یک طرف ماییم؛ چرنوبیلی‌ها و طرف دیگر شما ایستاده‌اید؛ دیگران. دقت کرده‌اید؟! اینجا کسی نمی‌گوید روسی، بلاروسی یا اوکراینی است. ما خودمان را چرنوبیلی می‌نامیم... کتاب‌های آهنی بخوانید! یعنی آثاری که فرازهای فکری انسان را تکانه‌های بنیادین می‌دهد... یک همسرایی حماسی است... محصول 10 سال گفت‌وگو با بیش از پانصد نفر از جمله آتش‌نشانان، اعضای تیم پاکسازی، سیاستمداران، پزشکان، فیزیکدانان و مردمان عادی است


صدای سکوت دنیا اینجا اتفاق افتاد | اعتماد


ولادیمیر مایاکوفسکی در کتاب «ساده چون صدای گاو» سطری دارد با این ترکیب: کتاب‌های آهنی بخوانید! یعنی آثاری که فرازهای فکری انسان را تکانه‌های بنیادین می‌دهد و کتاب «صداهایی از چرنوبیل» [Chernobyl skaia molitva یا Voices from Chernobyl] یکی از شاخص‌ترین این آثار است. این کتاب تاریخ شفاهی یک فاجعه اتمی‌ است. روایتی متفاوت از حادثه‌ای که تا امروز یکی از بزرگ‌ترین و تلخ‌ترین فاجعه زیست‌محیطی انسان معاصر است. تاثیر شگرف این کتاب بر جان و اندیشه انسان امروزی به‌قدری بود که آکادمی نوبل در سال 2015، ناگزیر از تقدیم جایزه نوبل ادبیات به این کتاب شد. «صداهایی از چرنوبیل»، نوشته سوتلانا آلکسیویچ است. زمانی که نام این نویسنده اوکراینی- ‌بلاروسی، به عنوان برنده نوبل ادبیات 2015 اعلام شد حیرت بسیاری را برانگیخت چراکه به ندرت این جایزه‌ به یک ناداستان‌نویس اهدا می‌شود. برندگان نوبل بیشتر برای آثار داستانی و شعر این جایزه را دریافت کرده‌اند و سوتلانا آلکسیویچ از معدود نویسندگانی است که در تاریخ نوبل برای یک اثر ناداستان برنده این جایزه مهم می‌شود.

صداهایی از چرنوبیل» [Chernobyl skaia molitva یا Voices from Chernobyl]] سوتلانا آلکسیویچ

این کتاب به تازگی با ترجمه‌ای از حدیث حسینی، توسط نشر کوله‌پشتی روانه‌ بازار کتاب شده است. حدیث حسینی علاوه بر یکدستی و روانی ترجمه این اثر، در آغاز کتاب مقدمه‌ای دارد حاوی مطالبی درباره نویسنده که می‌تواند برای مخاطب قابل تامل باشد. برای نمونه، اشاره به چگونگی انتخاب سبکی که برای نوشتن این کتاب در نظر گرفته شده است، ژانری موسوم به «رمان جمعی» یا «رمان- سند» که شالوده سبک نوشتاری این رمان است. الکسیویچ می‌گوید: «همیشه در جست‌وجوی سبکی بوده‌ام که بتوانم به کمک آن تا حد ممکن به زندگی واقعی نزدیک شوم. واقعیت همیشه مانند یک آهنربا مرا جذب خودش کرده است، آزارم داده است و مسحورم کرده است و همیشه خواسته‌ام آن را همان‌گونه که هست روی کاغذ ثبت کنم.»

این کتاب یک رمان چندصدایی است؛ به عبارتی دیگر یک همسرایی حماسی است. روایتی مبتنی بر اسناد شفاهی از یک واقعه‌ دلخراش تکنولوژیک که هرگز از حافظه جمعی انسان معاصر زدوده نخواهد شد. فاجعه‌ای که در 26 آوریل 1986 در نیروگاه اتمی چرنوبیل در اوکراین رخ داد و منجر به انفجار در رآکتور شماره 4 این نیروگاه و در نهایت پخش مواد رادیواکتیو در بخش بزرگی از غرب شوروی آن دوران و اروپا شد. کاری که نویسنده کتاب «صداهایی از چرنوبیل» انجام داده است در حقیقت انعکاس دردها و رنج‌های مردمی است که از نزدیک شاهد این وحشت و خشونت ناشی از این رویداد تلخ بوده‌اند؛ مردمی که در نهایت استیصال و ناامیدی، زخمی عمیق را در جان و جسم خود احساس کردند.

کتاب محصول 10 سال گفت‌وگو با بیش از پانصد نفر از جمله آتش‌نشانان، اعضای تیم پاکسازی، سیاستمداران، پزشکان، فیزیکدانان و مردمان عادی است. نویسنده کتاب دلیل اصلی نوشتن این تراژدی انسانی- زیست‌محیطی را تنها در تاثیر‌گذاری این فاجعه بر روح و روان و زندگی آن مردمان می‌داند. نسخه روسی «صداهایی از چرنوبیل» در سال 1997 و ترجمه انگلیسی آن توسط کیت گسن در 1999 منتشر شد.
کارکرد اصلی این رمان در زبانی است که نویسنده از آن برای بیان مقاصد خود استفاده کرده است. این رمان با اینکه در ژانر رمان‌های چند صدایی قرار می‌گیرد اما به‌لحاظ زبانی در یک وضعیت ثابت قرار دارد؛ به عبارتی از حرف‌های خود نویسنده گرفته تا گفت‌وگوها و ثبت وقایعی که به صورت مکتوب از روی اسناد تاریخی در متن رمان آورده شده، همگی از یک زبان واحد پیروی می‌کنند و گویا این یک انتخاب آگاهانه از طرف نویسنده بوده است که بتواند با یک زبان یکدست تم اصلی قصه خود را در کانون تمرکز مخاطب قرار دهد.

کتاب با حرف‌های زنی شروع می‌شود که زمانی همسر یک آتش‌نشان بوده است. او مجبور می‌شود برای خاموش کردن یک آتش‌سوزی ساده به محل حادثه اعزام شود اما وقتی به محل می‌رسد تازه متوجه می‌شود که این یک آتش‌سوزی ساده نیست که با یک فاجعه بزرگ روبه‌روست: «شبی صدایی شنیدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. مرا دید. گفت: پنجره رو ببند و برگرد به رختخواب. در نیروگاه آتش‌سوزی شده. زود برمی‌گردم. من خود انفجار را ندیدم. فقط شعله‌هایش را دیدم. حرارت هوا وحشتناک بود و او هنوز برنگشته بود. او بعدها گفت: مثل این بود که در قیر مذاب راه می‌رفتیم. آنها لباس مخصوصی به تن نداشتند. همان یونیفورم همیشگی را پوشیده بودند. هیچ کس به آنها چیز خاصی نگفته بود. یک آتش‌سوزی اتفاق افتاده بود؛ فقط همین.»

صداهایی از چرنوبیل» [Chernobyl skaia molitva یا Voices from Chernobyl]

برای هر نویسنده‌ای آوردن حرف‌های صدها شاهد عینی در متن اصلی رمان، شهامت می‌خواهد. اینکه نکند رمان از مسیر اصلی خود دور شود و به سمت گزارش‌نویسی برود. اما آلکسیویچ با مهارت و نهایت استادی، به‌خوبی توانسته از عهده این روند برآید. بی‌شک نویسنده از انعکاس کلمه به کلمه کسانی که با آنها گفت‌وگو داشته استفاده نکرده است و پس از دریافت صحبت‌های عادی مردم، آنها را بارها بازنویسی کرده است تا بتواند به زبان رمان تبدیل کند. دانستن همین موضوع می‌تواند بر اهمیت کار این نویسنده تاکید کند و این اثر را از دیگر آثار متمایز کند. توصیف‌های دقیق او از روز حادثه حیرت‌آور است. به این سطرها نگاه کنید: «ظاهرا عده‌ای از مردم شب قبل از انفجار نور عجیبی رو بالای نیروگاه دیده بودن. بعضیا حتی ازش عکس هم گرفتن و روی فیلم معلوم شده که اون بخار یک چیز فرازمینیه. این یک حادثه نبود. یک زمین‌لرزه بود. برای هسته زمین یه اتفاقی افتاد. دست نیروهای ژئوفیزیک و کیهانی در کار بود. ارتش از این دست‌های پشت پرده باخبر بود و می‌تونست به مردم هشدار بده؛ اما این موضوع رو اکیدا محرمانه نگه داشتن.»

عظمت و بزرگی کار آلکسیویچ در نوشتن صداهایی از چرنوبیل در چیدمان کلماتی است که در نهایت حزن، حسرت‌ها، خشونت‌ها و نومیدی‌های مردمی را بازتاب می‌دهد که یک عمر با این احساسات ضدانسانی زندگی کردند. انعکاس این تجربیات تلخ در قالب صداهایی که سال‌ها مسکوت مانده بود، باعث شد تا انسان معاصر یک بار دیگر خود را نسبت به خویشتن خود خائن تلقی کند. مصاحبه‌های مونولوگی این کتاب مثل زخمی زبان بازکرده، بارها ذهن خواننده را به نقطه‌ای معطوف می‌کند که این مردم ستمدیده به دست دشمن خانگی، آن دوران را چگونه از سرگذرانده‌اند.

نویسنده کتاب در همان بخش اول کتاب، «سرزمین مردگان»، در گفت‌وگو با یکی از بازماندگان آن فاجعه، به شکلی کاملا ملموس پرده از یک بی‌عدالتی بزرگ برمی‌دارد: «من چی می‌تونم بگم به شما؟ من تمام زندگیم رو سخت کار کردم. صادقانه و شرافتمندانه. اما عدالت و انصافی ندیدم. خداوند نعمت‌هاشو پخش می‌کرد و وقتی نوبت من رسید چیزی نمونده بود. اوایل منتظر بودم مردم برگردن. فکر می‌کردم برمی‌گردن. هیچ‌کس نگفت برای همیشه رفتن. اونا گفتن فقط برای مدتی رفتن. اما الان دیگه فقط منتظر مرگم. مردن بیشتر از اینکه سخت باشه، ترسناکه. اینجا کلیسایی نیست و کشیش هم نمیاد. نخستین باری که گفتن ما آلوده به رادیواکتیو شده‌ایم فکر می‌کردیم این یه بیماریه که هر کی بگیره سریع میمیره. اما اونا گفتن نه نه، این چیزیه که توی زمینه و از زمین درمیاد اما شما نمی‌تونید ببینید.»

«صداهایی از چرنوبیل» تبدیل صدا به کتاب است. همه قهرمانان، عواطف، احساسات و رویدادهای کتاب واقعی هستند. نویسنده کتاب در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید: «کتاب‌های من در کشورهای مختلفی چاپ و منتشر شده است اما در کشور خودم بلاروس هرگز چاپ نشدند. در حکومت لوکاشنکو هیچ‌یک از کتاب‌های من منتشر نشدند. اما من به نوشتن درباره تقابل مردان کوچک با مدینه‌فاضله بزرگ ادامه خواهم داد.» جای‌جای کتاب پر است از سطرهای تکان‌دهنده: «جهان به دو بخش تقسیم شده است: یک طرف ماییم؛ چرنوبیلی‌ها و طرف دیگر شما ایستاده‌اید؛ دیگران. دقت کرده‌اید؟! اینجا کسی نمی‌گوید روسی، بلاروسی یا اوکراینی است. ما خودمان را چرنوبیلی می‌نامیم. ما چرنوبیلی هستیم. انگار مردمی دیگریم؛ ملتی نو.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...