کوچه‌هایی لبریز از تراژدی... | اعتماد


رمان‌ها بازتاب روانشناسی تاریخی یک ملت‌اند. ادبیات عرصه وهم است. خیال و رویایی که وام‌دار واقعیت بیرونی است. آنچه اتفاق افتاده و می‌افتد و حالا در ذهن جاری است با روح قرین است. آشفته می‌کند ذهن راوی را و او ناچار از بازنمایی است؛ بازنمایی سی‌سال سرگردانی روح در کوچه‌هایی که خاطرات مانند ابرهای سرگردان در رفت و برگشتند. یادهای به جا مانده از آدم‌هایی که بودند و می‌خواستند باشند «من توی گذشته گیر کرده‌ام» (ص۵۱) . رویاهایی که در زیر آوار خشونت و جزمیت تاریخ به ذهن‌ها سفر کرد «همه زندگی‌اش همین بود رفتن دنبال خیال مهره‌های خیال چرخیدن در گذشته و برگشتن» (ص۴۲).

کوچه ابرهای گمشده کورش اسدی

چرا شخصیت‌های واقعی، رخدادها، اشیا و مکان‌ها در داستان‌های خوان رولفو، هدایت، ساعدی و بهرام صادقی به دنیای وهم و خیال سفر می‌کنند و در آنجا مقیم می‌شوند؟ و حالا کورش اسدی را در رمانی ملاقات می‌کنیم که باید ده سال پیش آن را ورق می‌زدیم. اما از همان آغاز رمان درمی‌یابیم که نویسنده فضایی کاملا متفاوت از رمان‌های معمول یک دهه اخیر خلق کرده است. شکل و شیوه رمان‌های خوشخوان و متوسط را ندارد شاید خواننده‌ای که دنبال فراز و فرود و گره‌گشایی و سایر عناصر داستان سنتی باشد در این کتاب به مرادش نزدیک نشود، زیرا به جز پیرنگ داستان که تا حدودی رابطه سببیه رخدادها را تشکیل داده، آن هم به شکلی مدور و پیچ در پیچ، تمامی عرصه‌های روایت در لایه مینیاتوری از ایماژ پیچیده است. تصاویر در ذهنی آشفته شکل می‌گیرند. رخدادهایی که گرد زمان بر آنها نشسته اما گریبان تاریخ را رها نمی‌کنند. راوی در رویاها و هذیان‌هایش ما را شریک می‌کند. تصاویری که اتفاق افتاده‌اند و حالا به ذهن سفر کرده‌اند آنچنان تجسد می‌یابند که خواننده آنها را با دست‌هایش لمس می‌کند؛ «مهره‌ها را به چشم آورد. بازی کودکانه جنوب. چرخید با مهره‌ها. مهره پریا چرخ خورد و خورد به گورستان بی‌نام. بی‌سنگ.» (ص۲۷)

شخصیت‌های جاندار رمان فقط به آدم‌ها محدود نمی‌شود بلکه مکان و فضا، پاییز و برگریزش: «می‌ریخت. می‌ریختند زمین، زمین رودی بود از برگ» رمان با قارقار کلاغ شروع و با آن به پایان می‌رسد شاید ارجاعی دارد به این مصراع حافظ: «همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی» شهر هذیان زده، مبهوت، با دیوارنوشته‌ها «کارگر... ماله را پر کرد و ریخت روی نوشته زیر سوراخ گلوله‌ها... تا آمد بخواند اول عبارت رفت. تنها توانست قلاب فرهنگی را بخواند.» (ص۱) به همان‌گونه جاندار و زنده هستند که پریا، ممشاد، شیده و کارون. کارون که به نوعی انعکاس زمزمه‌ها و زخمه‌های رود کارون جنگ دیده است وارث شرایطی جنون‌زده و مملو از مصیبت.

تمامی که در یک محدوده زمانی یک روزه اتفاق می‌افتاد از نظرگاه کارون روایت می‌شود. راوی سوم شخص دور می‌زند و نرم جایش را با اول شخص عوض می‌کند.
کارون جنگ‌خورده، کارون گریخته از شهری تکه پاره و بهت‌زده، حالا دستفروش کتاب است، جایی که ذهن ما را با استعاره‌ها می‌برد اطراف میدان انقلاب. عشق‌های سرکوب‌شده بی‌سرانجام اینجا، دراین آشفتگی و بحران رخدادهای اجتماعی، شکل می‌گیرد. عشق میان باران آواره و دست فروش کتاب و پریا که همه ذهنش فعالیت سیاسی است. پریا مانند یک خواب دم صبح در زندگی کارون می‌آید و غیب می‌شود! پیش چشم او! «درآن غرب گرفت و گیر که با پریا در صف سینما ایستاده بودند... پریا گفته بود می‌رود، دو دقیقه دیگر برمی‌گردد کارون بلیت سینما در دست چشم چشم می‌کرد ناگهان او را دیده بود که می‌دوید بعد همه‌چیز در یک چشم به هم زدن تمام شد. پریا چشم‌بند به چشم... پریا پر... و دیگری هیچ...» (ص۲۸)
در لحظه روایت کارون بعد از سال‌ها در همان نقطه «بلوار کشاورز نبش بانک» نزدیک سینما، همان جایی که پریا «پرید» نشسته و «گذشته کتابی می‌شود که پیش چشمش ورق می‌خورد.»

تلافی رخدادها و گره زدن آن با متن روایت
نشسته منتظر شیده، زنی که همخانه تیمی پریا بوده و با او اسیر و حالا در آزادی به وسیله ممشاد، معلم و سرشاخه‌ گذشته آنها و جنتلمن متمول کنونی با کارون برخورد می‌کند. این زن از کارون چه می‌خواهد؟ زنی آشفته، در هم کوفته و مجروح گذشته، اما از پشت سال‌هایی «که مثل خوابیدن در قبر بود» بوی پریا را می‌دهد. کلید رابطه آنها یک کتاب است که شیده از او می‌خواهد «کوچه ابرهای گمشده» روایت اینجا با یک استعاره ناب به عمق می‌رسد استعاره‌ای چند لایه.

بعد از این کتاب کلید ذهنی روایت می‌شود. سرگردانی کارون به دنبال کتاب در کتابفروشی‌ها و نایافتنش. دور و تسلسل. کتابی که معنای این رمان است. کوچه خاطراتی که مثل ابرها در آسمان ذهن راوی پراکنده‌اند و در هیاهوی شهر گم می‌شوند و او در به در به دنبال‌شان است: «برهنه می‌رقصم در دود و در کوچه» ماجرا همه‌اش در پس پرده ابهام شکل می‌گیرد: «یادش می‌آید که کتاب را خودش هم دارد... پریا بهش داده بود. همان روز قبل از دستگیری... ولی هیچ‌وقت بازش نکرده بود.» (ص۲۶) به این ترتیب کتاب هم یکی از شخصیت‌های اصلی این رمان می‌شود.

اما فضا و ظرف مکانی نیز در این رمان از تشخص ویژه برخوردار است. خیابان‌های خلوت و پراضطراب، ناامنی، توهم. «چشمش بدون خواست و اراده. چسبید به هیکلی که یک میله دستش بود.» (ص۱۲۳)
کارون هر لحظه با کابوس دستگیری دست و پنجه نرم می‌کند. بساط کتاب دارد در حاشیه خیابان. همیشه درگیر است؛ «یک لشکر برای سینوهه و کتاب کف‌بینی؟!» (ص۱۱۶)

اصل قصه همان است. جریان فراز و فرود چالش‌های روشنفکری در دهه‌های اخیر. شکست‌ها، سرخوردگی‌ها، زمین خوردن‌ها، برخاستن‌ها، دور شدن از آرمان‌ها و دور زدن و دوباره‌خوانی آنها که در سه دهه اخیر جانمایه اکثر رمان‌ها را تشکیل می‌دهد. اما زبان، لحن، نثر و چیدمان پاره‌روایت‌ها در این رمان به گونه‌ای‌ است که رنگی دیگر و فضایی تازه از این دست به ما می‌نمایاند.

متن در حین پیراستگی نهایت بهره‌برداری از ایماژهای زبانی را کرده است. استعاره‌های چند بعدی و گاه تودرتو، که تاویلش را خواننده هوشمند از پس زمان در می‌یابد، گاه فقط یک کلمه، آن هم هذیان. زبان شعرگونه است. از موسیقی درونی برخوردار است. تصاویر سیال به گونه‌ای که انگار در خواب اتفاق می‌افتند و در بیداری تجسد می‌یابند. گاه نیز از موسیقی الفاظ بهره می‌گیرد:
«وقت‌های نزدیک دلمردگی آسمان ابر
ابر تمام آسمان را گرفته بود.
مثل مرگ که دل را بگیرد و آدم جسد شود.» (ص۴۱)

زبان در پاره‌های مختلف رمان از روایت تبعیت می‌کند. در حین درهم‌ریختگی و آشفتگی که برخاسته از ذهن راوی است جامعیت خاصی از درون به آن نظم بخشیده. این نظم موسیقی درونی و شاعرانگی متن را تضمین کرده است. کابوس‌وارگی راوی با این زبان پرایهام تصویر در تصویر، گذشته و حال و آینده را دور می‌زند. با آوردن بریده‌های روزنامه‌ها و دفتر خاطرات فردی مجهول از میان دورریزها و زباله‌ها ترفند خاص و کمتر تجربه‌شده‌ای در مهندسی رمان به کار بسته که فضایی بیرون از متن اصلی در اختیار راوی قرار داده تا بخش عمده‌ای از عینیت بیرونی و حال و هوای ذهنی این دوره تاریخی را تصویر کند.

آدم‌های این یادداشت‌ها و بریده‌های روزنامه‌ها اسیر دگراندیشی و پای در گل در پایان با رشته‌ای باریک‌تر از مو به درون روایت اصلی پیوند می‌یابند.
در ساختار این رمان می‌توان به دو ویژگی از رمان نو نزدیک شد: موضوع ممشاد برای خواننده حل نمی‌شود و در نهایت متن در یک فضای حدس و گمان سرگردان می‌ماند. در رمان یک گره ناگشوده باقی می‌ماند.
نکته دیگر غلبه زمان ذهنی بر زمان کرنومیک در این رمان است. قسمت عمده رمان در ذهن راوی جریان دارد فلش‌بک‌ها و فلش‌فورواردها بیشترین فضای زمانی رمان را در ذهن ساخته است. این رمان بعد از کارهای کورش اسدی یعنی «باغ ملی» و «گنبد کبود» کاری تاثیرگذار و خاص در ادبیات داستانی امروز ما است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...