ترجمه بهار سرلک | اعتماد


در گفت‌وگوی پیش رو، پل استر نویسنده امریکایی درباره علایقش در دنیای ادبیات و کتاب‌هایی که در زمان خلق داستان می‌خواند، صحبت کرده است. او زیباترین رمانی که تا به حال خوانده است را «به سوی فانوس دریایی» اثر ویرجینیا وولف می‌داند.

پل استر

در حال حاضر چه کتاب‌هایی روی میز شما هستند؟

فقط دو کتاب؛ نسخه ویرایشی کتابخانه امریکا از «مجموعه مقالات» جیمز بالدوین و «رمان‌ها و داستان‌های نخستین». از زمان دبیرستان (با توجه به اینکه در سال 1965 فارغ‌التحصیل شدم) تا همین چند وقت پیش هیچ چیزی از بالدوین نخوانده بودم و چون رمانی که روی آن کار می‌کردم داستان آن در دهه‌های 1950 و 60 می‌گذرد، از روی وظیفه نگاهی به این کتاب کردم. طولی نکشید که وظیفه جای خود را به لذت، حیرت و تحسین داد. بالدوین در هر دو جبهه ادبیات داستانی و غیرداستانی نویسنده قابلی است و من جایگاه او را در میان بزرگ‌ترین‌های قرن بیستم امریکا می‌دانم. نه فقط به خاطر خبرگی و شجاعتش، نه فقط به خاطر طیف گسترده احساسی‌اش (از فوران خشم تا دلنشین‌ترین عواطف) بلکه به خاطر کیفیت نوشتارش، به خاطر جمله‌های تراش‌خورده‌اش. نثر بالدوین، نثری است که آن را «امریکایی کلاسیک» می‌نامم، به همان شکل که تورو را کلاسیک می‌دانم و در بهترین شکل به او باور دارم، بنابراین برایم بالدوین با تورو در بهترین شکلش کاملا برابر است. خیلی عجیب است که خواندن هر دوی کتاب‌ها را تقریبا یک سال پیش تمام کردم اما هنوز هم روی میز عسلی‌ام هستند. نمی‌توانم بگویم چرا؛ فقط دوست دارم این دو کتاب آنجا باشند. مایه تسکینم هستند.

آخرین کتاب خوبی که خواندید، چه بود؟

«زنی به مردانی نگاه می‌کند که به زنان نگاه می‌کنند»، مجموعه‌ای وسیع و شاهکار از مقاله‌های سیری هوسوت. اما از آنجایی که با سیری ازدواج کرده‌ام اجازه بدهید انتخاب دیگرم را هم معرفی کنم؛ رمانی از فران راس به نام «Oreo» که نخستین بار ناشری کوچک در سال 1974 آن را منتشر کرد، توجه ناچیزی به آن شد یا اصلا نشد، سپس کاملا ناپدید شد تا اینکه انتشارات نیو دیرکشنز چاپ مجدد آن را در سال 2015 منتشر کرد. متاسفانه این تنها رمانی است که راس نوشت، و بدبختانه اینکه راس در 50 سالگی یعنی در سال 1985 از دنیا رفت. اما چه شاهکار کم‌حجمی است این کتاب، حقیقتا یکی از لذت‌بخش‌ترین، خنده‌دارترین و هوشمندانه‌ترین رمان‌هایی که در این چند سال اخیر به آن برخورده‌ام، اثری کاملا مبتکرانه که زبان آن ترکیبی از نثر فرهیخته، محاوره سیاه‌پوستان و زبان ییدیش به بهترین نحو است. صدها بار از خنده ریسه رفتم و کتاب کوتاهی است کمی بیشتر از 200 صفحه که در هر صفحه‌اش از خنده به خود می‌پیچید.

بهترین کتاب کلاسیکی که اخیرا برای نخستین بار خوانده‌اید، چه بود؟

«به سوی فانوس دریایی» اثر ویرجینیا وولف. وقتی 18 ساله بودم چند کتاب از وولف خواندم («خیزاب‌ها» و «اورلاندو») خیلی از این کتاب‌ها خوشم نیامد و برای 51 سال بعد اسم وولف را از فهرستم خط زدم. چه اشتباه احمقانه‌ای کردم. «به سوی فانوس دریایی» یکی از زیبا‌ترین رمان‌هایی است که خوانده‌ام. داستان در من رسوخ کرد و باعث می‌شد به رعشه بیفتم و مدام اشک در چشم‌هایم جمع می‌شد. موسیقی جمله‌های بلند و پیچ‌دارش، دست‌کم‌گرفتن عمق احساساتش، ریتم دقیق ساختارش آنقدر برایم تکان‌دهنده بود که تا آنجا که می‌توانستم آهسته خواندم، سه چهار بار یک پاراگراف را می‌خواندم و بعد سراغ پاراگراف بعدی می‌رفتم.

از محبوب‌ترین کتاب‌هایی که خوانده‌اید و هیچ‌کس اسمش را نشنیده، چیست؟

«علف‌های هرز غرب»، کتابی 628 صفحه‌ای، کتاب راهنمای پر از تصویری که نوشته گروه چهل نفره متخصصان علف هرز است و سازمان «انجمن غربی علم علف» آن را منتشر کرده است. عکس‌های رنگی آن گیرا هستند اما چیزی که خیلی از آن خوشم آمد اسم‌های گل‌های وحشی است... صدها اسم گل هست و لذت خالص خواندن این کلمه‌ها با صدای بلند هرگز در بهبود حال و روزم با شکست مواجه نشد. این کتاب اشعار زمین امریکایی است.

درباره محبوب‌ترین داستان‌های نیویورکی‌تان بگویید.

داستان‌های زیادی هست، داستان‌های خیلی زیادی که طی سال‌ها جمع شده‌اند، اما زیر سایه نفرتی که علیه برخی نامزدهای اخیر ریاست‌جمهوری بر زندگی مهاجران انداخته‌اند، این داستان را به شما معرفی می‌کنم چون بازیگر آن یک مهاجر است. صاحب لوازم‌التحریر فروشی محله‌مان در بروکلین مردی است که در چین متولد شده است. دستیار او در مکزیک بدنیا آمده و زنی که صندوقدار است در جاماییکا. چند ماه پیش عصر یک روز سرد، جلوی پیشخوان این فروشگاه ایستاده بودم و آماده پرداخت وسایلی که خریده بودم می‌شدم، صندوقدار جاماییکایی متوجه شد که آب بینی‌ام دارد می‌ریزد (به خاطر هوای سرد) اما به جای اینکه بی‌توجهی کند تا بهم بگوید که بینی‌ام را پاک کنم، یک دستمال کاغذی از جعبه دستمال بیرون کشید، از روی پیشخوان دولا شد و بینی‌ام را پاک کرد. باید اضافه کنم که خیلی آرام این کار را کرد، بدون اینکه حرفی بزند. اینکه بدون اجازه‌ام من را لمس کرده بود، اشتباه بود؟ شکی نیست که بعضی‌ها این فکر را می‌کنند. اما از نظر من، رفتارش عملکرد غیرمتعارف مهربانی بود و به خاطر کمکی که بهم کرد، از او تشکر کردم. نمونه‌ای دیگر از زندگی در جمهوری خلق بروکلین.

وقتی روی رمانی کار می‌کنید، چی می‌خوانید؟ و از چه نوع خوانشی به هنگام نوشتن امتناع می‌کنید؟

وقتی رمان می‌نویسم هیچ داستانی نمی‌خوانم- به محض اینکه تمام شود و قبل از اینکه کار تازه‌ای را شروع کنم_ اما شعر، تاریخ و زندگینامه قابل قبول است در کنار کتاب‌هایی که کمکم می‌کنند در مورد مسائل مختلف کتابی که دارم می‌نویسم، تحقیق کنم. حقیقت این است که خیلی کمتر از زمانی که جوان‌تر بودم، می‌خوانم و چون ممکن است کشمکش نوشتن کتاب‌های خودم خیلی خسته‌کننده باشد (از لحاظ جسمی و هم از لحاظ روانی)، اغلب بعد از شام روی مبل غش می‌کنم، تلویزیون را روشن و مسابقات Mets را می‌بینم (البته اگر حین برگزاری فصل بیس‌بال باشد)، یا با سیری (که او هم به اندازه من از کار خودش خسته است) فیلم‌های قدیمی را در شبکه TCM می‌بینم. از نظر من حقیر، دو پیشرفت در زندگی امریکایی طی 20 سال گذشته اختراع TCM و تمبرهای چسب‌دار است.

چه کتاب‌هایی در قفسه کتابخانه‌تان هست که ممکن است مردم با دیدن‌شان تعجب کنند؟

«انگلیسی به زبان او راهنمای تازه مکالمه در زبان پرتغالی و انگلیسی» نوشته پدرو کارولینو که نخستین‌بار در سال 1883 در امریکا چاپ شده است و مارک تواین مقدمه‌ای بر آن نوشته است. همانطور که تواین می‌نویسد: «هیچ‌کس نمی‌تواند به پوچی این کتاب بیفزاید» و البته این کتاب خیلی مسخره است- راهنمای زبان انگلیسی نوشته کسی که کوچک‌ترین فهمی از این زبان ندارد. بیش از صد صفحه با جمله‌هایی مثل این پر شده است: «در خانه‌تان کتابخانه‌ای پرمایه دارید، همین نشانی از عشق شما به یادگیری دارد.» این کتاب تجسم کامل مکتب داداییسم است و همان طور که تواین می‌گوید: «جاودانگی آن در امان است.»

بهترین کتابی که هدیه گرفته‌اید، چه کتابی است؟

«مجموعه داستان‌های آیساک بابل» که در تولد هفده سالگی‌ام هدیه گرفتم. این کتاب دری در ذهنم گشود و پشت آن در اتاقی را دیدم که می‌خواستم باقی زندگی‌ام را در آن بگذرانم.

قهرمان داستانی محبوب شما کیست؟ ضدقهرمان یا شرور محبوب‌تان کیست؟

دون کیشوت و راسکولنیکف.

در کودکی چه نوع خواننده‌ای بودید؟ چه کتابی از دوران کودکی‌تان و کدام نویسنده هنوز با شما مانده است؟

خاطره‌های واضحی از «پیتر خرگوش» دارم، کتابی که مادرم حتما آن را بارها برایم خوانده بود و همچنین کتاب سه جلدی مجموعه داستان‌های هانس کریستین اندرسون. وقتی 9 یا 10 ساله بودم، مادربزرگم مجموعه شش جلدی کتاب‌های رابرت لوییس استیونسون را بهم داد که الهام‌بخش شروع کردن نوشتن داستان‌هایی شد که با جمله‌های درخشانی مثل این شروع می‌شد: «1751 سال پس از تولد عیسی مسیح، فهمیدم دارم کورکورانه در توفان برف شدیدی تلوتلوخوران راه می‌روم، سعی داشتم به خانه پدری‌ام بازگردم.» نخستین کتابی که با پول خودم خریدم «قصه‌ها و اشعار کامل ادگار آلن پو» بود، در آن زمان 10 یا 11 ساله بودم. نخستین اشتیاق ادبی بزرگم «شرلوک هولمز» کونان‌ دویل است. بزرگ‌ترین اشتباه جوانی‌ام خرید دومین کتاب بود. بوریس پاسترناک تازه جایزه نوبل را برنده شده بود و یک دفعه نویسنده‌ای شد که در همه محافل از او حرف زده می‌شد. می‌خواستم بدانم این همه هیاهو برای چیست، بنابراین یک نسخه از کتاب «دکتر ژیواگو» را خریدم. شاید یازده‌ساله بودم. یکی از صفحه‌های رمان را می‌خواندم که فهمیدم نمی‌توانم از آن سر در بیاورم. فراتر از ظرفیت‌های من در آن زمان بود و می‌باید داستان را رها می‌کردم. تا به امروز، هنوز «دکتر ژیواگو» را نخواندم. در سال‌های بعد از آن شعرهای زیادی از پاسترناک خواندم اما هرگز برای یک بار هم سراغ این رمان نرفتم.

فرض کنید در حال تدارک مهمانی شام ادبی هستید. کدام نویسنده، زنده یا مرده، را به این مهمانی دعوت می‌کنید؟

دیکنز، داستایوسکی و هاتورن.

احساس می‌کردید چه کتابی را دوست خواهید داشت، اما نداشتید؟ و از خواندن آن مایوس شدید، یا آن تعریف و تمجیدها برای‌تان مبالغه‌آمیز شد و به نظرتان کتاب آنقدرها خوب نبود؟

نمی‌خواهم بگویم من «هاکلبری فین» را دوست نداشتم. در حقیقت، باید بگویم یک‌سوم اول رمان در میان بهترین داستان‌هایی هست که تا به حال از نویسنده‌های امریکایی خوانده‌ام و به خاطر عالی بودن یک سوم ابتدایی کتاب، تقریبا همه نظر من را می‌دهند. اما بعد از تمام کردن شروعی بی‌نظیر، تواین دست‌نوشته‌هایش را کنار می‌گذارد و تا سال‌ها به آن بازنمی‌گردد. بخش دوم کتاب، خوب است و اغلب عالی (صحنه‌های مشهور هاک و جیم روی رودخانه با آن شخصیت‌های رنگین) اما این بخش عمق و ابتکار بخش اول را ندارد. بعد بخش سوم می‌آید و وقتی تام سایر وارد داستان می‌شود، رمان از هم می‌پاشد. لحن و روحیه داستان خیلی بچگانه می‌شود و شوخی‌های رنج‌آوری که با جیم می‌کند، به نظر با تمام داستانی که پیش از آن روایت شده، مغایرت دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...