نمایش برشی از جامعه بدون سانسور | کافه داستان


هانیه سلطان پور متولد ۱۳۶۴ و حرفه‌اش خبرنگاری است. او نویسنده‌ای است نکته‌بین و نکته‌گو که روایتی سلیس و شفاف را در رمان خود لحاظ کرده‌ است. «پارک شهر» از پسری جوان می‌گوید که اولین سیلی ناملایم زمانه را از پدر دیکتاتورش می‌خورَد و سیلی‌های بعدتر را از مدیر کارخانه‌ی سیگارسازی که در آن مشغول به کار می‌شود و همین‌طور از محیط و آدم‌های پیرامونش.

پارک شهر هانیه سلطان‌پور

ایده‌ی رمانِ «پارک شهر» بسیار انسانی و تأمل‌برانگیز است. بکر است و بومی با روایت اول شخص قهرمان. بیشترین فضای قصه در پزشکی قانونی می‌گذرد. او قصه‌اش را با لحنی تکرارنشدنی روایت می‌کند. پلان اول رمان با انتظار او جلوی غسال‌خانه شروع می‌شود. لحنی بی‌پرده با ابراز احساساتی خشکیده و سرد دارد. چنان بی‌تفاوت و خونسرد برای تحویل‌گرفتنِ جنازه‌ی مادر لحظات انتظارش را سپری می‌کند که خواننده از همان ابتدا متوجه می‌شود داستانی را می‌خواند و به پایان خواهد رساند که راوی خیال دارد رک و راست و بدون هیچ واهمه‌ و پرده‌پوشی و محافظه‌کاری واقعیت‌های خود و جامعه‌‌‌اش را روایت کند. همین صداقت در روایت است که خواندن کتاب را جذاب می‌کند. زمان روایتِ رمان گذشته است. گذشته‌ای نزدیک و گذشته‌ای دورتر که در بخش‌هایی فصل‌بندی شده به آن می‌پردازد.

نویسنده از تشبیه‌های بسیار زیبایی در روایتش استفاده می‌کند. گاهی طنز تلخ هم چاشنی جذابیت‌های روایتش می‌کند. روایتی یک‌دست، قابل فهم، جذاب و گاه شاید در گفتن همه جزئیات مثلِ تصویرهای حال به‌هم‌زن، کثیف و خون‌آلود و این طور مسائل زیاده‌روی هم کرده باشد اما خواننده آن را می‌پذیرد؛ چرا که روایتی غیرمنتظره از زبان راوی نبوده ‌است.

همه‌ی کاراکترهای داستان به خوبی معرفی می‌شوند و طراحی شخصیت‌ها کامل و بدون نقص است. هر چه که لازم است ما از همه‌ی شخصیت‌ها خواهیم خواند و چیزی مجهول برایمان نمی‌ماند. نویسنده از کوچکترین رفتار شخصیت‌های محوری و فرعی داستان درز نمی‌گیرد. از شغلشان، جایگاه اجتماعی‌شان و حتی خصائص منفی و آرزوهای بدبادرفته‌شان. البته که باز قهرمانِ داستان احساس مشترکی با آنها نمی‌کند و همچنان در خود و غم بزرگ تنهایی‌اش بیشتر فرو می‌رود.

دیالوگ‌های رمان بی نظیرترین و درخشان ترین بخش از ساختار آن است؛ دیالوگ‌های کوتاه و پینگ‌پنگی. دیالوگ‌هایی تکرارنشده که نویسنده از گزنده‌ترین کلمات و کوتاه‌ترین جمله‌ها استفاده کرده است. هر دیالوگی معرفی‌کننده‌ی گوینده‌ی دیالوگ است. این کار را نویسنده با دقت و ظرافت و خوش‌ذوقی کامل انجام داده. هر کدام از شخصیت‌های داستان الگوی کلامی و عادات خاص خودشان را دارند. همه آدم‌‌هایی که در این داستان نفس می‌کشند در یک چیز هم‌فکر هستند و آن هم اهمیت‌ندادن به دنیا و سرسری‌گرفتن همه چیز است.

رمان «پارک شهر» به صورت کامل به جزئیات عینی می‌پردازد و فضاها را به خوبی توصیف می‌کند. خودِ موضوع رمان، هم توصیفی است هم تحلیلی. توصیف روزگارهای غریبی که در پزشکی قانونی می‌گذرد. از تنِ بی‌جان و آسیب‌دیده و کبودی می‌گوید که انسان‌های پس‌زده‌ی اجتماع بودند، مثل معتادهای بی‌خانمان، یا آدم‌هایی که به جزای خطایشان در زندان اعدام شدند و آدم‌هایی تنها و بی کس و کار که جنازه‌‌شان مدت‌ها در کشوهای سرد و یخ‌ زده‌ی پزشک قانونی مانده و انتظار هیچ صاحب‌عزایی را نمی‌کشند.

داستان «پارک شهر» از آن جهت تحلیلی است که برشی از جامعه را بدون هیچ سانسوری به نمایش می‌گذارد. برشی از جامعه را با آدم‌های بدبخت و جور و ناجورش به نمایش می‌گذارد. اغلب آدم‌ها یا یک عزیزی را گم کرده‌اند یا ندارند یا زخم‌خورده‌ی کسی هستند.

ساختار رمان ساختاری سینوسی دارد به این معنا که در پیشبرد قصه به صورت متناوب حرکت رفت و برگشت به زمان گذشته و حال را دارد. رمان موقعیت‌محور است. قهرمان را در موقعیت‌های زیادی قرار می‌دهد و تا آخر داستان او را از لای منگنه گذاشتن در موقعیت‌های بحرانی خلاص نمی‌کند. موقعیت‌هایی که هر چه پیش می‌رود بیشتر متوجه تنهایی لاعلاج خود می‌شود. تنهایی، بزرگترین و کشنده‌ترین درد اوست که درمانی را برای آن نمی‌یابد.

اما می‌توان گفت «پارک شهر» از نظر مفهومی و درونمایه ساختاری دوّار دارد. قصه‌ی «پارک شهر» با مرگِ مادر قهرمان و قرارگرفتن او در موقعیتی عاطفی شروع می‌شود و باز در آخرین فصل رمان، قهرمان در همان شرایط بحرانی و حتی خیلی وخیم‌تر قرار می‌گیرد. او بعد از مرگ مادر و پدرش تنهاتر می‌شود و با همه‌ی بدبیاری‌ها و تلخی‌های روزگارش کنار نمی‌آید و در نهایت به مرگ فکر می‌کند.

قهرمان داستان و شخصیت‌های محوری و فرعیِ آن به موقع و به‌جا حرف می‌زنند و کاری می‌کنند. آنها در پیشبرد قصه و روایت حالِ راوی تأثیرگذار هستند. نویسنده به هیچ عنوان از کوچکترین حرکتی فاکتور نگرفته تا تأثیر زنجیروار آدم‌ها به روی سرنوشت و حال یکدیگر را در جامعه به نمایش بگذارد. همه جزئیات ریز و درشت قصه دست به دست هم می‌دهند که به همراه قهرمان در شهر، در کار، در خیابان بچرخیم و او را کاملاً درک کنیم. در داستان «پارک شهر»» از آدم‌ها و ارتباطشان با اشیاء و حتی ارتباط آدم‌ها با یکدیگر به خوبی استفاده شده ‌است. قهرمان در این رمان مدام لحظات خاص انسانی را تجربه می‌کند. به این صورت که یا در حال مواجه‌شدن با خودش است یا با شخصیت‌هایی که با آنها روبه‌رو می‌شود.

می‌توان گفت دوربین نویسنده گاه از دور می‌ایستد و جنازه‌ی دختربچه‌ای را روی دوش عزادارنش به تصویر می‌کشد؛ گاهی هم به لکه‌صورتی به جامانده از رژ لب منشیِ صاحبِ کارخانه، به روی گوجه‌سبزی گاز زده نزدیک می‌شود. می‌توان در همه‌ی مدیوم‌ها تصاویر رمان را به خوبی دید. کارگردانی نویسنده در این رمان بی‌نقص و جذاب است. به موقع استارت پلان را می‌زند و به موقع کات می‌گوید. از هر خرده قصه‌ای به خوبی استفاده می‌کند و داستانی جذاب و گیرا را در اختیار خواننده قرار می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...