هرچه به هسته اصلی محافظه‌کاری نزدیک‌تر باشید، هرچه سفت‌و‌سخت‌تر از منافع سرمایه در مقام منافع نظام مبتنی بر رقابت‌جویی مفرط دفاع کنید، احتمال آن بیشتر است که با تمام وجود تغییر اقلیمی را انکار کنید... حق ارائه سیاست‌های جهانی که به نفع اکثریت مردم باشد... می‌توان اقتصادی داشت که صددرصد آن با سوخت‌های تجدیدپذیر کار کند... ما الان با نسلی مواجهیم که شاید درباره انقلاب حرف زیاد بزنند ولی می‌ترسند از درگیرشدن...طی یک دهه 25 درصد کل انرژی‌ آلمان «تجدیدپذیر» شده است


ترجمه رحمان بوذری | شرق


نائومی کلاین، از 15 سال پیش، بعد از انتشار مانیفست خود علیه جهانی‌سازی در کتاب «بدون لوگو»، یکی از مشهودترین و صریح‌اللهجه‌ترین سخنگویان ترقی‌خواهی بوده است. او در کتاب مهیج و جذاب خود با عنوان «آخرین فرصت تغییر: سرمایه‌داری در تقابل با شرایط اقلیمی» به تغییرات اقلیمی می‌پردازد و درباره نبردی حیاتی برای سرنوشت زمین می‌نویسد که در آن یا ما مهار سیاره زمین را از سرمایه‌دارانی که آن را ویران کرده‌اند پس می‌گیریم، یا شاهد از بین‌رفتن آنیم. با او نزدیکی‌های منزلش در تورنتو درباره چالش‌های پیش روی ما حرف زدیم و اینکه چطور او تصمیم گرفته به سرنوشت سیاره‌مان خوش‌بین باشد.

آخرین فرصت تغییر در گفت‌وگو با نائومی کلاین

در کتاب «آخرین فرصت تغییر» ادعا می‌کنید گرمایش جهانی هم یک بحران است و هم یک فرصت، آن‌هم در مقیاسی که تا کنون ندیده‌ایم. بزرگ‌تر از رکود بزرگ دهه 1930، بسیار جدی‌تر از تهدید جنگ هسته‌ای، و امیدوارکننده‌تر از جنبش‌های حقوق مدنی و ضدجنگ. منظورتان چیست؟
عنوان اصلی کتاب این بود: «پیام»، ولی بعد از اینکه آدم‌های مختلفی به من گفتند این عنوان زیادی غریب و کتاب مقدسی است آن را عوض کردیم. دلیل انتخاب این عنوان این بود که تغییرات اقلیمی نه یک موضوع بلکه یک پیام است. پیامی که به ما می‌گوید، این نظام رو به افول است، و نحوه سازماندهی اقتصاد و تفکر ما درباره جایگاه‌مان در سیاره زمین از بیخ‌و‌بن ایراد دارد.

راست‌گرایان این نکته را بهتر از اکثر لیبرال‌ها می‌فهمند، به همین دلیل است که با شور و حرارت تغییرات اقلیمی را انکار می‌کنند. هرچه به هسته اصلی محافظه‌کاری نزدیک‌تر باشید، هرچه سفت‌و‌سخت‌تر از منافع سرمایه در مقام منافع نظام مبتنی بر رقابت‌جویی مفرط دفاع کنید، احتمال آن بیشتر است که با تمام وجود تغییر اقلیمی را انکار کنید. چون اگر تغییر اقلیمی حقیقت داشته باشد، جهان‌بینی شما فرو می‌ریزد.
قضیه به این سؤال اصلی بر می‌گردد: «آیا قرار است رقابت‌جویی مفرط بر جهان ما حکمرانی کند، یا بالاخره روزی تعاون و همکاری بر جهان حاکم خواهد شد؟» حقیقت اینکه اگر قرار باشد رقابت‌جویی مفرط بر جهان ما حکم کند، جای هیچ امیدی نمی‌ماند؛ هیچ امیدی. به نظرم، یکی از دلایلی که تغییر اقلیمی به‌خصوص زندگی آمریکایی‌ها را در معرض خطر قرار می‌دهد همین نکته است. آمریکایی‌ها نمی‌توانند خودشان به تنهایی این مسئله را حل کنند. افزایش انتشار گازهای گلخانه‌ای ناشی از کشورهای در حال توسعه است. پس اگر قرار است از این مخمصه خارج شویم، باید فرایند تعاون و همکاری به منصه ظهور برسد. از همین‌روست که ما نیاز داریم به نوعی تغییر پارادایمی.

ولی انسان‌ها هم رقابت‌جویند و هم با یکدیگر همکاری می‌کنند. با این پیش‌فرض که نمی‌توان به‌طور کامل از شر رقابت‌جویی انسان خلاص شد یا بیرون از آن کار کرد، چطور می‌توان این چرخش را به سمت تعاون رقم زد؟
در این خواهش که آینده‌ای بدون تنش داشته باشیم نوعی منفعت شخصی پررنگ دیده می‌شود. من ادعا نمی‌کنم که ما رقابت‌جو، خودخواه، و حریص نیستیم. بله هستیم. ما همه اینها هستیم. ما موجوداتی پیچیده، رقابت‌جو، حریص و بدخواه، و نیز مهربان، بخشنده و دلسوزیم. ولی در فرهنگی زندگی می‌کنیم که یک آینه کج‌و‌معوج جلوی ما گذاشته که می‌گوید: «ما فقط یکی از اینهاییم». و یک الگوی اقتصادی ساخته‌ایم که به ما می‌گوید وقتی نفع شخصی ما به حداکثر میزان خود برسد در نهایت به بیشترین سود برای اکثر مردم می‌انجامد. این ترفند نظریه اقتصادی بازار آزاد است. این نظریه از شما نمی‌خواهد فقط خودخواه باشید و به دیگران وقعی ننهید. بلکه به شما می‌گوید با خودخواه‌بودن به دیگران کمک می‌کنید. و اگر بخواهید مستقیما به دیگران کمک کنید، به آنها صدمه می‌زنید. همان چیزی است که به آدم‌هایی که با آین رند و میلتون فریدمن بار آمده‌اند حقنه کرده‌اند.

این نظریه‌ای است که خوب از کار درنیامده. بر فرض محال هم که در نظریه اقتصادی صادق باشد، قطع به یقین در حوزه بوم‌شناسی صادق نیست، و در تحلیل نهایی بوم‌شناسی اقتصاد را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در بوم‌شناسی مسئله بر سر حفظ تعادل است. بر سر اینکه به کدام بخش از وجودمان اهمیت می‌دهیم. و می‌دانیم که در دوره‌های مختلف می‌توانیم به بخش‌های مختلفی از وجودمان بپردازیم. این قضیه را بعد از رکود بزرگ دهه 1930 دیدیم. این قضیه را در دوره جنگ دیدیم.

معتقد نیستم سوابقی در کار باشد که بدانیم چه باید کرد. در این کتاب می‌گویم بهترین جایی که به آن رسیده‌ایم جنبش الغای برده‌داری بوده. ولی این قیاس خیلی ناقص است. به نظرم، بارقه‌های اندکی هست که روی هم رفته از این پتانسیل برخوردار است که منفعت جمعی را فراتر از نفع شخصی تنگ‌نظرانه و مالی قرار دهد.

ما در لحظه تصمیم بین مرگ و زندگی بسر می‌بریم. کاری که در 20 سال آینده می‌کنیم سرنوشت نسل آتی را رقم می‌زند. واقعا به این موضوع اعتقاد دارم. مسئولیت بزرگی به دوش ماست. افتخار بزرگی است. بار بزرگی است. دو راه بیشتر نداریم: می‌توانیم در تکنولوژی و زندگی مجازی غرق شویم و فرو رویم، یا اینکه از پس این لحظه تاریخی برآییم.
می‌دانم که باید بخش عمده‌ای از مراسم رونمایی این کتاب را در کشورهای مختلف به بحث با آدم‌ها اختصاص دهم و بهشان توضیح دهم که آیا معقول است به بهترشدن اوضاع امید داشته باشیم یا نه. ولی چه چاره؟ گیرم در این بحث مرا مجاب کردید چشم‌انداز پیش روی ما کاملا تیره‌و‌تار است و من هم به ناامیدی خودم اذعان کردم، چه فایده؟

می‌گویید هیچ نمونه‌ای در دست نداریم که بدانیم چه باید کرد، پس چه چیزی باعث می‌شود امید داشته باشید؟
خیلی کار برد تا به آینده دیدی امیدوارانه‌تر داشته باشم از آنچه در سرتاسر دنیا دیده بودم و روی کاغذ آورده بودم. ولی فقط بارقه‌هایی اجمالی از این دید به دست آوردم. در ضمن بارقه‌هایی از این امکان متفاوت به دست آوردم و به نظرم تأثیر فوق‌العاده‌ای روی من گذاشت. بعد از فروپاشی اقتصادی آرژانتین در سال 2001 چندسالی در آرژانتین زندگی کردم و دیدم جامعه خود را از بیخ و بن تغییر می‌دهد و متحد می‌شود. وقتی این کشور به‌عنوان مثال بارز نولیبرالیسم دریافت همه‌چیز توهمی بیش نبوده یک لحظه انقلابی ناب بود، یک لحظه مطلقا زیبا. در عرض سه هفته پنج رئیس‌جمهور را سرنگون کردند، و بعد انفجار دموکراسی مشارکتی، انجمن‌های محلات در گوشه‌و‌کنار خیابان‌ها برگزار می‌شد. از این جهت خوش‌شانس بودم که به آنجا رفتم و در لحظه وقوع این اتفاق حضور داشتم. کسانی هم که در تظاهرات علیه سازمان تجارت جهانی در سیاتل حضور داشتند خوش‌شانس بودند. آدم‌هایی که در جنبش اشغال وال‌استریت در نیویورک بودند هم این لحظه را تجربه کردند که مردم گردهم می‌آیند و به یکدیگر می‌گویند: «صبر کنید، هر چیزی که بهمان درباره خودمان و شهرمان گفته‌اند کذب بوده». مردم تشنه برقراری چنین ارتباطاتی‌اند.

می‌خواهم در این‌باره بیشتر از شما بپرسم. شما بارقه‌هایی از امید دارید، من هم بارقه‌هایی از امید دارم. شما آن را «بلاکیدیا»1 می‌نامید و می‌گویید این بارقه‌ها گاه فقط یک احساس یا حس‌وحال صرف است. وقتی قواعد معمول که ما تحت آنها عمل می‌کنیم و قواعدی‌اند رقابتی و سرمایه‌‌محور معلق می‌شوند حس زیبای جشن و شکل‌گیری جماعت به وجود می‌آید. ولی من به کاربرد واژگان رهاسازی مشکوکم. به‌غیر از هجوم هیجانات اولیه، در واقعیت چه چشم‌اندازی برای محقق‌کردن تغییرات به قول شما ضروری وجود دارد؟
استدلال من در این کتاب این است که ما درباره چالش پیش رویمان طوری صحبت می‌کنیم که انگار با چالش سیاست‌گذاری یا تکنولوژی طرفیم، ولی راستش، مدت‌هاست که می‌دانیم این سیاست‌گذاری‌ها و این تکنولوژی‌ها کدام‌اند. مردم می‌گویند آنچه کم داریم «اراده سیاسی» است. ولی به نظرم فقط اراده سیاسی نیست. قضیه این است که ما دیگر به حق و حقوق خود باور نداریم، یعنی حق ارائه سیاست‌های جهانی که به نفع اکثریت مردم باشد. آخرین‌باری که این سیاست‌ها را ارائه کردیم کی بود؟ می‌دانیم چه باید بکنیم ولی به این کار باور نداریم. باورهای ما از این قوت و استحکام برخوردار نیستند که آنها را مطالبه کنیم و ایمان‌مان را به دولت از دست داده‌ایم. ایمان‌مان را به سیاست‌گذاری از دست داده‌ایم.

یکی از دلایل این قضیه این است که ما الان با نسلی از فعالان مواجهیم که محصول نولیبرالیسم‌اند و شاید درباره انقلاب حرف زیاد بزنند ولی می‌ترسند از درگیرشدن در فرایند سیاست‌گذاری. ولی این گرایش در حال تغییر است. الان تحقیقات درجه یکی داریم که نشان می‌دهد می‌توان اقتصادی داشت که صددرصد آن با سوخت‌های تجدیدپذیر کار کند.

فکر می‌کنم آنچه در آلمان در حال وقوع است زمین بازی را تغییر می‌دهد. بی‌نقص نیست، چون مرکل در مقابل لابی زغال‌سنگ ایستادگی نمی‌کند و همچنان زغال‌سنگ صادر می‌کنند. ولی این نکته مهمی است که آلمان طی یک دهه به جایی رسیده که 25 درصد کل انرژی‌اش تجدیدپذیر است، یعنی انرژی بادی و خورشیدی غیرمتمرکز. آلمان یک اقتصاد پیشرفته صنعتی است. در ایالات متحده این رقم بین چهار تا شش درصد است.

پس آیا رمز و رازی در کار است؟ نه. باید کربن را گران کنیم، خیلی گران. باید مرزهای سوخت‌های فسیلی را ببندیم، همان‌طور که مثلا می‌گوییم، «نه، نه، اجازه حفاری در قطب شمال ندارید». خیلی واضح است چه باید کرد. تکنولوژی‌اش هست، اقتصادش هست. ولی باید به اندازه کافی به این راه‌حل‌ها باور داشته باشیم تا در راهشان بجنگیم، چون سیاست‌مداران قرار نیست این کار را برای ما بکنند.

به نظر می‌رسد نسل ما، نسل ایکس2 یا هر اسمی که روی آن بگذاریم، از پذیرش مسئولیت قدرت ابا دارد. ما راحت‌تریم منتقد باشیم. رهبران آن جنبش اجتماعی که شما می‌گویید در حال شکل‌گیری است کجایند؟ قهرمانان کجایند؟ از کجا می‌آیند؟
در ایالات متحده هنوز خبری نیست [این مصاحبه در سپتامبر 2014 انجام شده] ولی در اروپا تاریخی از هم‌گرایی جنبش‌های اجتماعی داریم، اغلب به این دلیل که همچنان اتحادیه‌های کارگری نیرومندی وجود دارد که مردم را گردهم می‌آورند.

چیزی که در سیاتل خارق‌العاده بود نه تعداد معترضان خیابانی بلکه این نکته بود که کارگران، فعالان زیست‌محیطی، زنان، دانشجویان، همه و همه گردهم آمدند. و به گمانم یکی از دلایل نوشتن کتاب «دکترین شوک: ظهور سرمایه داری فاجعه»، که چند سال بعد از وقایع سیاتل منتشر شد، این بود که یک‌جور عزاداری بر ازدست‌رفتن آن لحظه در آمریکای شمالی به حساب می‌آمد، یعنی لحظه‌ای که ما درباره این موضوعات و نظام اقتصادی غیرقابل‌اعتماد موجود حرف می‌زدیم. و بعد یک‌باره تنها چیزی که درباره آن حرف می‌زدیم بوش بود. مثل یک چتر بزرگ بود که همه را در بر می‌گرفت، ولی زبانمان را بند آورد و لال شدیم. ما که فقط به فکر کوبیدن بوش بودیم زمینه فکری واقعا مهمی را از دست دادیم. رک بگویم، بعید می‌دانم دیگر هرگز آن را به دست آورده باشیم. ولی در مورد تغییرات اقلیمی، اگر می‌خواهیم عمیقا به آن بنگریم و از آن سرسری نگذریم، باید درباره نظام اقتصادی زیربنای آن سخن بگوییم، و این قابلیت را دارد که گروه‌های مختلف رأی‌دهندگان را زیر یک چتر واحد بیاورد. به نظر من، این کار مهمی است که باید در آمریکای شمالی رخ دهد. البته باید همه جا اتفاق بیفتد، ولی در آمریکای شمالی ظاهرا بزرگ‌ترین چالش از میان برداشتن موانع و رسیدن به منطق اقتصادی زیربنای آن است. همان‌طور که خیابان‌های فرگوسن در حال سوختن است،3 زمین در حال سوختن است. این دو چیز با هم مرتبطند.

پس دوباره بحث شکل‌گیری جنبش‌ها و روایت‌های مختلف پیش می‌آید، درست است؟ برونو لاتور، جامعه‌شناس فرانسوی، می‌گوید اگر واقعا می‌خواهیم گرمایش جهانی را جدی بگیریم، باید اعلام جنگ کنیم. مرگ یک‌بار شیون هم یک‌بار، راه وسطی نداریم. اگر اکسون‌موبیل و برادران کخ و شِل دارند همه ما را به کشتن می‌دهند...
باید بکشیم‌شان؟ منظورتان این است؟ (می‌خندد) فکر نمی‌کنم نیازی به جنگ داشته باشیم، نیاز به صلح داریم. (می‌خندد) می‌دانم این حرف کمی غیرعادی به نظر می‌رسد، ولی فکر می‌کنم ما با زمین در جنگ بوده‌ایم. و نیازمند صلحیم، نیازمند التیام. بازسازی بعد از جنگ مقایسه بهتری است تا خود جنگ. نه اینکه بازسازی ما حرف ندارد. وقتی قیرماسه‌ها را می‌بینید واقعا احساس می‌کنید با یک جنگ طرفید. الان توپ‌هایی هست که به آسمان شلیک می‌کنند تا پرندگان را بترساند و آنها را از نشستن روی زمین باز دارد. این جنگی است با جهان بدون هیچ حد و حدودی.

اگر دار و دسته معروف، اکسون موبیل و مابقی، جنگی با زمین به راه انداخته‌اند، چطور باید آنها را متوقف کنیم؟
این سؤال درستی است: «سلاح‌های موثر کدام‌اند، و نقاط ضعف آنها کدام؟» جنبش خلع سوخت فسیلی تلاشی است برای تعریف یکی از این نقاط ضعف. واقعا سؤال دشواری است. هسته اصلی جنبش سبزها به‌طور سنتی این بوده که سدها را منفجر کنند و از درخت‌ها با شمع‌های چوبی محافظت کنند... ولی گمان نمی‌کنم این قبیل تاکتیک‌های شبه‌جنگی بتوانند کمپانی‌های سوخت فسیلی را از استخراج کربن بازدارند، آن‌هم پنج‌برابر بیشتر از آنچه جو می‌تواند به‌طور پایدار کربن جذب کند. باید دیدی قانع‌کننده، مهیج و الهام‌بخش ارائه کرد و سپس در راه آن جنگید.

آیا گذشته از سیاست‌گذاری، تصوری از آن دید به آینده دارید؟
من بخش چندانی از کتابم را به ارائه راه‌حل اختصاص نمی‌دهم چون این کار کلیشه‌ای است. می‌دانیم که نیاز داریم به شبکه‌های هوشمند، حمل‌و‌نقل عمومی و ریلی سبک. می‌توان به شهرهایی اشاره کرد که این کار را کرده‌اند ولی نیاز به سرمایه‌گذاری دارد. به همین دلیل است که بیشتر راجع به ایدئولوژی حرف می‌زنم تا سیاست‌گذاری. برای من مهم‌تر این است که ما اعتقادی به حوزه عمومی نداریم تا توضیح دهیم سیستم حمل‌و‌نقل ریلی سبک چه شکلی است یا آسیاب‌های بادی را کجا باید کار گذاشت.

من به حوزه عمومی باور دارم، به جامعه مدنی باور دارم. ولی اینها یک‌جورهایی انتزاعی‌اند، نه؟ اگر سراغ ارزش‌ها برویم، ایدئولوژی شما چیست؟ فقط ایده احیا یا تعاون و همکاری؟
به نظر من، بخش عمده‌ای از آن این است که مردمانی که به بدترین توافق تاریخ تن داده‌اند، باید در جریان این تغییر‌و‌تحول جدید به بهترین توافق برسند. اینجاست که دید من به تغییر‌و‌تحول فرق دارد با دید سنتی سبزها مبنی بر اینکه «بله، ما نیاز داریم به یک عالَم آسیاب بادی و حمل‌و نقل عمومی».

آنچه جوامع بسیار نیازمند را خوشحال می‌کند این ایده است که این تغییر‌وتحول می‌توانند اسباب رسیدن به عدالتی باشد که خیلی وقت است از آنها سلب شده. وقتی می‌گویم این کار ناتمام رهایی‌بخشی است، منظورم به جنبش‌های بزرگ رهایی‌بخش در قرن بیستم است که از جهتی پیروز شدند ولی بارها و بارها در جبهه اقتصاد شکست خوردند. بله، حق رأی به‌دست آوردند ولی مدارس آشغال و خدمات آشغال نصیب‌شان شد، بدون دسترسی به حمل‌و‌نقل عمومی. آیا واکنش به تغییر اقلیم می‌تواند حمل‌و‌نقل به ارمغان بیاورد، مدارس بهتر بسازد، و حوزه عمومی را احیا کند، یا آن را برای نخستین‌بار بسازد؟ این از نظر من خیلی هیجان‌انگیز است.

در جماعات زیست‌محیطی گفتاری به راه افتاده مبنی بر اینکه «باید از ترساندن مردم دست برداریم». به نظرم مزخرف است. این ایده که باید بگذاریم ترس از بین برود، چون مردم خسته شده‌اند از بس ترسیدند، من نمی‌دانم چه کسی این ایده افتضاح را یاد داده. ما همزمان به یک اندازه به بیم و امید نیاز داریم. قطعا باید بترسیم. ولی ترس خالی آدم‌ها را بسیج نمی‌کند، یا اینکه ترسان ترسان بسیج می‌کند.
به گمانم بسیاری از ما واکنشی مناسب به ضرب‌الاجل‌ها نشان می‌دهیم. و الان هم به ضرب‌الاجل رسیده‌ایم. دانشمندان اقلیمی 18 سال است فریاد می‌زنند و حالا رسیده‌ایم به جایی که «خب، وقت شما تمام است».

چند کلمه‌ای هم درباره نحوه گردآوری و نوشتن کتاب بگویید.
یک فرایند پنج‌ساله بود. معمولا نوشتن یک کتاب برای من همین‌قدر وقت می‌برد. ولی این فرایند سخت‌تر بود. خیلی کندتر به نتیجه می‌رسیدم. یکی از دلایل آن تغییر موضوع کتاب از اقتصاد به علم اقلیمی بود. در کل، فکر می‌کنم آدم‌ها خیلی کتاب می‌نویسند. واقعا بر این نظرم که برای یک کتاب غیر‌داستانی حجیم باید همان‌قدر وقت گذاشت که برای گرفتن یک مدرک دکترا، به‌خصوص اگر در حوزه‌هایی تحقیق می‌کنید که برایتان جدید است. ولی از این گذشته جنبه روانی قضیه هم بود. در چند جبهه سرخورده و افسرده شده بودم. یکی از آنها این بود که می‌دیدم الگوهایی که در «دکترین شوک» راجع بهشان نوشتم همچنان خود را تکرار می‌کنند. بعد از نوشتن «دکترین شوک»، آلفونسو کوآرون فیلم کوتاهی درباره آن ساخت. شاه‌بیت آن این بود: «اطلاعات همان مقاومت در برابر شوک است». من به این نکته باور دارم. اگر در زمان وقوع شوک بدانیم جریان چیست، عاملان آن نمی‌توانند قسر در بروند. متوجه منظورم هستی؟

بعد از یازده سپتامبر خبر نداشتیم چطور از گیجی و ترس ما کمال استفاده را می‌کنند. در بحران اقتصادی 2008 از این ماجرا خبر داشتیم. خبر داشتیم و باز هم به هر ترتیبی قسر در رفتند. می‌خواهید اسمش را بگذارید «دکترین شوک» یا هر چیز دیگر. واکنش‌هایی باورنکردنی دیده می‌شد.‌ میلیون‌ها نفر در ایتالیا، اسپانیا و همه جا به خیابان‌ها آمدند و گفتند «ما تاوان بحران شما را پس نمی‌دهیم». ولی هنوز هم باید تاوان بحران را بپردازند. این قضیه باعث شد تا حدودی ایمانم را به قدرت ایده‌ها از دست بدهم. آن‌موقع نمی‌دانستم چه کار کنم. کلی دعوت به سخنرانی دریافت می‌کردم تا به سرتاسر اروپا بروم، به مصر بروم، و با همسرم شوخی می‌کردم که «چرا؟ فایده‌اش چیه؟ آنها دارند کار خودشان را می‌کنند و هنوز هم قسر در می‌روند.» اعصاب‌خرد‌کن بود که ببینی تاریخ این‌طور خود را تکرار می‌کند.

بعد شروع کردم به کندوکاو در احوال شخصی خودم، نازایی‌ام، و چندین‌و چندبار تلاش ناکام برای باردارشدن. همان‌طور که در کتاب می‌گویم زندگی شخصی‌ام به انحای مختلف کلنجاررفتن با موضوع کتاب را برایم سخت‌تر کرد، ولی در ضمن به آن به‌عنوان هدیه نگاه می‌کنم. واقعا برای تجربه‌های جسمی مختلف که محدودیت‌های طبیعی دارند ارزش زیادی قائلم. در راه چیزی می‌کوشیم، کمر خم می‌کنیم و می‌شکنیم. نه اینکه آدم همیشه خوشش بیاید چنین چیزهایی را از سر بگذراند ولی مسلما این قضیه چیزهای زیادی به من آموخت. به نظرم بیماری؛ همه بیماری‌ها، درس‌هایی برای ما دارند. هر چیزی که به ما بیاموزد جایزالخطا هستیم مهم است، چه به لحاظ فکری و چه به لحاظ فیزیکی.

جایی از کتاب در این‌باره صحبت می‌کنید که پسرتان تا چه اندازه در اندیشیدن به تغییرات اقلیمی مهم بوده است. آیا تصمیم گرفته‌اید به خاطر او امیدوارتر باشید؟
نه، فکر نمی‌کنم. این پروژه قبل از تولد او شروع شد. (می‌خندد) او کمک کرد بخشی از این پروژه را از منظر او ببینم، و این عالی است. هر چیزی که شما را با احساس‌های اندوه و خسران مواجه کند مفید است. باید این قضیه را با عمق وجود درک کنید تا بفهمید چه می‌گویم. یکی از بدترین چیزهایی که در جنبش زیست‌محیطی می‌بینم تکرار مکرر دغدغه بچه‌هاست. «به خاطر بچه‌هامان، به‌خاطر فرزندانمان، به‌خاطر نوه‌هامان». به‌عنوان آدمی که در آن موقع تلاش می‌کردم بچه داشته باشم ولی نمی‌توانستم، واقعا برام سخت بود این حرف‌ها را بشنوم. نمی‌خواهم چیزی بگویم که این ایده را تقویت کند که مادربودن باعث شد من به زمین بیندیشم. راستش من سال‌های سال قید بچه‌دارشدن را زده بودم چون فکر نمی‌کردم بتوانم هم بچه داشته باشم و هم به کارهایم برسم. هنوز هم نمی‌دانم می‌توانم یا نه. ولی برای خیلی‌ها فکرکردن به آینده بچه‌ها و نوه‌هایشان نیروی پیش‌برنده مهمی است.

منبع: www.rollingstone.com
پی‌نوشت‌ها:
1- Blockadia، ترکیبی است از دو واژه blockade (سدکردن و بستن) و ia (پسوند مکان) که نخستین‌بار توسط کنشگران موسوم به «سدکنندگان قیرشکن (در ایالت تگزاس آمریکا) مطرح شد و توسط کلاین عمومیت یافت. – پاورقی مترجم، ص 413
2- متولدان دهه 1960 تا اوایل دهه 1980 میلادی.
3- اشاره دارد به درگیری‌های شهر فرگوسن آمریکا که به آتش‌زدن اماکن عمومی انجامید. جرقه این اعتراضات در اوت 2014 با قتل مایکل براون، جوان سیاهپوست ۱۸ ساله، به دست پلیس زده شد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...