نبردِ اخلاق و پول | شرق


اوایل قرن بیستم در یک دهکده کوچک به ‌نام ﯾﻮﻧﮓدو در کره تحت ‌استعمار ژاپن، ﺟﺰﯾﺮه‌ای در ﭘﻨﺞ‌ﻣﺎﯾﻠﯽ ﺷﻬﺮ ﺑﻨﺪری ﺑﻮﺳﺎن، بر کناره دریای آبی دختری به ‌نام سونجا به مردی به ‌نام هانسو دل می‌بازد. اما وقتی از او فرزندی دارد مرد می‌گوید که زن و سه فرزندش در شهر منتظر او هستند. کشیشی به ‌نام اسحاق در اقدامی اخلاق‌گرایانه با سونجا ازدواج می‌کند و با هم به ژاپن می‌روند اما هانسو که عضو یاکوزاست دورادور از سونجا محافظت می‌کند و مخارج نوح و برادرش موسی پسر اسحاق را هم پرداخت می‌کند. نوح به‌سراغ ادبیات می‌رود و موسی با مدیریت سالن‌های پاچینکو - بخت‌آزمایی به‌سبک ژاپنی - گام در راه ثروت می‌گذارد.



رمان «پاچینکو» [Pachinko] اثر خانم مین جین لی [Min Jin Lee]، نويسنده کره‌ای مقیم آمریکا که سال‌ها در ژاپن زندگی کرده، با توصیفاتی تلخ از فقر خانواده سونجا آغاز می‌شود و با شرحی دل‌انگیز از عشق سونجا به مردی شیک‌پوش با چاشنی مناظر طبیعت در جزیره‌ای زیبا ادامه می‌یابد: «آنها ﺑﯿﺮون از ﺟﺰﯾﺮه و در اﻣﺘﺪاد آن راه ﻣﯽ‌رﻓﺘﻨﺪ؛ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ هیچﮐﺲ ﻧﻤﯽ‌دﯾﺪﺷﺎن. ﺧﻂ ﺳﺎﺣﻠﯽ از همیشه ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺎﺷﮑﻮهﺗﺮ ﺑﻮد. همچنان ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ در آن ﻃﺮف ﺟﺰﯾﺮه ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻧﺪ، درﺧﺘﺎن ﻋﻈﯿﻢ ﮐﺎج، اﻓﺮا و ﺻﻨﻮﺑﺮ، آراﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺮگ‌های ﻃﻼﯾﯽ و ﻗﺮﻣﺰ، اﻧﮕﺎر ﮐﻪ ﻟﺒﺎسهای ﻋﯿﺪﺷﺎن را ﭘﻮﺷﯿﺪه‌اﻧﺪ، ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺎﻣﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺘﻨﺪ». اما گویا این خوشامد دوامی ندارد و موج‌های رؤیا با صخره‌های سخت واقعیت برخورد می‌کند. مرد شیک‌پوش یک عضو یاکوزاست که با جیب پر از پول تا پایان رمان حضور خود را استمرار می‌دهد، آن‌هم برخلاف بسیاری چون اسحاق و برادرش یوسف که در اتفاقات مهیب سر راه چون بیماری و بمباران ژاپن به باد فنا می‌روند.

دیگر خوشبخت‌های داستان مانند موسی هم که البته نصیب کمتری از دنیا می‌برند، دستی در پاچینکو دارند. حرفه‌ای که درباره آن همین بس که بدانیم ﺳﺎل ۲۰۱۵ ﭘﺎﭼﯿﻨﮑﻮ درآﻣﺪی ﺣﺪود ۱۹ ﺗﺮﯾﻠﯿﻮن ﯾﻦ اﯾﺠﺎد ﮐﺮده ﮐﻪ ﺣﺪود ۱۹۰ ﻣﯿﻠﯿﺎرددﻻر آﻣﺮﯾﮑﺎ ﯾﺎ دو ﺑﺮاﺑﺮ درآﻣﺪ ﺻﺎدرات ﺻﻨﻌﺖ اﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ژاﭘﻦ است. فشار مهاجرت بر کره‌ای‌های مقیم ژاپن و بحران هویت آنها در این اثر به‌خوبی انعکاس یافته ا‌ست؛ برای مثال در حرف‌های تند از سر دلتنگی نوح به مادرش سونجا: «ﺗﻤﺎم ﻋﻤﺮم ژاﭘﻨﯽها ﻣﯽ‌ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮن ﮐﺮه‌ای دارم، ﮐﻪ ﮐﺮه‌ای‌ها ﻣﺠﺮﻣﺎﻧﯽ ﺧﺸﻦ، ﻋﺼﺒﯽ، ﻣﮑﺎر و ﻓﺮﯾﺒ‌‌ﮑﺎرﻧﺪ. همه ﻋﻤﺮم ﻣﺠﺒﻮر ﺑﻮدم اﯾﻦ ﺣﺮف‌ها را ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ. ﺳﻌﯽ ﻣﯽ‌ﮐﺮدم ﻣﺜﻞ اﺳﺤﺎق ﺻﺎدق و ﻓﺮوﺗﻦ ﺑﺎﺷﻢ. هرﮔﺰ ﺻﺪاﯾﻢ را ﺑﺎﻻ ﻧﺒﺮدم. اﻣﺎ اﯾﻦ ﺧﻮن، ﺧﻮن ﻣﻦ ﮐﺮه‌ای اﺳﺖ و ﺣﺎﻻ ﻓﻬﻤﯿﺪه‌ام ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﻦ ﺧﻮن ﯾﮏ ﯾﺎﮐﻮزاﺳﺖ. ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻪ‌ﮐﺎر ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ، اﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﭼﯿﺰی اﺳﺖ ﮐﻪ هرﮔﺰ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮاﻧﻢ آن را ﺗﻐﯿﯿﺮ دهم. ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮد اﺻﻼ ﺑﻪ دﻧﯿﺎ ﻧﻤﯽ‌آﻣﺪم... ﻣﻦ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺷﺪه‌ام».

اما واقعیات ویرانگرتری را هم می‌شود در پاچینکو خواند. واقعیاتی که در سخنان هانا نامزد سلیمان، دختری بزرگ‌شده آمریکا، خطاب به سلیمان پسر تحصیل‌کرده موسی طنینی هولناک یافته است. هانا با پرخاش از او می‌خواهد کار در بانک‌های آمریکا را رها کند و به کسب پدری برگردد، حرف‌هایی که در آن پیروزی پول بر اخلاق بیداد می‌کند: «ﺑﻠﻪ ﭘﺎﭼﯿﻨﮑﻮ. ﺗﻤﺎم اﺣﻤﻖهاﯾﯽ ﮐﻪ درﺑﺎره آن ﭼﺮت‌وﭘﺮت ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺣﺴﻮدﻧﺪ. ﭘﺪر ﺗﻮ آدم درﺳﺘ‌‌‌‌‌ﮑﺎری اﺳﺖ. اﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺧﻮاﺳﺖ راه ﮐﺞ ﺑﺮود ﻣﯽ‌ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺛﺮوﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺑﺸﻮد، اﻣﺎ اﻻن ﻫﻢ ﺑﻪ‌اﻧﺪازه ﮐﺎﻓﯽ ﭘﻮﻟﺪار اﺳﺖ... ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ﯾﮏ ﯾﺎﮐﻮزا ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ ﭼﻪ اهمیتی دارد؟ اﯾﻦ دﻧﯿﺎ، دﻧﯿﺎی ﮐﺜﯿﻔﯽ اﺳﺖ ﺳﻠﯿﻤﺎن. هیچﮐﺲ ﭘﺎک ﻧﯿﺴﺖ. زﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ‌ﺷﻮد ﮐﺜﯿﻒ ﺷﻮی. آدمهای ﭘﻮﻟﺪار زﯾﺎدی از ﺑﺎﻧﮏ ﺻﻨﻌﺘﯽ و ﺑﺎﻧﮏ ﻣﺮﮐﺰی ژاﭘﻦ دﯾﺪه‌ام ﮐﻪ از ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﺎﻧﻮاده‌ها ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﺴﯿﺎری از آﻧﻬﺎ در ﮐﺎرﺷﺎن اﻋﻤﺎل ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺪی اﻧﺠﺎم ﻣﯽ‌دهند اﻣﺎ ﮐﺴﯽ مچشان را ﻧﻤﯽﮔﯿﺮد. ﮔﻮش ﮐﻦ ﺳﻠﯿﻤﺎن، اﯾﻨﺠﺎ هیچﭼﯿﺰی ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮاهد ﮐﺮد. می‌ﻓﻬﻤﯽ؟».

قهرمانان رمان خانم مین جین لی زنانی سختی‌کشیده از طبقات محروم اجتماعی از روستاییان فقیر تا شهرنشینان تهی‌دست‌اند. البته تصویر یک جدال نسلی را در پاچینکو نیز شاهد هستیم. مین جین لی در مصاحبه پایان کتاب تأکید می‌کند: ﻣﻦ در ﺗﻤﺎم زﻧﺪﮔﯽ‌ام اﻧﻮاع زن‌هایی ﮐﻪ در ﻣﺸﺎﻏﻞ ﭘﺴﺖ و ﻣﺘﻮﺳﻂ ﮐﺎر ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ، دوروﺑﺮم ﺑﻮده‌اﻧﺪ؛ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﻮل زﯾﺎدی ﻧﺪارﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦهای ورزﺷﯽ ﺑﺮوﻧﺪ، ﻣﻮهای ﺧﻮد را رﻧﮓ ﮐﻨﻨﺪ و... زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽِ ﻣﺘﻌﺎرف ﺑﻪ زﻣﺎن، ﭘﻮل و ﺗﻼش ﻧﯿﺎز دارد و اﯾﻦ ﺑﺮای همه زن‌ها ﮔﺮان اﺳﺖ، اﻣﺎ ﺑﺮای زن‌های ﺑﺪون ﭘﻮل ﺑﯽ‌رﺣﻤﺎﻧﻪ اﺳﺖ. ﺗﻤﺎم ﺗﺤﻘﯿﻖ‌ها ﺑﻪ اﯾﻦ واﻗﻌﯿﺖ اﺷﺎره ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ اﻓﺮاد ﺟﺬاب هم ﭘﻮل ﺑﯿﺸﺘﺮی ﮐﺴﺐ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ و هم ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮی دارﻧﺪ. ﻧﯿﺎزی ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ اﯾﻦ ﯾﮏ حلقه داﺋﻤﯽ از ﻇﻠﻢ و ﺳﺘﻢ ﺟﻨﺴﯿﺘﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ زن‌ها را ﺑﻪ ﭘﺮداﺧﺖ هزينه ﻧﮕﻬﺪاری ﻓﯿﺰﯾﮑﯽِ ﺧﻮد وادار ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ و ﺑﻌﺪ آﻧﻬﺎ را ﺑﻪ‌ﺻﻮرت ﻣﺎﻟﯽ ﻣﺠﺎزات ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﭼﻮن ﭘﻮﻟﯽ ﻧﺪارﻧﺪ ﺗﺎ ﺧﻮد را زﯾﺒﺎ ﻧﮕﺎه دارﻧﺪ. واﻗﻌﯿﺖ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻼف آﻧﭽﻪ رﺳﺎﻧﻪ‌ها ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ، زن‌های زﯾﺎدی در ﺗﺎرﯾﺦ و زﻧﺪﮔﯽ وﺟﻮد دارﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ‌ﻃﻮر ﻣﻌﻤﻮل ﺟﺬاب ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ وﻟﯽ ﺑﺴﯿﺎر دﻟﻨﺸﯿﻦ‌اﻧﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺧﻮاﺳﺘﻢ درﻣﻮرد زﻧﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ در زﻣﺴﺘﺎن در ﻣﺘﺮو ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﻢ ﯾﺎ در اﻧﺘﻈﺎر اﺗﻮﺑﻮس، درﺣﺎﻟﯽ‌ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﺖ ﻣﻨﺪرس ﺑﺮ ﺗﻦ دارد، ﯾﺎ زﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ‌ﻋﻨﻮان ﺻﻨﺪوﻗﺪار در ﻓﺮوﺷﮕﺎه ﮐﺎر ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ شيفته ﺟﺴﺎرت زن‌هاﯾﯽ هستم ﮐﻪ در ﻣﺒﺎرزات روزانه ﺧﻮد ﺑﺎ ﺻﺪاﻗﺖ و ﺑﺰرﮔﻮاری زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ.

اﻣﺮوزه همه ﻣﺎ در ﻋﺼﺮ ﻧﺎﺑﺮاﺑﺮی ﻣﺎﻟﯽ، آﻣﻮزﺷﯽ و اﻃﻼﻋﺎﺗﯽ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. آﻧﭽﻪ هر روز ﺷﺎهدﯾﻢ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎری از ﻣﺮدم ﻋﺎدی ﺑﺎ اﯾﻤﺎن و ﺑﺨﺸﺶ ﺑﺎ ﻣﺮاﻗﺒﺖ از ﺧﺎﻧﻮاده، دوﺳﺘﺎن، همساﯾﮕﺎن و ﺟﻮاﻣﻊ ﺧﻮد، درﺣﺎﻟﯽ‌ﮐﻪ در ﺗﻼش ﺑﺮای اهداف ﻓﺮدی ﺧﻮد هستند، در ﺑﺮاﺑﺮ ﻧﻮﻣﯿﺪی از زﻧﺪﮔﯽ و ﺗﺎرﯾﺦ ﻣﻘﺎوﻣﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮاﻧﯿﻢ ﮐﻤﮑﯽ ﺑﮑﻨﯿﻢ اﻣﺎ ﻣﯽ‌ﺗﻮاﻧﯿﻢ ﺑﺎ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻪ داﺳﺘﺎن‌های ﻣﺮدﻣﯽ ﮔﻮش ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺗﺎرﯾﺦ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﺑﯽ‌ﻓﮑﺮی آﻧﻬﺎ را ﻧﺎدﯾﺪه ﮔﺮﻓﺘﻪ است. با‌این‌همه باید اثر خانم مین جین لی را خوش‌بین دانست، چراکه هرچند مصیبت‌ها از مهاجرت و تحقیر تا جنگ و بمباران و پیروزی پول صفحات تلخ رمان را رقم می‌زنند، اما زنی چون سانجو همچنان پایدار است و با تمام توان برای انسان‌خوب‌بودن تلاش می‌کند: «ﻓﺮاﺗﺮ از دﻏﺪﻏﻪﻫﺎی روزﻣﺮه، اﻧﺪک ﻟﺤﻈﺎت ﺑﺎﺷﮑﻮه و زﯾﺒﺎﯾﯽ هم وﺟﻮد داﺷﺖ حتی در زﻧﺪﮔﯽ اﯾﻦ زن. و حتی اﮔﺮ ﮐﺴﯽ هم ﻧﺪاﻧﺪ، ﺑﺎز ﯾﮏ ﺣﻘﯿﻘﺖ اﺳﺖ. ﯾﮏ دﻟﺨﻮﺷﯽ وﺟﻮد داﺷﺖ: آﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ اﻓﺮادی را ﮐﻪ دوﺳﺖ داری همیشه همه‌ﺟﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ هستند. ﮔﺎهی اوﻗﺎت ﻣﯽ‌ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﺎجه اﯾﺴﺘﮕﺎِه ﻗﻄﺎر ﯾﺎ وﯾﺘﺮﯾﻦ ﮐﺘﺎبﻓﺮوﺷﯽ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ و دﺳﺖ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﻮح را وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﺮبچه ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﻮد اﺣﺴﺎس ﮐﻨﺪ».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...