در باب ننوشتن | آرمان ملی


مجموعه‌ «تکه‌های زمان» [اثر مریم حیاط شاهی] شاید بیش از هرچیز، رساله‌ای موجز درباره‌ معمای نوشتن است. نوشتنی که از تصویر تأثیر می‌پذیرد و هر لحظه به صحنه و خاطره‌ای برمی‌گردد. خاطره‌ای که تکه‌ای از زمان را در خود محبوس کرده است. در این رهگذر‌، زمان بر کیفیت مکان اثر می‌گذارد و از یک مکان واحد تعاریف مختلفی می‌سازد. تعاریفی که نویسنده درباره‌ نوشتن و ننوشتن‌شان در پرسشی مدام از خود و دیگران است. نوشتن از کجاست که آغاز می‌شود؟ درکجای این فرآیند است که نویسنده به اشباع از تصاویر و کلمات می‌رسد و حتی کاسه‌ ذهنش از آنها سرمی‌رود و دست به قلم می‌شود؟ این مسأله‌ای اساسی برای داستان‌های مجموعه‌ «تکه های زمان» است.

تکه‌های زمان مریم حیاط شاهی]

همچون نقطه‌ آغاز آفرینش، نقطه‌ای که وجود معنا می‌یابد، نویسنده از لحظه‌ای می‌گوید که مکان برای اولین‌بار در ذهن انسان شکل می‌گیرد. مکانی بکر که هنوز هیچ ردی از تصویر و خاطره در آن نیست. تازه‌ترین و غریب‌ترین جایی است که یک انسان به آن پا گذاشته است. خالی از هر پیشینه‌ای، او در این برش از زمان تنها به ثبت می‌پردازد. این ثبت غالبا ناخودآگاه است. انسان سردرگم از وضعیتی که از لحاظ آگاهی به آن چندان اشرافی ندارد، در این موقعیت ازل‌گونه می‌گردد و برای بعدهای خود خاطره جمع می‌کند. تنها در مراجعات بعدی است که خاطره معنا می‌یابد، و در ابتدا به ساکن چیزی برای معناکردنِ تصاویر نیست. اما مساله اینجاست که آن چیز چیست؟ آن خاطره چگونه از میان هزاران فریم تصویری که در ذهن ثبت می‌شود، مورد گزینش قرار می‌گیرد؟

لاکان معیار این گزینش را آسیب روانی می‌داند. انسان از دید او دقیقا در نقطه‌ آغاز رنج است که تصویر ثبت‌شده را انتخاب می‌کند. حتی وقایع شادی‌آور هم باری از تروما در دل خویش دارند، چون تمام می‌شوند و دوامی ندارند و دلتنگی بعدشان همواره با آدمی همراه است. در بازدیدهای بعدی از محل وقوع آسیب، ذهن از همان نقطه‌ عطف آغاز به یادآوری می‌کند؛ همان جایی‌که بذر درد اول‌بار در این زمین کاشته شده. حالا مکان آشناست. حاوی هویتی است که تکه‌ای از زمان با حادثه‌ای دردناک همراهی‌اش می‌کند. آن حادثه شاید همان یک‌بار رخ داده و دیگر تکرار نشده، اما در مراجعت‌های هرباره به آن مکان می‌تواند بازآفرینی شود و حافظه را وادار به احساس درد در آن لحظه کند. اما چرا بازگشت به مکانی آشنا هربار همان کیفیت را دارد؟ مگر زمان عوض نمی‌شود؟ چرا کیفیت مکان که در داستان‌های این کتاب و در پیشگفتار نویسنده به آن تأکید شده، تابعی از زمان است، اما وقتی زمان تغییر می‌کند، مکان متناظر با آن دستخوش حرکتی نمی‌شود؟

یکی از بارزترین تناقض‌هایی که کتاب درصدد پرسش از آن است، همین ایستایی یا پویایی مکان است. نویسنده می‌کوشد از مکان کیفیتی پویا ارائه دهد. وقتی به مکانی پا می‌گذاریم، بستگی به زمان این مواجهه دارد که ما چه خاطره و ذهنیتی از آن بسازیم. دیدارهای بعدی می‌تواند این خاطره را طور دیگری بسازد. در داستان «پاپا نوئل» تأکید بر این است که هربار بازگشت به آن نقطه از مکان می‌تواند از شخصیت اصلی آدمی دیگر بسازد. در «زمان بی‌ساعتی» نیز، مرد محبوبِ زنی که شخصیت کلیدی داستان است، درهربار رویارویی با زن می‌تواند شکلی دگرگون داشته باشد... شاید علت ایستایی مکان را بیش از هرچیز بتوان به کیفیت زمان در این مجموعه نسبت داد. زمان ماهیتی تکه‌تکه و نامنسجم در این کتاب دارد. هیچ خطی از پیوستگی وقایع نمی‌توان در آن یافت. به‌نظر می‌رسد انگیزه‌ نویسنده از این بی‌نظمی زمان، اثبات همان پویایی مکان باشد که در اثر تغییرات زمانی رخ می‌دهد. اما تکه‌های زمان درعین اینکه از‌هم‌گسیخته و جدا هستند، تفاوت چندانی باهم ندارند. این ایستایی از همین جا نشأت می‌گیرد.

«تکه‌های زمان» طی هشت داستان خود در تلاش است که نوشتن را از نقطه‌ صفرِ آفرینش تصویر در ذهن بسازد. تصویری که می‌تواند در خوانش‌های بعدی از مکانی که در آن ساخته شده، معناهایی متفاوت بسازد. اما شدت اضطراب نهفته در ذهن تک‌تک شخصیت‌های داستان مجالی هرچند اندک را برای جابه‌جایی تصاویر و تغییر در طی زمان، از بین می‌برد. زمان هرچند مدام قیچی می‌شود و برش‌هایی در ابعاد مختلف می‌خورد، اما برون‌دادی همواره ثابت دارد. درنتیجه مکان و تصویر هم تکانی نمی‌خورند و همین‌جاست که فرآیند نوشتن به بن‌بست می‌رسد و «تکه‌های زمان» تبدیل به رساله‌ای در باب ننوشتن می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...