بازگشت به اصل در حکم یک کیمیا | اعتماد


«طلا‌بازی» [اثر امیرحسین شربیانی] به تعبیر پیشانی نوشت کتاب، حکایت ناکامی کیمیاگرانی است که می‌کوشیدند مس را به طلا تبدیل کنند.
رمان طلابازی از منظر کیمیاگری امروزی روایت شده و با تمرکز روی شخصیت‌هایی که عمدتا در تلاش‌اند بدل را جای اصل قالب کنند، نشان می‌دهد چطور بعد از گذشت قرن‌ها هنوز این الگوی فکری رواج دارد. محرک داستان، کنش قهرمان و همه‌ آرزویش حول این محور است که شبیه پدربزرگ شود و به دوران طلایی بازگردد: خدم و حشم داشته باشند، بنز آخرین مدل سوار شود، جواهر قیمتی بریزد توی ویترین و فقط مشتری خاص قبول کند.

طلا‌بازی امیرحسین شربیانی

این کمبود آنقدر شدت گرفته که پیمان با تعریف و تمجید یک مشتری گذری از دکوراسیون مغازه خام می‌شود. اشکان چیزی می‌گوید که پیمان نیاز دارد بشنود؛ «در بازار، هر پدیده‌ای دوبار اتفاق می‌افتد.»
این دلگرمی حکم کیمیا دارد. پیمان امیدوار می‌شود به اصل‌اش برگردد و یاد پدربزرگ را زنده کند.

اما برخلاف مدعایش صبر ندارد. می‌خواهد یکشبه ره صدساله برود و در عمل ثابت می‌کند همان آدمی است که از آن بیزار است: «آدمی که اصل نباشد به هر چیزی چنگ می‌زند تا خودش را اصل جا بزند.»
به‌تدریج پایش به خانه اشکان باز می‌شود. با مرام و مسلک و مهمان‌هایش انس می‌گیرد و با علم به اینکه از خط قرمزها گذشته، مدام خودش را توجیه می‌کند: «دخترهای حالا دیگر به جواهر اهمیت نمی‌دهند. همه بدلکار شده‌اند. اما دخترهای توی مهمانی امشب فیک نبودند، تک‌تخمه دوقیراطی می‌انداختند. مثل خودمان، مثل مامان، مثل عموزاده‌ها و دخترخاله‌ها. بعد اشکان بود با آن رولکس محشرش، با آن نگاه آشنای اصل‌اش که از جنس بی‌بته‌ها نبود. مثل خیلی‌ها اتمی حرف نمی‌زد. بدلی زندگی نمی‌کرد. اصل بود.»
این شیفتگی از خاطر آن است که اشکان کیمیاگری کرده: پیمان را در قالب پدربزرگ جا زده.

همه دخترها خیال می‌کنند اول جواهرفروش شهر است، بنز سی‌ال‌اس سوار می‌شود و کلی بر و بیا دارد. پیمان آلوده طلابازی شده، به‌حدی که جا پای پدر قماربازش می‌گذارد و یک‌وقت به‌خودش می‌آید که بیش از همه به تورج شبیه است و خوشحال که پدربزرگ نیست تا ببیندش وارث زرافشان‌ها به چه روزی افتاده و کسی نیست جمع و جورش کند. از خودش می‌پرسد چرا باید از پدربزرگ چنین پسر یا نوه‌ای عمل بیاید؟ آنها تا کی باید دنبال هم باشند و به‌هم نرسند؟ به‌صرافت می‌افتد باورهای قبلی‌اش توهم بوده که خاندان روی یک نوار سینوسی سرگردان است.
پدربزرگ روی شکم آن خوابیده و تورج توی گودی بعدش و حالا نوبت پیمان است که برسد به اوج.

گویا چشم امیدی هم به نظریه مندل داشته تا توانایی‌های پدربزرگ که در تورج بالقوه مانده، ژنتیکی در پیمان بالفعل شود. وقتی از همه قطع امید می‌کند تصمیم می‌گیرد به زندگی‌اش شوک بدهد و درست عین اشکان، با کلاهبرداری به آرزوهایش برسد. چرایی این ماجرا و به نوعی رازگشایی داستان در صحنه پایانی است. آنجا که پدر و پسر برای نخستین‌بار با هم تخته نرد بازی می‌کنند. تورج در جواب اینکه چطور پاش به بازی باز شده از گذشته‌ها می‌گوید؛ اعترافاتی که زبان حال پیمان است.

«من از خودم خجالت می‌کشم، که چرا توی آن خانواده به دنیا آمدم و بزرگ شدم و خواستم همان کسی بشوم که آنها ازم می‌خواستند... تو یادت نیست، بچه بودی آن وقت. کنار پنجره نشسته بودم و مشتری‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. یک‌دفعه دیدم چقدر بدم می‌آد از آن گذشته‌ام، از آن پوسته حال به‌هم زن، از آن شکوه قلابی. دیدم آنقدر بی‌کسم... .»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...