«بارادین» [Borodin] نوشته نینا بربروا [Nina Berberova]، به بازآفرینی زندگی‌نامه آهنگساز روسی، الکساندر بارادین [Alexander Borodin] می‌پردازد و خواننده را با عجیب‌ترین تأملات و کشمش‌های درونی یک هنرمند که همزمان دانشمند نیز هست، آشنا می‌کند.

بارادین» [Borodin] نوشته نینا بربروا [Nina Berberova]

«بارادین» نوشته نینا بربروا، کتابی است کوچک که با قلمی موجز به بازآفرینی زندگی‌نامه آهنگساز روسی، الکساندر بارادین می‌پردازد و خواننده را با عجیب‌ترین تاملات و کشمش‌های درونی یک هنرمند که همزمان دانشمند نیز هست، آشنا می‌کند. به بهانه انتشار این کتاب از سوی نشر ماهی، به مرور آن پرداخته‌ایم.

بارادین داستانی کوتاه از یک زندگی پرفرازونشیب است. وقتی که بارادین را می‌خوانید، نمی‌دانید قرار است با چه شگفتی‌هایی روبه‌رو شوید و نمی‌دانید که تصمیم‌های گرفته و ناگرفته قرار است شما را به کجاها ببرد.
برای طرفداران اپرا الکساندر بارادین نامی آشنا است. او که با اپرای معروف و البته نیمه‌تمامش، «شاهزاده ایگور» به شهرتی جهانی رسید، موسیقی‌دانی آماتور بود. در واقع بیش از آنکه بتواند سازی بنوازد، آهنگساز بود و همین ویژگی در کنار تحصیلات و تالیفات او در زمینه طب و شیمی از او شخصیتی منحصربه‌فرد ساخته بود که در تمام حوزه‌های کاری‌اش حرفی برای گفتن داشت.
آنچه نینا بربروا تحت نام «بارادین» در کتاب کوچکش ساخته و پرداخته‌ است، زندگی‌نامه‌ای داستان‌گونه از وقایع حیات الکساندر بارادین است. این نویسنده روسی با به‌تصویر‌کشیدن زندگانی پرتب‌وتاب الکساندر بارادین، دین خود را به موسیقی‌دان هم‌وطنش ادا کرده است.

از دل تردید‌ها
داستان با توصیفی زنده از محل زندگی الکساندر بارادین در کودکی آغاز می‌شود. مادری زیبا، ندیمه‌های متعدد، میدان مشقی نزدیک خانه که نوای دل‌انگیز طبل‌نوازان نظامی در آن بارادین کوچک را به سوی پنجره می‌کشید، و نوای شکرگزاری همگانی اهالی خانه، که چه خوب شد بانوی خانه بارادین را سقط نکرد...
همه‌چیز از این خانه برای بارادین جوان مهیا است تا به آنچه که می‌خواهد برسد؛ اما مسئله دقیقا همین‌جا است. او می‌داند که چه می‌خواهد؛ اما نمی‌داند که با خواسته‌اش چه کند. میل به فعالیت جدی در حوزه موسیقی هیچ‌گاه از دل بارادین بیرون نرفته است. او زمان‌هایی را به یاد می‌آورد که ساعت‌ها کنار پنجره سالن پذیرایی می‌ایستاد و به نوای طبل‌ و فلوت گوش می‌سپرد؛ اما موسیقی به میلی نامشروع می‌مانست. نه به این خاطر که امری نکوهیده بود یا کسی برایش ارزش قائل نمی‌شد؛ استعداد بارادین در حوزه علوم تجربی والدینش را بر آن داشت تا او را در زمینه شیمی و طب تشویق کنند؛ و این چنین بود که موسیقی به حاشیه رفت؛ تا آن زمان که تمام زندگی بارادین را فراگرفت.

آنچه در متن این داستان کوتاه شاهد آن هستیم، تلاطم روحی و سرگردانی شدید شخصیت اصلی داستان، الکساندر بارادین است. او محققی است که در زمینه طب و شیمی پیشرفتی چشم‌گیر داشته است. از طرفی حشر و نشر او با اهالی موسیقی آن میل قدیمی را دوباره در وجود او زنده می‌کند. ازدواجش با بانویی که معلم سرخانه موسیقی بود نیز او را بیش از پیش به پرداختن به این میل تشویق کرد؛ اما او قدرتی برای تصمیم‌گرفتن ندارد. باردین جوان نمی‌تواند میان حرفه‌ و علاقه‌اش یکی را انتخاب کند. بنابراین او در میانه راه می‌ماند و همین مسئله است که او نه به شیمی‌دانی تمام‌عیار بدل می‌شود و نه به موسیقی‌دانی چیره‌دست. او توانایی چندانی در نواختن پیانو ندارد. نمی‌تواند آنچه در ذهن دارد را تبدیل به نت کند و وقتی که موفق به انجام این کار می‌شود، دیگر چیزی تا پایان عمرش نمانده است. اپرای شاهزاده ایگور که تمام عمرش را برای آن صرف کرده است نیز حالا قرار است نیمه‌کاره بماند.

بارادین انسانی محبوب است. راه‌ها همیشه برای او باز هستند. خیل عظیم طرفداران و شاگردانش همیشه پذیرای او هستند و خیلی چیزهای دیگر؛ اما او در نهان‌خانه ذهنش احساس تنهایی می‌کند. این حس تنهایی را می‌توان ناشی از ناتوانی او در بیان آنچه می‌خواهد در علم و موسیقی بگوید، دانست و از همین روست که خود را خوشبخت نمی‌داند.

بربروا اما با به‌تصویرکشیدن صحنه مرگ این آهنگساز-دانشمند، خواننده را با شگفتی مواجه می‌کند و سویه مسلط ذهن بارادین را به او نشان می‌دهد. او در حال رقص می‌میرد؛ وقتی که قرار است آوازی بخواند. بعد از مرگش دوستانی دست‌نوشته‌هایش را مرتب می‌کنند. ورقه‌های نت، برگه‌های امتحانی و مقاله‌هایی در زمینه طب و بهداشت که با امضای بارادین تایید شده‌اند و نقش یک دیاپازون را بر خود دارند...

«بارادین» داستان استعدادهای نهفته و تصمیمات ناگرفته و نیمه‌کاره است. حقیقت این است که «بارادین» می‌تواند داستان زندگی بسیاری از انسان‌های دیگر نیز باشد. در نگاه نویسنده «بارادین» زندگی عرصه تصمیم‌ها و انتخاب‌ها و شجاعت‌هاست. نویسنده «بارادین» طی نود صفحه به ما نشان می‌دهد که چگونه می‌توان توانا و نابغه و چندبعدی بود؛ اما با نداشتن قدرت انتخاب تمام این‌ها را نابود کرد یا حداقل به کمال نرساند.

«بارادین» به قلم نینا بربروا نوشته شده است. آبتین گلکار ترجمه‌اش کرده و نشر ماهی در نود صفحه، با قیمت دوازده‌هزارتومان آن را روانه کتابفروشی‌ها کرده است.

ایبنا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...