ترجمه مهرناز زاوه | ایبنا


پیش از این مترجمان برای ارائه اثر یک نویسنده هویت خود را به نفع متن نادیده می‌گرفتند. حالا این موضوع در حال تغییر است و هر ترجمه به خودی خود یک اثر هنری جدید تلقی می‌شود.

چقدر باید به هویت یک مترجم اهمیت بدهیم؟ سال‌هاست که محققان مطالعات ترجمه خواستار بیشتر دیده‌شدن مترجمان هستند. کتاب مهم لارنس وِنوتی [Lawrence Venuti] «نامرئی بودن مترجم» [The Translator’s Invisibility] (۱۹۹۵) استدلال می‌کند روال نادیده گرفتن هویت مترجم، تا حدی که منکر آن شویم که یک کار اصلا ترجمه بوده، بخشی از ذهنیت سلسله‌مراتبی بیهوده‌ای است که به اشتباه اثر اصلی را شایسته ارزش مطلق می‌داند و این حقیقت را نادیده می‌گیرد که هر ترجمه خود یک اثر هنری جدید است. وِنوتی حرفه مترجم را رسالتی سیاسی و پیشرو می‌پندارد که با گرفتن زبان هدف از سلسله مراتب فرهنگی و اجتماعی که مورد حمایت آن زبان است، از ترجمه برای «قلمروزدایی» آن استفاده می‌کند. این رویکرد می‌تواند در پیوند با متن اصلی یا مقاومت در برابر آن انجام شود. در این فرضیه، گریز از سلسله مراتب فرهنگی و اجتماعی و قلمروزدایی از زبان خوب است، حتا اگر سلسله مراتب و زبان مترجمان کاملا متفاوت از کسانی باشد که کتاب را پدید آورده‌اند.

لارنس وِنوتی [Lawrence Venuti] نامرئی بودن مترجم» [The Translator’s Invisibility]

تعدادی از محققان که قرائت فمینیستی از آثار ادبی را پیشنهاد کرده‌اند مفهوم ترجمه «مقاوم» را مطرح می‌کنند. امیلی ویلسون ترجمه خود از «ادیسه» در سال ۲۰۱۷ را که اولین ترجمه کامل شعر به انگلیسی توسط یک زن است، «درخشش نوری آشکار بر اشکال خاصی از جنسیت‌گرایی و مردسالاری موجود در متن» توصیف کرد. در مواردی از این دست که مترجم در مقدمه یا پاورقی به دنبال ارائه نقد بر یک متن ادبی است و آگاهانه تلاش در اشاره به جنبه‌های غیرجذاب آن دارد، خواننده ممکن است احساس کند خوب است بدانم مترجم کیست و از کجا آمده است.

ویلسون در نقدی که در آن به سه ترجمه از «اورستیا» آیسخلوس پرداخت، اشاره کرد که شناخت هویت مترجم چقدر برایش مهم بود و اذعان کرد: «وقتی فهمیدم دو مورد از این ترجمه‌ها توسط مردان سفیدپوست مسن انجام شده که هر دو اساتید برجسته‌ای هستند و آن‌یکی را یک مرد سفیدپوست جوان‌تر که دانشگاهی نیست، ترجمه کرده، در اندوه فرو رفتم.» ویلسون اعتراف کرد که «تکرار نسخه قدیمی و فرسوده از متون قدیمی برای هر کسی با هر پس‌زمینه اجتماعی یا هویتی بسیار آسان است. و از نظر تئوری ارائه ایده‌های بدیع و چشم‌اندازهای نو از سوی مردان سفیدپوست مسن کاملا امکان‌پذیر است. شباهت‌های میان آنها، به‌ویژه در موارد پیرامتنی، نشان از وجود ارتباطی نسبی میان موقعیت اجتماعی مترجمان و خوانش آنها از اورستیا دارد.»

به‌طور خلاصه، همان‌طور که ویلسون می‌پندارد، پیشینه مترجم بر اثری که ترجمه می‌کند تاثیرگذار است. ویلسون آماری ارائه می‌دهد که نشان‌دهنده سلطه مردان سفیدپوست بر حوزه ترجمه آثار کلاسیک است. دو نتیجه مهم از این امر به دست می‌آید: اول، شناخت هویت مترجم مفید است؛ و دوم، حوزه ترجمه مجدد آثار کلاسیک از مترجمان زن و غیرسفیدپوست بهره خواهد برد.

شواهد نشان می‌دهد طی سال‌های اخیر داستان‌های خارجی بیشتری در حال چاپ هستند و مترجمان بیشتر دیده می‌شوند. جایزه بین‌المللی بوکر برای بهترین اثر داستانی ترجمه‌شده حالا مبلغ ۲۵ هزار پوند را به‌طور مساوی به نویسنده و مترجم اختصاص می‌دهد. جوایز ویژه مترجمین چندین برابر شده‌اند. جوایزی برای مترجمان جوان و زنان مترجم نیز در نظر گرفته شده است. مورد خارق عادت النا فرانته (نام مستعار نویسنده ناشناس ایتالیایی) که رمان‌های بسیار موفقش در رویدادهای تبلیغاتی توسط ان گلدشتاین، مترجم انگلیسی‌زبان اجرا شده، باعث آگاه‌سازی جامعه خوانندگان درباره شخص مترجم شد. به همین ترتیب، بحث پیرامون ترجمه دبورا اسمیت از رمان برنده جایزه هان کانگ با عنوان «گیاه‌خوار» به تشدید جدال‌ها پیرامون انواع آزادی‌هایی که مترجمان ممکن است هنگام ترجمه اختیار کنند، منجر شد. جالب اینجاست که رویکرد گلداشتاین و اسمیت نسبت به کارشان کاملا در تضاد با یکدیگر قرار دارد. گلداشتاین پایبندی دقیقی به کلمات متن اصلی دارد و اسمیت با جسارت تمام اعلام می‌کند که «وفاداری» در ترجمه مفهومی منسوخ، گمراه‌کننده و غیرمفید است. امروزه هیچ رویداد و جشنواره ادبی بدون بحث پیرامون ترجمه کامل نخواهد بود.

در این صحنه هیجان‌انگیز و گاه آشفته است که خبر می‌رسد دو مترجم اروپایی مامور ترجمه آثار آماندا گورمن، شاعر جوان و سیاه‌پوست امریکایی -که در مراسم تحلیف ریاست جمهوری جو بایدن شعر خواند- متعاقبا به خاطر مسائل هویتی از این کار انصراف داده‌اند. این دو مترجم به رغم اینکه هردو سفیدپوست هستند، به‌سختی می‌توانند به یکدیگر شبیه باشند. یکی از این دو ماریکه لوکاس رینولد، نویسنده و مترجم آینده هلندی است که با اولین رمانش «ناراحتی شب» سال گذشته در ۲۹ سالگی به عنوان جوان‌ترین برنده تاریخ بوکر بین‌المللی شناخته شد و خود را فردی نان‌باینری می‌داند که ضمیرهای مردانه و زنانه را نمی‌پذیرد. او شخصیتی کاملا چشم‌گیر برای صف‌آرایی کنار گورمن بود؛ اما این‌ دو به دنبال انتقاد جنیس دوئل روزنامه‌نگار که ادعا کرد با این کار فرصت برای «یک هنرمند زن جوان، کنشگر و سیاه‌پوست» از دست رفت، تصمیم گرفتند از این پروژه کناره‌گیری کنند.

مترجم دیگر، ویکتور اوبیولز، شاعر دیرینه کاتالان با شصت سال سن بود که ترجمه‌های تحسین‌شده‌اش شامل آثاری از شکسپیر، اسکار وایلد و والتر دولامر است و همچنین مجموعه‌ای از کتاب‌ها در زمینه موسیقی بلوز، جاز و راک، رمان‌ مصور، رمان کودک و موارد دیگر دارد. او از کار ترجمه اشعار گورمن برکنار شد زیرا به گفته او ناشران یا شاید نماینده این نویسنده به دنبال شخص دیگری بودند که «زن، جوان، کنشگر و ترجیحا سیاه‌پوست» باشد. او نوشت:
«اگر من نتوانم اثر یک شاعر را ترجمه کنم، به این خاطر که او زن، جوان، سیاه‌پوست و یک امریکایی قرن بیست‌ویکی است، پس هومر را هم نمی‌توانم ترجمه کنم؛ چون یک یونانی قرن هشتم قبل از میلاد نیستم. شکسپیر را هم نمی‌توانم ترجمه کنم؛ چون یک انگلیسی قرن شانزدهمی نیستم.»

بحث درباره این سوالِ پیچیده بدون کشیده‌شدن به مباحثه‌ای شدیدا دوقطبی آسان نیست. واضح است که رسالت ترجمه فائق‌آمدن بر موانع است. آن‌طور که پل استر می‌گوید:‌ «مترجمان ابزارهایی اغلب فراموش‌شده‌اند که امکان گفت‌وگو میان فرهنگ‌های مختلف را فراهم می‌آورند و موجب می‌شوند بفهمیم از هرکجای دنیا که باشیم، همگی در یک دنیا زندگی می‌کنیم.» موانع از هر نوعی که باشند با چنین آرمان‌هایی ناسازگارند.

با مشاهده دوباره اجرای آماندا گورمن در مراسم تحلیف جو بایدن تحت تاثیر اقبال عمومی به شعر او قرار خواهید گرفت. کلماتی که او به کار می‌برد، لااقل در این شعر، خط فکری غالب و لفاظی در سنت امریکایی است. عنوان آن، «تپه‌ای که می‌نوردیم» بلافاصله به عنوان تمثیل شناخته می‌شود. در عین حال ریتم کوبنده شعر، با امواج بالا و پایین‌رونده، با قافیه‌های داخلی پی‌‌درپی، تکرارها و بازی‌های هم‌آوایی، قوی، تاثیرگذار و غیرقابل تردید هستند. تجربه جالبی خواهد بود اگر گروهی از مثلا مترجمان ایتالیایی، همگی با تجربه نوشتن یا ترجمه شعر، اما از سنین، قومیت‌ها و جنسیت‌های مختلف دعوت به ترجمه شوند و بعد ناشر بدون شناخت از نویسنده، آنها را بخواند. احتمالا حدس اینکه چه کسی کدام ترجمه را انجام داده دشوار خواهد بود. موفقیت هر نسخه به تجربه زندگی، زبان و ادبیات بستگی دارد که هر مترجم می‌تواند در کار خود به کار گیرد. و البته به ابتکار و خلاقیت او در زبان ایتالیایی. مطمئنا از این طریق می‌توان به نسخه‌ای قدرتمند دست پیدا کرد.

اما به نظر نمی‌رسد این چیزی باشد که ناشران یا نمایندگان ادبی بخواهند یا نگرانش باشند. مترجمان به دنبال بیشتر دیده‌شدن هستند و حالا باید با آنچه آرزویش را داشته‌اند زندگی کنند. وقتی ناشران هلندی شخصیتی بسیار چشمگیر و غیر قابل چشم‌پوشی را به عنوان مترجم انتخاب کردند، بحث‌های متعاقب این انتخاب نشان داد که این نوع از دیده‌شدن نادرست است و شاید بهتر باشد کسی در این پروژه به کار گرفته شود که با پیشینه گورمن هماهنگ‌تر است. به این ترتیب شاعر و مترجم -هردو جوان، سیاه‌پوست و زن- می‌توانند کاری را با هم ارائه دهند و هیچ‌کس تصور نخواهد کرد که شعرها توسط مترجمی با سابقه ممتازتر ربوده یا تصاحب شده است. این تفکر، لااقل در سطح تبلیغاتی، منطقی اقناع‌کننده دارد، گرچه باید به این فکر کرد که این رویکرد تا چه ابعادی قابل بسط است. آیا برای ترجمه آثار ماریکه لوکاس رینولد هم باید به دنبال مترجمی نان‌باینری باشیم؟

شک دارم که هیچ گروه شغلی بیش از مترجمان ادبی آمادگی استقبال از ترکیب قومیتی گسترده‌ای را داشته باشند. اما دشوار است که باور کنیم این نوع از هم‌ترازی هویت نویسنده-مترجم با تمام محدودیت‌هایی که ایجاد می‌کند، روشی مفید برای پیشرفت در این زمینه یا ارائه بهترین ترجمه به ما باشد و ماهیت کار را عمیقا منحرف خواهد کرد. من بشخصه وقتی کار نویسنده دیگری را ترجمه می‌کنم تمایلی ندارم جای او را پر کنم یا بخشی از داستان باشم؛ بلکه به‌سادگی تلاش می‌کنم آن را به زبان خودم بازسازی کنم؛ و وقتی رمان‌هایم، اغلب توسط زنان، ترجمه می‌شوند، هرگز به ذهنم خطور نمی‌کند که درباره پیشینه آن مترجم سوال کنم یا تصور کنم چیز مردانه تحلیل‌ناپذیری در نوشته‌ام وجود دارد که آنها قادر به ارائه‌اش نیستند. آنها حرفه‌ای‌اند و من به کارشان اعتماد دارم. این رابطه نویسنده-مترجم است که بهترین راه رو به جلو را برای همه فراهم می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...