12 مه در سراسر جهان «روز پرستار» نامیده می‌شود؛ زادروز فلورانس نایتینگل [Florence Nightingale] بنیانگذار پرستاری در معنای مدرن آن و کسی که از نمادهای ورود زنان به فعالیت اجتماعی است؛ هرچند بسیاری افکار محافظه‌کارانه‌ای او را با فعالیت عملی‌اش در تصاد می‌دانند و نمی‌توانند او را نمادی از جنبش زنان بخوانند.

فلورانس نایتینگل فمینیسم، درآمدی کوتاه

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، فلورانس نایتینگل (1820 –1910)، پرستاری که با تحمل بی‌خوابی تمام طول شب را به مراقبت از بیماران می‌پرداخت و به «بانوی چراغ به دست» (Lady with the Lamp) شهرت داشت، علاوه بر بنیانگذاری حرفه‌ی پرستاری مدرن، اولین زن عضو «انجمن پادشاهی آمار» (Royal Statistical Society) در انگلستان است.

تبریک این روز به جامعه پرستاری، بهانه‌ای است برای مرور زندگی او. فصل چهارم از کتاب «فمینیسم» اثر مارگارت والترز از مجموعه‌ «درآمدی کوتاه» انتشارات دانشگاه آکسفورد که به تازگی با ترجمه‌ی بنفشه جمالی در 210 صفحه در نشر افکار منتشر شده، گزارشی از زندگی و افکار نایتینگل در تاریخ اجتماعی زنان ارائه می‌کند:

«فلورانس نایتینگل، از دیگر زنان تأثیرگذاری بود که با قطعیت هرگونه مشارکت و همراهی با جنبش‌های نوظهور زنان را رد می‌کرد. اگرچه، در درازمدت، سرگذشت او الهام‌بخش و بسیار تأثیرگذارتر از آن چیزی شد که او گفته بود. نایتینگل در جمله‌ی معروفی گفته است: «من به‌طور بی‌رحمانه‌ای نسبت به خطاها و مطالبات همجنسانم بی‌تفاوت هستم.» او مصرانه ادامه می‌دهد: «اگر زنی بی‌کار است، به‌دلیل آن است که نمی‌خواهد کار کند.» نایتینگل گفته بود علی‌رغم آنکه حاضر است حقوق خوبی به زنی بدهد که به‌عنوان منشی‌اش استخدام شود، اما نتوانسته است زنی توانمند و راغب به انجام این کار را پیدا کند.

نایتینگل اما به‌شدت علیه جامعه‌ای که دو جنس را از هم تفکیک می‌کرد و زندگی زنان را محدود می‌ساخت، مبارزه می‌کرد. او دختر خانواده‌ای ثروتمند و اشراف‌زاده بود و به همین دلیل شکایت می‌کرد که زندگی او قربانی تنبلی‌های زنانه مرسوم به این طبقه و آنچه از آن به‌عنوان نجابت یاد می‌شد، شده است. نایتینگل ناامیدانه می‌پرسد: «آیا استفاده از پارچه‌های ابریشمی و سفرهای هرروزه‌ی زنان با درشکه به همان اندازه برای آن‌ها مسخره است که برای مردان؟»؛ و «چرا دیدن گروهی از مردان که در صبحگاه دور میزی نشسته‌اند، برایمان موضوعی خنده‌آور است، درحالی‌که آن را برای زنان امری طبیعی می‌دانیم؟»

به نظر می‌آید نایتینگل پس از انجام کارهای زنانه‌ی مرسوم آن دوران، مانند مراقبت از مادربزرگ و پرستار پیرش، متوجه علاقه‌ی خود به پرستاری شد؛ اما افزایش علاقه‌ی او به پرستاری با مخالفت‌های کلامی مادر و خواهرش همراه بود که از او می‌خواستند زمان بیشتری را به آن‌ها اختصاص دهد. در ۱۸۴۴، خانواده‌ی نایتینگل به‌شدت با اینکه او در بیمارستانِ کوچک سالیسبوری[1] مشغول به کار شود، مخالفت کرد. او به‌تلخی می‌گوید: «هیچ‌چیز همانند استبداد خانواده‌ی خوش‌نام انگلیسی نیست.»؛ و «اغلب زنان هیچ خدایی، هیچ کشوری و هیچ مسئولیتی ندارند، مگر در قبال همین خانواده‌ی خوش‌نام.»

نایتینگل در ۱۸۴۹، در سفری به کایزرورث[2] آلمان از پرورشگاه و بیمارستانی دیدن کرد که توسط مبلغین مذهبی کلیسای لوتری[3] راه‌اندازی شده بود. اگرچه نایتینگل نحوه‌ی پرستاری و بهداشت آنجا را مورد انتقاد قرار داد، اما اعتراف کرد: «من به تمام آنچه اینجا وجود دارد، به‌شدت علاقه‌مند هستم و وابستگی روحی و عاطفی عمیقی با آن احساس می‌کنم.»

نایتینگل در سی‌وهفت سالگی و در قسمتی از رمان خود به نام کساندرا[4] به‌تلخی این سؤال را مطرح می‌کند: «چرا جایگاه اجتماعی زنان به‌گونه‌ای است که هیچ فضایی برای به‌کارگیری اشتیاق، هوش و فضایل اخلاقی که دارند در آن وجود ندارد؟»

زندگی نایتینگل در ۱۸۵۳، زمانی تغییر کرد که پدر او - علی‌رغم مخالفت‌های گسترده‌ی مادرش - تصمیم گرفت به او سالیانه ۵۰۰ پوند بدهد. سرانجام او از قید و بند استبداد خانگی رهایی یافت و در اوت همان سال، سرپرست بنیاد عام‌المنفعه «زنان نجیب بی‌اعتبار»[5] در خیابان هرلی[6] شد. نایتینگل مصمم، به یادگیری هر آنچه مرتبط با پرستاری بود، پرداخت و هرروز سحرگاه به خواندن کتاب‌های آبی[7] که توسط دولت منتشر می‌شد، می‌پرداخت. اگرچه همچنان گاهی این افکار آزاردهنده به سراغش می‌آمد که شاید انجام کارهای خیریه‌ای و حضور در بیمارستان برای زنان کارهایی نامناسب باشند. سرانجام، در ۱۸۵۴ و با شیوع بیماری وبا، نایتینگل در بیمارستان میدل‌سکس[8] لندن مشغول به کار شد.

نایتینگل پس از کار در آن بیمارستان کوچک به شهرت و اعتبار دست یافت و به همین دلیل به‌همراه تعدادی پرستار دیگر و در جریان جنگ‌های کریمه[9] به اسکوتاری[10] دعوت شد. خیلی زود به‌دلیل خدماتی که در طول جنگ انجام داد، تبدیل به قهرمانی ملی شد.

نکته‌ جالب توجه این بود که در آن‌زمان، نایتینگل کاملاً احساساتی و همان‌طور که در آن دوره از یک زن انتظار می‌رفت - همانند یک فرشته‌ی واقعی - زندگی تجملاتی خود را رها کرده بود تا به مراقبت از سربازان زخمی شده در جنگ کریمه بپردازد. تصویر «بانوی چراغ به دست» که به‌طور گسترده مورد استفاده قرار گرفته است، در حقیقت، نمادی از شفقت و دلسوزی نایتینگل و تجلیلی از «فداکاری و از خودگذشتگی زنانه» او است. نایتینگل عمیقاً نگران بیمارانش بود و به‌خصوص همدردی بیشتری با سربازان معمولی داشت؛ اما شاید بیشترین سهم او در جنگ به مدیریت مؤثر و خردمندانه او برمی‌گردد. در آن‌زمان، نایتینگل نوشت: «در حقیقت امروز که من لباس نظامی بریتانیا را به تن کرده‌ام، تبدیل به آشپز و زنی خانه‌دار شده‌ام. کسی که از خانه نگهداری می‌کند، رخت می‌شوید، جارو می‌زند و از انبار مراقبت می‌کند.» شاید به‌جرأت بتوان گفت دوران جنگ کریمه و پس از آن، بهترین سال‌های زندگی فلورانس نایتینگل بوده است. سال‌هایی سرشار از شادی و احساس رضایت برای او.

نایتینگل پس از جنگ پیشنهاد توقف کارش در ارتش را نپذیرفت و در عوض، مسئولیت انجام تحقیقاتی بلندپروازانه در سازمان بهداشت ارتش بریتانیا را به‌عهده گرفت. بعدها او برای اینکه زمان بیشتری داشته باشد تا صرف انجام کارهای مؤثرتری کند، مجبور به دست کشیدن از حرفه‌اش برای مدت‌های طولانی شد. این کناره‌گیری‌ در آن‌زمان به‌عنوان رفتاری غیرقابل قبول که «شکنندگی زنانه» لقب گرفته بود، تعبیر شد. نایتینگل دچار رفتار دوگانه‌ی آزاردهنده‌ای بود: در ظاهر و به‌دلیل آنچه شهرتش برای او رقم‌ زده بود، نمادی کلیشه‌ای از فداکاری و از خودگذشتگی زنانه بود؛ از سویی دیگر نایتینگل در واقع الگویی مصمم، خودرأی و حتی تصویر قهرمانانه از زنی بود که فرصت‌های زیادی را برای دیگر زنان به ارمغان آورده بود. او در حقیقت در آن‌زمان مثالی برای لزوم آموزش زنان در مشاغلی خاص همانند پرستاری شد. زنانی که بتوانند خارج از محیط خانه فعالیت کنند و حتی در تجارت‌های خانوادگی مشارکت داشته باشند.»

[1] Salisbury Infirmary
[2] Kaiserwerth
[3] Lutheran
[4] Cassandra (1852)
[5] Invalid Gentlewoman’s Institution
[6] Harley
[7]Government Blue Books: مجموعه‌‌ی اطلاعات آماری، دستورالعمل‌ها و گزارش‌های کاری سالیانه‌ی دولت بریتانیا، به‌ویژه در روابط خارجی.
[8] Middlesex Hospital
[9] Crimean War (1853-1856)
[10] Scutari: شهری در ترکیه و بیمارستانی به همین نام.

................ هر روز با کتاب ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...