنوشت‌هایش گریزی به حکایت و روایت و خاطره‌ی دیگری نیز زده، از روش قصه در قصه برای افزایش جذابیت کتاب و پیشگیری از خستگی احتمالی خواننده بهره گرفته است. در ساختار قصه در قصه که یک روش قصه‌گویی سنتی شرقی است، یک فرم و قالب شناخته شده به عنوان قصه‌ی مادر و اصلی وجود دارد و قصه‌های دیگر درون آن جا می‌گیرند. حکایت «رؤیای سوخته» در صفحه‌ی 30 و روایت مأموریت بالگرد در صفحه‌ی 35 نمونه‌هایی از همین داستانک‌های کوتاه هستند که همچون زنگ تفریحی بین وقایع‌نگاری‌های سی روزه‌ی نویسنده جا گرفته‌اند. نکته‌ی جالب شیوه‌ی قصه در قصه برای چنین روایتی خاصیت قصه‌درمانی است که با محتوای کلیت کتاب و بحران بیماری همه‌گیر جهانی هم‌راستاست.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«در راه برگشت، به صندوق پست خانه‌مان هم سری زدم. نامه‌ی کلینیک محله با یک نسخه‌ی دارویی رسیده بود. مراجعه‌ی حضوری به پزشک خانواده طبق مقررات فعلی محدود به بیمارانی است که عوارض حاد دارند. در بقیه‌ی موارد نسخه‌ی دارویی بر اساس مشاوره‌ی تلفنی توسط پزشک خانواده تهیه و به آدرس بیمار یا داروخانه‌ی محله‌ی او ارسال می‌شود. حالا نسخه‌ی مورد نیاز من رسیده بود. موضوع جالب اما دریافت آن نسخه نبود، بلکه تمبری بود که روی ظرف چسبانده بودند و جلب توجهم را کرد. تمبر قشنگی بود که با تصویر بتهوون، آهنگساز بزرگ آلمان مزین بود. این تمبر به مناسبت بزرگداشت دویست و پنجاهمین سالگرد تولد این نابغه‌ی آلمانی منتشر شده بود. آلمان به هنرمند بزرگ خود ادای احترام می‌کند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...