طرح اصلی داستان «هیام» از تدفین شهید گمنام در فضای فرهنگی و علمی دانشگاه ریشه می‌گیرد. همان جریان سیال فرهنگی که در کمتر از یک دهه مرسوم شده و خرده فرهنگ‌های دو نسل متفاوت را در عمق و ریشه و ساخت‌های فکری به‌هم پیوند می‌دهد و تئوری‌های بیمار و ناکارآمد ضد فرهنگ ایثار و شهادت را به بن‌بست می‌رساند، منشاء اتفاقات این رمان است.در این داستان از تعبیر و تفسیر افکار شخصیت داستان پرهیز شده است چون نویسنده می‌خواسته نقطه قوت این رمان، زبان همه‌فهم عامیانه باشد و خالی از پیچیدگی‌های گمراه‌کننده، تا در انتها برداشت‌های کیفی داستان به خود مخاطب محول شود ضمن اینکه تمام سعی نویسنده بر این بوده است که یک شخصیت مردمی بسازد و از قهرمان‌سازی بپرهیزد. در ادامه گفت‌گوی ایبنا با لیلا قربانی، نویسنده کتاب «هیام» را می‌خوانید:

هیام لیلا قربانی

تألیف کتاب «هیام» چگونه شکل گرفت و نخستین جرقه‌های آن چگونه و کجا زده شد؟
کاملاً اتفاقی بود. من در دانشگاه ادبیات خواندم. سال دوم دانشگاه بودم که بر حسب تصمیم شورای فرهنگی دانشگاه قرار بود زندگینامه شهدای دانشگاه در قالب کتابی منتشر شود. آن موقع فقط جمع‌آوری اطلاعات به عهده ما بود. برای مشورت درباره نویسنده کتاب با آقای رضا امیرخانی تماس گرفتم. ایشان احتمالاً از جهت نکته‌سنجی بود که کمی درباره تحصیلات و علاقه‌ام به نوشتن پرسیدند، بعد هم پیشنهاد دادند خود من بنویسم. راستش این پیشنهاد وسوسه‌ام کرد. تحت نظر اساتیدم شروع به نوشتن کردم و بعد از سه سال به عنوان اولین کتابم چاپ شد.

درباره عنوان کتاب توضیح می‌دهید که ماجرای آن چیست؟
«هیام»، شخصیت اصلی کتاب و جنسیت وی را معرفی می‌کند که زن هست. کتاب هیام قصه یک مادر و دختر است. مادری که در آلمان بزرگ شده و کاملاً با محیط ایران بیگانه است و وقتی خبری از همسرش به‌دستش نمی‌رسد، نگران می‌شود و فکر می‌کند شاید برای همسرش اتفاقی افتاده و برای پیدا کردن همسرش وارد ایران می‌شود و تا دل جنگ و خط مقدم در کردستان و مریوان پیش می‌رود و از آنجا که پزشک بوده همان‌جا می‌ماند و با توجه به اینکه به دلیل توصیف‌هایی که از پدرش شنیده بود، افکار منفی نسبت به ایرانی‌ها در ذهنش شکل گرفته بود، می‌ترسید خودش را معرفی کند و خیلی اتفاقی به‌جای شخصیت دیگری که از قضا او هم پزشک بوده به منطقه می‌رود و برای پیدا کردن همسرش مدتی مجبور می‌شود آنجا بماند، ولی وقتی ناامید می‌شود و می‌خواهد برگردد. با بمباران شیمیایی حلبچه مواجه می‌شود و برای کمک به مردم تصمیم می‌گیرد که در منطقه بماند. همان موقع ایشان باردار بودند و در واقع «هیام» شخصیت دوم کتاب که فرزند این خانم هست در اثر استنشاق گازهای شیمیایی در دوران جنینی دچار مشکلاتی می‌شود.

قصه این کتاب زمانی اتفاق افتاد که من خودم به عینه بچه‌هایی را دیدم که اصلاً جنگ را ندیده‌اند اما به صورت ژنتیکی از پدر و مادر خود ارثیه جنگ را به یادگار داشتند.

به عنوان یک نویسنده، تعریف شما از جنگ تحمیلی و بمباران شیمیایی چیست؟
«عرف» به عنوان ریشه تعریف، یعنی شناختن و درک کردن، اما چون ما بعد از جنگ تحمیلی به دنیا آمده‌ایم، هرچه راجع به جنگ می‌دانیم همان است که شنیده و بعدها آثار آن را دیده‌ایم و اینکه درمورد سوژه بمباران شیمیایی نوشتم به نظر خودم افرادی که دچار این مشکل شدند و همچنان هم با آن درگیر هستند، خیلی مظلوم واقع شده‌اند و در فیلم‌ها و کتاب‌ها کمتر به این موضوع پرداخته شده است.

اما اگر بخواهیم واقعه بمباران شیمیایی حلبچه و سردشت را براساس چیزهایی که دیده‌ایم به زبان بیاوریم، واقعاً دردناک است و مرگ تدریجی ملتی را می‌توان در این بمباران دید و درواقع نسل‌کشی مردم کرد عراق را در این بمباران شاهد بودیم و این‌طور نبوده که در لحظه مردم را بکشند، بلکه مسمومیتی را ایجاد می‌کردند که در جسم انسان‌ها می‌ماند و حتی به نسل بعد منتقل می‌شد. تصور کنید این نسل که قرار است نسل پویای جامعه باشد، بیمار باشند، با این وضعیت چرخه کشور از کار می‌افتد و این مرگ تدریجی یک ملت را نتیجه می‌دهد. مثل آنچه در هیروشیما اتفاق افتاد و تا چند نسل مردم را فلج کرد.

چرا مثل بسیاری دیگر از نویسنده‌ها، کتاب را در قالب خاطره یا زندگینامه ننوشتید و قالب رمان را انتخاب کردید؟
معمولاً داستان‌هایی که درمورد جنگ نوشته می‌شود خطی یا شخصیتی است. دفاع مقدس برای ما دفاع مقدس و قابل تقدیس است، اما برای آنها که در کشورهای دیگر هستند، شاید این گونه نباشد. بنابراین من از داستان گذشتم و وارد رمان شدم، چون رمان مرز ندارد و شما با رمان می‌توانید سبک فکری خود را منتقل کنید. واقعیت این است که اگر درمورد شخصیت خاصی بنویسید این شخصیت برای من و شما شناخته شده است و ترغیب می‌شویم که درمورد ایشان بخوانیم، اما در کشورهای دیگر رمان یک سبک شناخته شده جهانی است و همه دوست دارند داستان‌های ساخته و پرداخته ذهن نویسنده را بخوانند به همین دلیل سعی کردم از این حوزه ورود کنم.

شخصیت‌هایی که در کتاب هیام به آنها پرداخته شده، پرستار و پزشک هستند و برخی نیز شخصیت‌هایی هستند که نقش کوتاهی در سینما دارند. درمورد آنها تحقیق کردم و داستانک‌های قصه نیز یا بر اساس زندگی واقعی آن‌هاست و یا براساس آنچه که از رزمنده‌ها و پزشکان شنیده‌ام و درواقع سعی کردم لباس رمان را به واقعیت حلبچه بپوشانم.

هر قصه که ساخته می‌شود، قطعاً یک ذهنیت خارجی درمورد آن وجود دارد، در رابطه با این کتاب نیز شخصیت‌هایی که در کتاب آورده شده، واقعیت دارند، مثلاً در یکی از داستانک‌ها به داستان زندگی یک پسربچه 17 ساله پرداخته شده که با اینکه مجروح است؛ اما می‌خواهد از بیمارستان فرار کند و دوباره به جبهه برگردد. همه این داستان‌ها براساس واقعیت و به سبک رمان نوشته شده‌اند که سبک جهانی است.

با توجه به اینکه کتاب «هیام» را تألیف کرده‌اید، و در بخشی از آن به موضوع بمباران شیمیایی اشاره کرده‌اید درباره انتظارات و دغدغه‌های مصدومان این حادثه توضیح دهید؟
مصدومان این حادثه مشکلات زیادی دارند از جمله دارو و خیلی از آن‌ها به عنوان جانباز شناخته نمی‌شوند. مخصوصا بچه‌هایی که بعد از جنگ با بیماری متولد شدند، دیگر کسی آنها را جانباز ندید و دغدغه‌شان درمان و تأمین هزینه درمانشان است.

محورهای اصلی این کتاب چیست و بیشتر بر چه ابعادی تاکید داشته‌اید؟
قصه اصلی کتاب، قصه حضور زن‌ها در جهاد اجتماعی است و در 5 فصل اول کتاب نمونه‌هایی از بانوان که در دوران پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) در جنگ‌ها حضور داشته‌اند را آورده‌ام و علتش این بود که می‌خواستم این را بگویم که چقدر به حضور زن‌ها در جنگ توجه نشان می‌دادند و نمونه بارز آن را حضرت زهرا(س) می‌دانیم که در غزوات برای پرستاری از مجروحین می‌رفتند.

در کل کتاب می‌خواستم بگویم که در اسلام «زن»، جامعه‌گریز نیست و در کتاب هیام، زن در جایگاهی است که نه او را سرباز می‌دانند و نه جانباز؛ اما خارج از همه این تعاریف، زن محدود به دیوارهای خانه نیست و فداکاری بانوان بود که دوشادوش رزمنده‌ها این آزادی و عزت را برای کشور ما به ارمغان آورد و می‌خواستم کتاب هیام نمایانگر این موضوع باشد.

کتاب در اصل شامل دو بخش است. قصه سارا و هیام که قصه سارا حضور بانوان در دفاع مقدس است و فردی که خارجی است و شناختی از ایران و اسلام نداشته و در خلال جنگ وارد کشور می‌شود؛ اما قصه هیام قصه جوانانی است که نه جنگ را دیدند و نه دخالتی در آن داشتند‌؛ اما با بمباران شیمیایی دست و پنجه نرم می‌کنند و در واقع کشتار خاموش صورت گرفته؛ اما این موضوع در کشور ما غریب است و کمتر به آن پرداخته شده است.

از نظر شما در حال حاضر و در سال 1400 که بیش از سه دهه از جنگ تحمیلی می‌گذرد، موضوعی به نام ناگفته‌های جبهه و جنگ وجود دارد؟
قطعاً وجود دارد و این یک پدیده انکارنشدنی است، مثل کتاب هیام که قصه افرادی است که شاید هیچ‌وقت کسی آنها را به چشم جانباز ندید. واقعیت این است که تخریب‌های جنگ فقط منحصر به آن برهه زمانی نیست؛ مثل بمباران شیمیایی که آینده یک کشور را هدف گرفتند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...