برشی از کتاب «قصه‌های قرآن» اثر محمدرضا مرعشی‌پور | شرق


عزیر که از خستگی، زیر درخت، خواب‌اش برده بود در پسینگاهی که آفتاب رنگ می‌باخت بیدار شد. روزی که در خنکای سایه‌ی درخت خواب‌اش برد، چاشتگاه بود و اینک می‌پنداشت که همان روز رو به پایان می‌رود. از جا جست و با خود گفت: «دیری در خواب مانده‌ام.» ته‌مانده‌ی غذای‌اش همان‌جا بود، اما خرش را ندید و شگفت‌زده اندیشید: «در این دیار خراب کسی نمانده است که خرم را ببرد!» اما به دوروبرش چون نگریست، مردمان بسیاری را سرگرم کشت‌وکار دید. دیوارها برپا و بام‌ها برجا، اما بوم‌وبر همه دیگرگونه می‌نمودند، و از دیدن این جنب‌وجوش و مردمان و آبادی‌ها مبهوت مانده بود که آوایی خوش از او پرسید:
«چه مدت در این‌جا بوده‌ای؟»
عزیر که هنوز گیج می‌نمود، پاسخ داد: یک روز یا لختی از روز را.
همان آوا گفت:
«نه، صد سال است که در این‌جا بوده‌ای. به طعام و آب‌ات بنگر که تغییر نکرده‌اند و به خرت بنگر، می‌خواهیم تو را برای مردمان عبرتی گردانیم. بنگر که استخوان‌ها را چگونه به‌هم می‌پیوندیم و گوشت بر آن می‌پوشانیم.» عُزیر با شگفتی به استخوان‌های پوسیده و پراکنده‌ای خیره شد که گویی سال‌های سال زیر آفتاب و باران مانده‌اند، و حیرت‌زده دید که به خواست خدا گرد آمدند و بندهای‌شان به‌هم پیوست و گوشت بر آن‌ها فراهم آمد و پوست روی‌شان را پوشاند و موها بر پوست روییدند و سرانجام، خر شکل گرفت و برپاخاست.
و چون این‌همه بر او آشکار شد، گفت: می‌دانم که خدا بر هر کاری تواناست.

قصه‌های قرآن» اثر محمدرضا مرعشی‌پور

پس به امید پیداکردن خانه یا محله‌ای که در آن زندگی کرده بود به‌راه افتاد و نزدیک محل که رسید، به پیرزنی بس فرتوت برخورد و از او پرسید: می‌دانی خانه‌ی عزیر کجاست؟
باران اشک از چشمان زن باریدن گرفت و گفت: نام و صفات‌اش را از مادرم شنیده‌ام و همیشه با خودم می‌گویم کاش می‌بود و این قوم را به راه راست هدایت می‌کرد، اما مردم او را فراموش کرده‌اند و حالا نوه‌های‌اش در خانه‌ی او زندگی می‌کنند. تو کی هستی که پس از این‌همه سال از او یاد می‌کنی؟
عزیر خود را شناساند و گفت: خداوند مرا صدسال به دنیای مردگان برد و اینک دوباره به من زندگی بخشیده است؛ شاید عبرتی باشد برای کسانی که رستاخیز را باور نمی‌دارند.
پیرزن که سخنان وی را راست نپنداشته بود، گفت: شنیده‌ام که عزیر مردی صالح و مستجاب‌الدعوه بوده و خداوند خواسته‌های‌اش را برمی‌آورده است. اگر تو پیغمبر خدایی، دعا کن و از او بخواه که بینایی و سلامت‌ام را به من بازگرداند.
عزیر دعا کرد و چشمان زن روشن شدند و سلامت‌اش به او بازگشت، و پیرزن این‌بار اشک شوق ریخت و پاهای جوان نیرومندی را که در برابر خود می‌دید غرق بوسه کرد و سپاس خداوند را به‌جا آورد و، شادمانه، خود را به کسان عزیر رساند و از این رویداد شگفت‌انگیز آگاه‌شان کرد.
بنی‌اسراییل در پیرامون عزیر گرد آمدند. ناباورانه به او می‌نگریستند و انکارش می‌کردند و در این اندیشه بودند که راستی ادعای‌اش را چگونه بیازمایند.
در این میان، پیری از ایشان به او گفت: به ما خبر داده بودند که از زمان حمله‌ی بخت نصر به بیت‌المقدس و سوزاندن تورات جز شماری اندک، آن را از بر نداشتند و عزیر در زمره‌ی آنان بوده است. اگر تو عزیر هستی، هرچه از تورات را در حافظه داری برای‌مان بخوان.
و او بی‌هیچ تحریف و تغییر و بیش‌وکمی، تورات را بر زبان راند. گروهی با تعظیم و تکریم فراوان باورش کردند، اما برخی دیگر کفر ورزیدند و گفتند: عزیر پسر خداست!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...