اتوپیای فراموش‌شدگان | شرق


از جمله هراس‌های نهادینه‌شده در ادبیات داستانی یکی هم هراس از ناتورالیسم است. این هراس به‌ویژه از بحث گئورگ لوکاچ درباره تفاوت «توصیف» و «روایت» نشئت گرفته است. لوکاچ توصیف جزئیات را در رمان ناتورالیستی از این رو به باد انتقاد می‌گیرد که معتقد است ناتورالیست‌ها جزئیات را نه به‌عنوان جزئی از یک کل بزرگ که فهرست‌وار و بدون این‌که کارکردی روایی در آن کل داشته باشند، در رمان می‌آورند.

 جان استن بک اشتاین بک راسته کنسروسازان» (کنسروسازی) Cannery row

در استدلال لوکاچ حقیقتی مهم نهفته است، اما این حقیقت متأسفانه به‌تدریج و از فرط تکرار در مباحث کارگاهی و آموزشی قصه‌نویسی به کلیشه‌ای محافظه‌کارانه‌ بدل شده است؛ کلیشه‌ای جزمی و استانداردساز که به دستاویز همین بحث توصیف و روایت هر شکل از جزء‌نگری در رمان را با انگِ «توصیف» مردود اعلام می‌کند، بی‌اعتنا (چه بسا به عمد بی‌اعتنا) به این‌که پرداختن وسواس‌گونه ناتورالیست‌ها به جزئیات واجد وجهی پویا و رهایی‌بخش نیز هست و خلاص‌کردن این وجه پویا از تعاریف کلیشه‌ای ناتورالیسم و به‌کارانداختن آن می‌تواند رمانی را رقم بزند که با تمرکز وسواس‌گونه و بی‌طرفانه بر جزئیات نوعی برابری را به جای پرداخت سلسله‌مراتبی در رمان بنشاند؛ برابری میان بی‌اهمیت‌ترین جزئیات و مهم‌ترین آن‌ها آن‌گونه که در نظام سلسله‌مراتبی معین شده است.

این درست همان وجه از ناتورالیسم است که جان استن بک، شاید نه از پیش‌اندیشیده اما با درک شهودی یک رمان‌نویس بزرگ، در رمان «راسته کنسروسازان» (کنسروسازی) [Cannery row] به آن نظر داشته است؛ رمانی با روایتی غیرکلاسیک و مبتنی بر خرده‌روایت‌هایی جدا و در عین حال به‌هم پیوسته و سخت مبتنی‌بر جزئیاتی که گویی هیچ‌یک بر دیگری اولویت ندارند و همگی با نگاهی برابر و نه جانبدارانه در رمان توزیع شده‌‌اند تا در نهایت اتوپیایی را ترسیم کنند که از کنار هم قرارگرفتن قراضه‌ها و تکه‌پاره‌های دور ریختنی و به‌دردنخور گردآمده و در برابر نظام سلسله‌مراتبی یکپارچه بیرونِ این اتوپیا قد علم کرده است.

رمان چنان‌که گفته شد، روایتی غیرکلاسیک دارد اما شگرد روایی خود را از الگوهای طبیعت‌گرایانه ناتورالیست‌ها و مشاهده علمی‌ای که مد نظر آن‌هاست اخذ کرده، منتها حاصل کار استن بک نه توصیف جزئیات بدون درنظرگرفتن کارکردشان در روایت که برساختن روایتی است که یک‌سره از سرهم‌کردن همین جزئیات به دست آمده است بی‌آن‌که استن بک بکوشد لزوما و در همه جای رمان، به لحاظ مضمونی، خط‌و‌ربطی علت و معلولی بین تمام این جزئیات ترتیب دهد. بنابراین در «راسته کنسروسازان» با مجموعه‌ای از خرت و پرت‌ها مواجهیم که همگی اهمیت و ارزشی یکسان دارند و اتوپیای استن بک از همین برابری است که پدید می‌آید.

داستان در منطقه‌ای حاشیه‌ای به نام «راسته کنسروسازان» اتفاق می‌افتد. راسته‌ای جداافتاده از جامعه بزرگ که قواعد و قراردادهای نانوشته‌ای دارد و این قواعد و قراردادها را نه قانون در معنای رسمی آن که خود آدم‌های عادی که در آن زندگی می‌کنند ناگفته میان خود منعقد کرده‌اند. گویی این قراردادهای ناگفته جزئی از طبیعت راسته کنسروسازان است. در این راسته با آدم‌ها و اشیا و جانوران و عناصری از طبیعت روبه‌رو هستیم که گویی به اتحادی طبیعی و به زبان نیامده با یکدیگر دست یافته‌اند و در عین این‌که هرکدام فردیت خود را دارند و چه بسا منافع‌شان جاهایی با هم در تضاد قرار ‌گیرد، اما در نهایت به نوعی رابطه مسالمت‌آمیز رسیده‌اند که مبتنی‌بر چشم‌پوشی بر بخشی از خسارتی است که هر یک از دیگری می‌بیند. راز این اتحاد در شیوه‌هایی از گذران زندگی است که با شیوه زندگی در جامعه بزرگ در تضاد است و برای حفظ این شیوه راهی نیست جز حفظ اتحاد در برابر آن جامعه بزرگ تا راسته مستقل بماند. راسته در واقع تکه‌ای جدا شده از جامعه‌ای بزرگ‌تر است. این تکه اما نه تمثیلی کوچک از آن جامعه بزرگ‌تر که مخلوقی است جدید در تضاد و تقابل با آن جامعه و متشکل از هرآن‌چه که آن جامعه بزرگ‌تر به دور انداخته، سرکوب کرده و بی‌اهمیت و ممنوع دانسته است. ترتیب و توالی روایت رخدادها به لحاظ زمانی هم منطبق با همین جداافتادگی از آن جامعه بزرگ‌تر است.

«راسته کنسروسازان» انباشته از جزئیات به‌درد‌نخور، آشغال‌ها و قراضه‌ها و آدم‌های زائد و پس‌مانده‌ها و کسبه خرده‌پا و روشنفکران و دانشمندان مطرود است که نویسنده در پرداخت جزءنگرانه تمامی آن‌ها به یک میزان وقت صرف کرده است. استن بک این پرداخت جزء‌نگرانه را که به جزء‌نگری ناتورالیست‌ها پهلو می‌زند به خدمت ساختن اتوپیای خود درآورده است؛ اتوپیایی که جزئیات به‌دردنخور و فرسوده برسازنده آن نه مبتنی‌بر سودمندی در کلیت نظام سلسله‌مراتبی و تجاری بلکه مبتنی‌بر ارزشی است که این جزئیات در اتوپیای برساخته استن بک و متناسب با همین اتوپیا از آن برخوردارند. اتوپیایی مبتنی‌بر نوعی همزیستی مسالمت‌آمیز میان زائدها و دورریختنی‌ها، قراضه‌ها، خرده‌ریزها، جانوران و آدم‌های مطرود و عناصری از طبیعت مثل جانوران دریایی و قورباغه‌ها و ... که همگی سهمی برابر در روایت دارند و با دقتی یکسان وصف می‌شوند. این همزیستی البته خسارت‌هایی هم در پی دارد و یکسره صلح‌آمیز نیست. این خسارت‌ها تهدیدی علیه خود اتوپیا نیستند اما از نیروهای پراکنده‌‌ و خطرناکی خبر می‌دهند که در صورت تجمیع می‌توانند جامعه بزرگ‌تر را که این خرده‌ریزها را دور انداخته است، تهدید کنند و تفاوت راسته با جامعه بیرون از آن در این است که این نیروها را حذف نمی‌کند بلکه می‌پذیرد و به آن‌ها میدان می‌دهد. چنین است که جایی از رمان درباره مهمانی‌ای در «راسته کنسروسازان» که خود تمثیلی از وحدت‌های نگه‌دارنده و تضادهای برآشوبنده راسته است چنین آمده است: «به طور عموم این مسئله مفهوم است که مهمانی یک مرض‌شناسی لازم دارد و یک نوع موجود مستقل است و ممکن است موجود مستقل خودسری باشد و عموما این مطلب مفهوم است که مهمانی ندرتا به آن ترتیب و به آن راهی که انتظار می‌رفته است انجام می‌پذیرد. این مطلب آخر، البته شامل آن دسته مهمانی‌های افسرده نیست که به ضرب شلاق تحت نظم و قانون است و صاحبخانه‌های غول‌آسا و حرفه‌ای ترتیبش را می‌دهند.» (ص103)

آری اتوپیای راسته که اتوپیایی توأم با سرخوشی و شادمانی است و در آن هر نظمی با یک کمدی بزن و بکوب (اسلپ‌استیک) به بی‌نظمی بدل می‌شود، بی‌نظمی را به‌عنوان فرجامی غایی و طبیعی پذیرفته است، برخلاف بیرون راسته که آن را سرکوب می‌کند. مقوله زمان نیز در «راسته کنسروسازان» از همین بی‌نظمی اتوپیایی و سرخوشانه تبعیت می‌کند. نوعی آشوب سرخوشانه توالی زمانی رویدادهای رمان را به هم ریخته است و روایت از سیری خطی و تقویمی پیروی نمی‌کند. در «راسته کنسروسازان» گویی زمان نیز به لحظه‌هایی خرد اما همگی به یکسان مهم بدل شده است و این زمان آشوبگر در تقابل با زمان تاریخ بزرگ قرار گرفته است. استن بک گویی تکه‌هایی از زمان را از تاریخ آمریکا ربوده، نجات داده و آن را در تنظیمی دوباره و مبتنی‌بر بی‌نظمی چون آشوبی تهدیدگر در برابر همان تاریخ قرار داده است. زمان پابرهنگان، طردشدگان، اشیای اسقاطی و جانوران و طبیعت در برابر زمان فرادستان جامعه بزرگ شهری. زمانی علیه بیرون که در درون خود اتوپیای راسته «زمان آسایش» تلقی می‌شود: «زمانی گریخته، لحظات زودگذر آسایش.» (ص99) یا همان لحظه «ناچیز و فراموش‌شده» که در شعر پایانی رمان از آن سخن به میان می‌آید؛ لحظه‌ای که راوی شعر در آن «نورباران جاویدانی» از گمشده‌اش را در چشم‌های خویش می‌بیند. این‌ها همه برساخته همان جزئیات بی‌ارزشی هستند که به یمن مشاهده ناتورالیستی استن بک و ترکیب آن با یک کمدی بزن و بکوبِ رهایی‌بخش و آشوب‌آفرین به نیرویی کنش‌گر بدل شده‌اند. جزئیاتی که نویسنده‌ی عادت‌کرده به استانداردهای کارگاهی از نزدیک‌شدن به آن‌ها و وصف وسواس‌گونه‌شان می‌هراسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...