فوریت و اهمیت یک رمان | شرق


سازوکار مفهومی جهانِ دی. اچ. لارنس [David Herbert Lawrence] را می‌توان با دستگاه‌های فکری فلاسفه قیاس کرد، چه جایگاه امر جنسی و رویکرد لارنس در روایت اهمیت آن کمابیش جان‌مایه تمام آثار اوست. از این‌رو یادآور مفاهیم کلیدی است که فلاسفه برای تبیین رویکرد و رهیافت خود، برمی‌سازند و همواره در آثارشان آن را به‌کار می‌برند یا به آن ارجاع می‌دهند. دی‌اچ لارنس، امر جنسی را تنها مجال انسان متمدن برای حفظ پیوند خود با دستگاه عظیم طبیعت می‌داند که برای لارنس طبیعت همان واقعیت است. در مقابل، لارنس، چندان‌که از همین چند سطر برمی‌آید سویه رمانتیکی را در اندیشه خود برجسته می‌کند که در آن تمدن و ماشین، مسبب شکاف میان انسان و طبیعت یا انسان و امر طبیعی جنسی است. در این صورت‌بندی، انتزاع یا سوبژکتیویته مدرن عامل ایجاد گسست عظیم و شوم است اما به‌رغم آن‌که روند صنعتی‌شدن و انتزاعی‌شدن جهان را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان متوقف کرد یا دربرابر آن شورید، هر فرد، فردیت به‌مثابه واحد عصیانگر می‌تواند در زندگی شخصی خود به آغوش طبیعت باز گردد، ولو این بازگشت جز شورشی دیوانه‌وار یا انحرافی از معیار مدنیت انسانی نباشد.

دی اچ لارنس [David Herbert Lawrence]رنگین کمان» [The rainbow]

با این حساب، اگر به‌همان‌ترتیب ساده‌لوحانه کارگاهی بخواهیم شخصیت‌های اصلی و فرعی داستان را تعیین کنیم هیچ بعید نیست ره به ناکجاآباد ببریم. چراکه در نظام معرفتی نویسنده، این زنان هستند که چه براساس تقسیم‌بندی دراماتیک نقش عامل و به فرجام‌رساننده درام را برعهده داشته باشند و چه نه، قهرمان داستان به‌شمار می‌آیند زیرا آن آگاهی شهودی و پیوند حقیقی با طبیعت که در اثر نفوذ زبان، به‌مثابه قلمروی تمدنی به ناخودآگاه تبعید شده دست‌کم در قصه‌های لارنس برای زنان تحقق‌پذیر است. چندان‌که رابرت مک‌کرام می‌نویسد، می‌توان اندیشه لارنس را نسخه‌ مدرن نظریه‌ «بازگشت به طبیعت» و «وحشی نجیبِ» روسویی دانست، اما این برداشتی نیست که متضمن قرائت ریزبینانه از لارنس باشد. به‌یاد بیاوریم که او یک نویسنده است و آنچه گفتیم تنها تفسیر غالبی است که در مورد اعم آثارش موضوعیت دارد.

حال ببینیم چطور است که انتشار رمان مهمی از دی‌اچ لارنس به‌اندازه جزوه‌های داستانی خنک نویسند‌ه‌ کمدین‌های آمریکایی امروزی توجه جامعه ادبی را برنمی‌انگیزد. یا دست‌کم در عرصه عمومی، در مطبوعات بروز نمی‌یابد. احتمالا همه با هم خواهیم گفت، با چنین مترجمانی که معرف حضور نیستند و هم‌چنین از جانب مؤسسه نشری که اسم‌ورسمی ندارد، یعنی جزو شبکه قدرتمند توزیع و پخش کتاب نیست و در کمال تأسف بدین معنا که در میان مطبوعات هم دلسوز ندارد، اصلا این کتاب بیجا کرده منتشر شده است. ضمنا، ناشر به‌استناد همین کتاب، ظاهرا جز در انتخاب اثر در امور دیگر که نمی‌دانم چقدر اهمیت دارند، سلیقه‌ای نداشته یا به‌خرج نداده است. پس تکلیف معلوم است. وانگهی، گفتن ندارد که ترجمه لارنس (وقتی مترجم و ناشر معروف نباشند لارنس و غیرلارنس ندارد هرکه هست باید گفته شود که از عهده هرکسی برنمی‌آید.) به‌این‌ترتیب، بی‌تفاوتی و نادیده‌انگاشتن و نخواندن و ریشخندکردن به‌طرز طعنه‌واری در جای رویکرد و موضع انتقادی می‌نشیند.

راستش، بدون آنکه سودای برهم‌زدن نظمی چنین استقراریافته را در سر داشته باشم بگویم که در صحت موضعی که با چنین آرامش و یقین و طمأنینه مداوماً بر زبان جاری می‌شود تردیدداشتن، ای بدک نیست. ترجمه قادری‌ها از کتاب لارنس در حد همان ترجمه‌هایی است که ناشران بزرگ دست‌بالا بعد از یک مرحله ویرایش مختصر سالی چندتا منتشر می‌کنند. نمی‌گویم ترجمه خوب است اما کیفیت و از آن مهم‌تر خاصیت رمان اصلی حتی از این ترجمه هم پیداست و آن خاصیت آن‌قدر بیشتر از معمول است که تحمل مواردی از بی‌ذوقی ترجمه و حتی مواردی از کج‌فهمی را میسر می‌کند. اما کوشش مترجمان در دست‌وپنجه نرم‌کردن با زبان چندلایه، ظریف و سبک‌پردازانه نویسنده به‌ویژه در بخش میانی کتاب پیداست، گرچه در بیشتر موارد ناکام مانده‌اند.

اهمیت و خاصیت انتشار رمانی چون «رنگین‌کمان» [The rainbow] را نمی‌توان در همین حدود تخفیف داد. یا آن‌که نظریه انتقادی تا به آن درجه فروکاسته شود تا جسارت و قاطعیت به فراهم‌کردن سیاهه‌ای از اشتباهات جزئی مترجمان برسد که به‌ضمیمه چند پاراگراف طعنه و بزله انتشار یابد و دست‌بالا برای آن‌که تضمین تئوریکی به‌هم برسد، با ‌هزار زور و زحمت، چند مفهوم را که همزمان اقتصاد و اخلاقی و حتی عارفانه هستند روی هم سوار کنیم تا ناشر کوچک را به‌عنوان نمونه کاسب‌کاری یا به‌جز آن تخطئه کنیم، تازه از باب برانگیختن همدلی می‌شود گفت که چرا ادبیات را که «مقدس» است به عرصه این قبیل سودجویی‌ها بدل کرده و راستش این قبیل نوشته‌ها شاید در دورترین نقطه از عمل مسئولانه و خلاق نوشته شوند.

«رنگین‌کمانِ» لارنس از جنبه ژورنالیستی رتبه خیره‌کننده چندمین رمانِ مهم ادبیات انگلیسی را دارد و از آن مهم‌تر در نظریه ادبی، مرجع و مصداق بروز و تحقق شماری از مولفه‌های بنیادین ادبیات مدرنیستی است. اما مطالعه و رده‌شناسی این رمان، به‌ویژه آن‌گاه اهمیت خواهد داشت که آن را در تقابل با تلقی و هنجارهای من‌درآوردی و مهندسی‌شده گفتمان ادبی امروز ایران قرار دهیم و از الهام‌بخشی و روشنگری ذاتی رمان برخوردار شویم. در اینجا ناچاریم به اشارتی مختصر بسنده کنیم و برای بیان آن اشارات نیز ناچاریم بعضی اشکالات مقدماتی را که زاییده بی‌مبالاتی جاری در فضای ادبی است برطرف کنیم. از آن‌جمله مسئله فرم و محتوا است که بدبختانه عموماً به‌جای تدقیق تلقی مدرن آن در نقد ادبی، در باد یک توهم ادبی رایج دمیده شده که این همان صورت و معنی خودمان است. همان که مثلا مولوی و دیگر شاعران شعر عرفانی یکی را بر سر آن یکی می‌کوبند که جان و معنی مهم است و صورت بی‌ارزش و اینها همه در قالب ادبی تحقق می‌پذیرد که وفاداری بی‌کم‌وکاستی به صورت خود دارد.

بگذریم هرچه هست، آنچه قرار است از فرم و محتوا در نقد ادبی مستفاد شود چندان ارتباطی (مگر استعاری) به‌بیان شاعران کهن فارسی ندارد. از این‌روست که وقتی می‌گویند فرم و محتوا از هم تفکیک‌ناپذیرند، می‌توان پرسید پس لازم است دوتا باشند چراکه اگر قدما آن را دوتا می‌دانستند دست‌کم با سنجیدن میزان انطباق و هماهنگی آن دو با یکدیگر کاربردی متصور بودند و حال آن‌ که یکی‌شدن‌شان با آن طرز تلقی سنتی بالکل بی‌معناست. اشاره مختصر ما به همین نکته است که در رمان «رنگین‌کمان»، فرم رمان را نه آموزه‌های کارگاه تعیین کرده است و نه تلقی آبکی سه‌پرده‌ای و پنج‌پرده‌ای از پلات ارستویی که ایده، مضمون یا محتواست (در نظر نویسنده فرم محتواست) برسازنده جنبه صوری است، پس طبیعتا خبری از آن ظاهر متقارنی که مثلا در قصه ژانر بدان آویخته‌اند نیست و البته این جریان اصلی رمان است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...