ترجمه یاسمن طاهریان | اعتماد


هر بار که کتاب «هندرسون شاه باران» [Henderson the Rain King] را می‌خوانم، احساس قدردانی و شگفتی خالصی مرا فرا می‌گیرد. یکی از آن کتاب‌هایی است که واقعا نمی‌توانم به آن نگاه منتقدانه یا تحلیلی داشته باشم چون احساسم به این کتاب مانند احساسم به معشوقه‌ام است. کمال مطلق؟ نه، نه، نه اصلا. داستان مانند قهرمان آن، یوجین هندرسون، که از لحاظ روحی بسیار بی‌بند و بار است، معایب زیادی دارد. اما به این معایب فکر نمی‌کنم، چون کیفیت این رمان برای من ایده‌آل و غیرقابل وصف است. تاثیرگذار است و باعث پیشرفت من می‌شود. گیرایی دارد، طنز آن قفسه سینه‌ام را باز می‌کند. انرژی نثر شادی واگیرداری دارد. دلم می‌خواهد دنیا را فتح کنم، رها باشم و از اشتباه کردن نترسم، به مردم تنه بزنم.

هندرسون شاه باران» [Henderson the Rain King]  سال بلو

یوجین هندرسون میلیونر است – این موضوع مهم است. حتی مهم‌تر از اینکه او امریکایی است. همان اهمیتی که زبان برای سال بلو دارد، پول برای هندرسون دارد: او غرق وسایلی است که به طرز مسخره‌ای به او بخشیده شده و به نوعی طبیعت بی‌بند و بارش را تایید می‌کند (او همچنین دارای هیکلی بزرگ و پرانرژی است: همان طور که کینگ دافو، فیلسوفی که با زبان نامانوس انگلیسی شاهنشاهی و تکنیکی به او می‌گوید: «ملغمه‌ای استثنایی از نیروهای آتشین.») اینکه سرمایه هندرسون به ارث رسیده هم به همان اندازه مهم است. به عبارتی دیگر، خودش به دست نیاورده است. زندگی او پاداش بزرگی است، کادویی مضحک- با غم و کشمکشی سنگین- که او باید برایش معنایی پیدا کند. این دلیلی است که او می‌خواهد به مسافرت شگفت‌انگیزش برود. ویولن فالشی می‌نوازد، با همسرش، لی‌لی، که استخوان‌درشت و زیباست مشاجره می‌کند، مزرعه خوکش را درست اداره نمی‌کند و به ملکش هم رسیدگی نمی‌کند. او به این ناهماهنگی افتضاح آگاه است. همان طور که جان بریمن، دوست بلو، در «آوازهای رویایی» نوشته: «هر چه دارایی‌ام بیشتر، نیازهایم بیشتر،» بسیاری از آن آوازها نوعی ناامیدی بینی قرمزی هندرسونی دارند. «می‌خواهم، می‌خواهم،» صدایی است در سر هندرسون که کوبیده می‌شود. انرژی‌اش بسیار زیاد و نامتعادل است. همیشه نامتعادل بوده‌. آن مزرعه خوک زشت و تاریکش، فضای خالی بدون مرز، همان طور که در انجیل آمده مانند پسری ولخرج است. او باید، باید، باید به مسافرتی زیارتی برود.

و بعد: آفریقا. «ماه خودش هم لیمویی بود، ماه آفریقایی تو آن جنگل کبود آسمان. خوشگل بود و با وجود این له‌له می‌زد زیباتر شود. کله سفید کوه‌ها مدام تصویر جدیدی از این خوشگلی نقش می‌زد.» بلو وقتی که این کتاب را می‌نوشت هنوز به آفریقا سفر نکرده بود. (از او پرسیدند چرا نرفتی؟ او جواب داد: «چرا باید به آفریقا بروم؟» جوابی بسیار محکم که دال بر استقلال قوه تخیلش است.) پس او از آفریقای خیالی نوشته، آفریقای جادویی، آفریقایی که بعضی از منتقدان را برافروخت. آن آفریقا مانند نقاشی‌های مارک شاگال وضوح خارق‌العاده‌ای دارد: «ستاره‌ها آرام چرخ می‌زدند و آواز می‌خواندند... گوشم را که می‌چسباندم به زمین، خیال می‌کردم صداهایی می‌شنوم. مثل وقتی طبل می‌زنند. شاید صدای پای صدها گورخر یا خروحشی بود که در دسته‌های بزرگ حرکت می‌کردند. » صحبت کردن درباره نظم «هندرسون شاه باران» دیگر بس است. چیزی که حتی بهتر می‌ماند سبک ضد- نظم آن است: لحن هندرسون که بسیار زیبا، عامیانه، پرهیجان، «آوازهای رویایی»- جاز مانند، لاف‌زن و غرغرو است. با نوسانات اخلاقی‌اش خودزنی می‌کند. با رومیلایو، راهنمای محلی‌اش در آفریقا، بسیار سازگار است. «ای یهودا! این همان چیزی است که من به آن [فلز] برنج می‌گویم.»

همین طور می‌توانم ادامه بدهم. «هندرسون پادشاه باران» هم ادامه می‌دهد. با کشتی گرفتن با شیرها و موعظه‌های من‌درآوردی درباره واقعیت در برابر تخیل، بودن در برابر شدن. در بسیاری از بازخوانی‌ها تمایل داشتم از صفحه ۲۰۰ فاصله بگیرم: هندرسون عازم سفرش است و باید آن را به پایان برساند، اما من نباید. من خودم دو قدم جلوترم و به سفر اکتشافی خودم رفته‌ام. اگر این کار را درست انجام بدهم، آن را درست بخوانم، دوباره با چشمانی باز به دنیا برمی‌گردم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...