در محیطی كه فرهاد تصور می‌كرد «داره از ابر سیاه خون می‌چكه...»، قطعاً شرایط نمی‌توانست خوب باشد. حالا تصور كنید در این شرایط یك كاریكاتوریست چه باید بكشد؟... مردم فكر می‌كردند كه مینیاتورها را با مركب سیاه كشیده‌اید. درحالی‌كه اصل موضوع این نبود. اصل، «سیاهی» موضوع بود. تاریكی و وحشتی كه بر جامعه سایه انداخته بود؛ همان‌چیزی كه طنزپردازان خارجی به آن «طنز سیاه» می‌گویند... هفته‌نامه آیندگان ادبی بعد از دستگیری دو نفر از همكاران من رسماً تعطیل شد


انوشه صادقی‌آزاد | شرق


«مینیاتورهای سیاه» و من، هردو در سال 1352 در تهران به‌دنیا آمدیم! هفت‌ماهه بودم که مادرم راهی زندان شاهنشاهی و «مینیاتورهای سیاه» دوساله بود که پدرش ممنوع‌القلم شد! هردو، در زمانه‌ی زندان، شکنجه و سانسور به‌دنیا آمدیم. امروز بعد از چهل‌و‌دو سال کنار یکدیگریم. با این تفاوت که گرد پیری بخش زیادی از موهای جوانی‌ام را سپید کرده اما «مینیاتورهای سیاه» با داشتنِ آن‌همه خاطرات تلخ، ذره‌ای کمر خم نکرده و سرزنده‌تر از قبل، سرگذشتش را بازگو می‌کند. به بهانه‌ی انتشار کتاب «مینیاتورهای سیاه» و در پی آن، عرضه‌ی یکصد نسخه‌ از این کتاب در شمارگانِ محدود (ادیشن)، با کامبیز درم‌بخش- خالق هنرمند این مجموعه، گپ‌و‌گفتی داشتم تا بیشتر و متمرکزتر در حال‌و‌هوای آن سال‌ها و این طرح‌ها قرار بگیریم.

مینیاتورهای سیاه در گفت‌وگو با کامبیز درم‌بخش

روزگاری كه درم‌بخش جوان، مینیاتورهای سیاه را خلق می‌كرد چگونه بود؟
آن موقع 31 ساله، متأهل و صاحب دو فرزند بودم. آتلیه‌ای برای اجرای كارهایم نداشتم. در همان خانه‌ی كوچكمان - در حالی‌كه بعضی اوقات مهمان داشتیم و فضا از سروصدای مهمان‌ها پُر بود- در گوشه‌ای از اتاق میز كوچكی داشتم و همراه با اجرای یكی از مینیاتورها از مهمان‌ها هم پذیرایی می‌كردم. چون باید فردا طرح را تحویل هفته‌نامه‌ی آیندگان ادبی می‌دادم. در آن روزگار وسایل كار مثل امروز تا این اندازه متنوع و در دسترس نبود. من روی كاغذ‌های نامرغوب، با مركبِ چینی و قلم فلزی طرح‌هایم را با وسواسِ خاصی اجرا می‌كردم.
البته آن موقع علاوه بر هفته‌نامه‌ی آیندگان ادبی لااقل با 7-8 جای دیگر هم كار می‌كردم. مجموعه‌ای از این دستمزدها زندگی من را تأمین می‌كرد. البته به حدی نبود كه بتوانی صاحبخانه شوی؛ ولی بد هم نبود.

شرایط سیاسی اوایل دهه‌ی 50 چه تأثیری در آفرینش «مینیاتورهای سیاه» داشت؟
قطعاً باید در آن فضا زندگی كرده باشید تا متوجه بشوید چرا این آثار به‌وجود آمده‌اند. در محیطی كه فرهاد تصور می‌كرد «داره از ابر سیاه خون می‌چكه...»، قطعاً شرایط نمی‌توانست خوب باشد. حالا تصور كنید در این شرایط یك كاریكاتوریست چه باید بكشد؟ اخبار اطراف شما پُر بود از اعدام‌ها، دستگیری‌ها و سانسورها. شما باید خیلی دست‌به‌عصا راه می‌رفتید. به هرحال شرایط طوری نبود كه بتوانی به‌راحتی حرفت را بزنی. در عین حال اوایل دهه‌ی پنجاه اوج رشد روشنفكری در ایران بود؛ و این نگرش در تمام زمینه‌های هنری و ادبی جامعه ریشه دوانده بود. بنابراین من و همكارانم نیز باید هنر كاریكاتور را هم‌زمان و همسو با جریان روشنفكری پیش می‌بردیم. علاوه بر این من به دنبال یك زبان بین‌المللی برای كارهایم بودم تا بتوانم با جهان پیرامونم به‌راحتی ارتباط برقرار كنم. پس تمام تمركزم را بر تصویر گذاشتم. فقط تصویر، بدون هرگونه متن. در حوزه ادبیات، سینما و تئاتر برای ارتباط با جهان خارج نیاز به واسطه‌ای به نام «ترجمه» دارید -آن هم از نوع خوب- اما من زبانم تصویری بود و نیازی به آن «واسطه» نبود. بعدها تأثیر این دیدگاه را نیز در همكاران خارجی‌ام دیدم. زمانی كه با رلف استیدمن1 دیداری در موزه استانبول داشتم، او از علاقه‌ی وافر خود به مجموعه‌ی «مینیاتورهای سیاه» برایم ‌گفت.
البته، «مینیاتورهای سیاه» طرح‌های همه‌فهمی نبودند. حتی فهم بعضی از این كارها برای برخی از دوستان مطبوعاتی‌ام كار آسانی نبود. بخشی از این پیچید‌گی، شگردی زیركانه برای عبور از خط و مرزهای سانسور آن دوره بود.

آیا ایده‌ی «مینیاتورهای سیاه» سفارشی از طرف هفته‌نامه بود؟
خیر. در طول فعالیت مطبوعاتی‌ام هیچ‌گاه سفارشی كار نكرده‌ام. من در آن زمان یك كارتونیست مطبوعاتی حرفه‌ای بودم. حتی می‌توانستم حدس بزنم چه طرحی را باید به چه نشریه‌ای بدهم؛ از نشریات عامه‌پسند گرفته تا نشریات روشنفكری نظیر نگین و پیش‌تر از آن فردوسی. «مینیاتورهای سیاه» به تشخیص خودم باید در هفته‌نامه‌ی آیندگان ادبی منتشر می‌شد.

«مینیاتورهای سیاه» از یك معنا به فرم رسید یا فرمی بود كه در زمانه‌ی خودش معنا پیدا كرد؟
زمانی كه 14‌-‌15 ساله بودم در خیابان نادری، توریست‌ها، صنایع دستی و آثار نقاشی یونیك ازجمله مینیاتور می‌خریدند. آن زمان من تعدادی مینیاتور از بازار می‌خریدم و از روی آنها 4-5 عدد می‌كشیدم و به عتیقه‌فروشی‌های چهارراه استانبول می‌فروختم. آن موقع مد شده بود كه روی كاغذ سیاه یا مخمل سیاه با مركب سفید قلم‌گیری می‌كردند. به هر حال ریشه نگاه من به مینیاتور به این روزگاران برمی‌گردد.
برای طراحی «مینیاتورهای سیاه» ابتدا سوژه‌ها را روی یك كاغذ می‌نوشتم و یك طرح ابتدایی از آنها می‌كشیدم. بدیهی بود كه برای اجرای آنها باید به‌طور جدی به مطالعه‌ی مینیاتورهای ایرانی می‌پرداختم. تعداد زیادی از كتاب‌ها را خریدم یا بخشی از آنها را قرض كردم. از جمله‌ی آن كتاب‌ها می‌توانم به شاهنامه‌ی بایسنقری اشاره كنم كه بسیار من را مشغول خود كرد. به نظر من هر صفحه از آن كارها بیش از یك جواهر ارزش دارد. جواهری سرشار از فرم، رنگ و تركیب‌بندی‌های بی‌نظیر كه نگاه بسیاری از نقاشان غربی نظیر- ماتیس- را به خود جلب كرده بود. در حین مطالعه‌ی این آثار متوجه شدم كه پرسوناژهای هر كدام از این مینیاتورها گویی در صحنه‌ی تئاتر هستند. اكثر آنها رو به مخاطب هستند.

در تمام آثاری كه من مشاهده كردم یك نفر پشت به تصویر نبود. حتی اسب‌ها هم از این قاعده مستثنا نبودند. به نظر من آناتومی اسب از نمای پشت یا جلو زیبایی چندانی ندارد شاید برای همین آن را از پهلو نقاشی می‌كردند. مطلب دیگر فقدان پرسپكتیو در آثار مینیاتور بود به‌طوری‌كه كاراكتر بالای صحنه را با كاراكتر جلوی صحنه یك‌اندازه می‌دیدی. حتی پاها نیز به سبك دیوارنگاره‌های اهرام ثلاثه، نیم‌رخ كشیده می‌شد. درواقع كار اساتید مینیاتوریست چیدمانی از عناصر گوناگون در یك صفحه بود. به‌‌طورمثال افرادی كه مقام والاتری داشتند در مركز تصویر و بزرگ‌تر از دیگران كشیده می‌شدند. چهره‌ها به یك‌دیگر شبیه بودند و به‌ندرت با یكدیگر تفاوت داشتند و شما از تزئینات و رنگ لباس‌هایشان پی به مقام و منزلت آن‌ها می‌بردی. درعین‌حال به خاطر اینكه مینیاتورها برای كتاب‌ها طراحی می‌شدند اكثراً در قالب یك كادر محبوس شده بودند. كارها را با این پشتوانه‌ی فكری اجرا كردم و جالب است بدانید نتیجه‌ی كار برای خودم، به‌عنوان خالق اثر، بسیار قابل‌توجه بود. من فكر می‌كنم فرم و معنا در آفرینش «مینیاتورهای سیاه» به موازت یكدیگر پیش رفته‌ و مكمل یكدیگر بود‌ه‌ا‌ند.

عنوان «مینیاتورهای سیاه» از كجا آمد؟
مینیاتورها اغلب رنگی هستند؛ وقتی شما «مینیاتورهای سیاه» می‌گفتید مردم فكر می‌كردند كه مینیاتورها را با مركب سیاه كشیده‌اید. درحالی‌كه اصل موضوع این نبود. اصل، «سیاهی» موضوع بود. تاریكی و وحشتی كه بر جامعه سایه انداخته بود؛ همان‌چیزی كه طنزپردازان خارجی به آن «طنز سیاه» می‌گویند. تلفیق این هنر ایرانی و آن مفهوم خارجی به «مینیاتورهای سیاه» تبدیل شد. این برای اولین‌بار بود كه مینیاتورهای ایرانی دست‌مایه‌ی یك طنزپرداز شده بود. البته آقای محصص گاهی اوقات با استفاده از كاراكترهای مینیاتور طرح‌هایی می‌كشیدند، ولی طرح‌های ایشان دارای سوژه‌ی خاصی نبود.

آیا سردبیر یا مدیرمسئول واهمه و ترسی از انتشار این آثار و عواقب آن نداشتند؟
در اوایل حساسیتی وجود نداشت، ولی در آخر این حساسیت برانگیخته شد. این هم به دو دلیل بود. یكی فضای سیاسی موجود در آن دوره و دیگر اینكه ساواك من را دوبار به خاطر این كارها به دفتری [وزارت اطلاعات و جهانگردی] در خیابان كاخ احضار كرده بود و ماموران ساواك سؤالاتی درباره‌ی این طرح‌ها از من كرده بودند. یادم می‌آید یك روز كه برای بازجویی به دفتر ساواك رفته بودم رئیس وقت آن دوره از یكی پرسید: «آقا چی‌كار كرده؟» همكارش جواب داد كه: «هیچی، داره ادای عبید رو در‌می‌آره». به‌هرحال نتیجه‌ی این رفت‌وآمدها این شد كه بنده را ممنوع‌القلم كردند. البته من هم از رو نرفتم و بلافاصله طرحی كشیدم كه در آن یكنفر روی دستی كه دارد تذكر می‌دهد نشسته است. [طرح صفحه 89 كتاب].
نهایتاً مدیر‌مسئول به خاطر این اتفاقات با رفتار تندی من را بازخواست كرد. بالاخره سال 1354 هفته‌نامه‌ی آیندگان ادبی بعد از دستگیری دو نفر از همكاران من رسماً تعطیل شد. یكی از دلایل بدبینی ساواك به هفته‌نامه آیندگان ادبی همین «مینیاتورهای سیاه» بود.

آن‌موقع سردبیر هفته‌نامه‌ی آیندگان ادبی چه كسی بود؟
آقای هوشنگ وزیری كه بعدها فعالیت مطبوعاتی‌اش را در خارج از كشور ادامه داد.

شما گاهی تنها با تغییر كوچكی در مینیاتورها به هدف و مقصود خود می‌رسید، ولی برخی اوقات شخصیتی به‌كل متفاوت از اسلوب‌های مینیاتور وارد صحنه می‌شود. چه هدفی از ورود این شخصیت نچسب به دنیای مینیاتورها داشتید؟
اگر منظور شما همان شخصیت كت‌وشلوارپوشی‌ است كه گاهی سر‌و‌كله‌اش در «مینیاتورهای سیاه» پیدا می‌شود؛ او نماد ساواك یا فراتر از آن، به قول خارجی‌ها، بَدمن زمانه‌ی خود است. من در خلق این آثار گاهی به گذشته رفته‌ام، گاه در زمانه‌ی خود سیر می‌كردم و گاهی حتی آینده‌نگری هم كرده‌ام. به‌عنوان‌مثال این سربریدن‌ها كه در برخی از كارهای من می‌بینید، در آن دوره آنقدر شایع نبود. اما امروز عده‌ای به نام داعش این وظیفه را به‌عهده گرفته‌اند. من همیشه فكر می‌كردم جهانی كه در «مینیاتورهای سیاه» خلق كرده‌ام بسیار تاریك‌تر و مخوف‌تر از جهان واقعی است. اما امروز می‌بینم كه اتفاقات اطراف ما روی كارهای من را سفید كرده‌اند.

چه هدفی از بیان غلو‌آمیز خشونت در این‌سری از آثار‌تان داشتید؟
به‌هرحال در آن‌موقع برای اینكه مخاطب را تحت‌تأثیر قرار بدهم چاشنی اغراق را به كار بردم. ولی امروزه در اطرافمان اخبار این خشونت‌ها هر شب به گوشمان می‌خورد و هنرمند دیگر نیازی به اغراق ندارد.

وقتی هفته‌نامه‌ی ‌آیندگان ادبی تعطیل شد چه اتفاقی برای «مینیاتورهای سیاه» افتاد؟
بعد از تعطیلی هفته‌نامه، نمایشگاهی در گالری سیحون به نام «هزار‌و‌یك شب، شب سیزدهم»‌ از «مینیاتورهای سیاه» و بعد از آن در انجمن ایران و آمریكا برگزار كردم. استقبال بی‌نظیری از نمایشگاه شد و حدود یك‌سوم كارها فروخته شد. در آن زمان این برای یك كاریكاتوریست موفقیت بزرگی محسوب می‌شد. تقریباً هر شب آن نمایشگاه مثل شب افتتاحیه بود. در اواخر دوره‌ی پهلوی در انجمن گوته نیز نمایشگاه دیگری برگزار كردم. اوایل دوره‌ی انقلاب هم در موزه‌ی هنرهای معاصر از «مینیاتورهای سیاه» نمایشگاه دیگری برگزار شد.

بعد از انقلاب تلاش شد كه «مینیاتورهای سیاه» در قالب كتاب منتشر شود؛‌ حاصل این تلاش به كجا ختم شد؟
من همیشه آرزو داشتم كه «مینیاتورهای سیاه» به شكل كتاب منتشر شود. زمانی كه در آلمان زندگی می‌كردم آقای مرتضی ممیز تلفنی با من صحبت كرد و گفت كتاب را لی‌آت كرده و اوزالید آن را هم با خود به كلن آورده است. قرار شد اوزالید‌ها را برای من پست كند تا من لی‌آت را ببینم. اما با شروع جنگ ایران و عراق پروژه به فراموشی سپرده شد و من هم دیگر پی كار را نگرفتم. البته امروز بعد از سی‌سال انتظار بسیار راضی‌ترم كه كتاب در آن زمان منتشر نشد. چرا كه الان به همت دوستانم كتابی منتشر شده كه از هر نظر ــ چه هنری و چه فنی ــ منحصربه‌فرد و كامل است. علاوه بر اینكه زحمت نگارش مقدمه كتاب را هم دوست فرهیخته و هنرمند آقای جواد مجابی به‌عهده گرفتند كه این برای من بسیار ارزشمند است. درواقع به‌نفع من شد و نتیجه‌ی سال‌ها صبر من منجر به انتشار یك كار باارزش شد.

امروز چه تعداد از اصل طرح‌ها پیش شما باقی‌ مانده‌اند؟
تعدادی از باقی‌مانده‌ی طرح‌ها را آقای محمد زهرایی در بدو ورودم به ایران خریدند. تعدادی هم در گنجینه‌ی موزه‌ی هنرهای معاصر طبقه‌بندی شده است. تا آن‌جا که به‌خاطر دارم یكی از طرح‌ها نزد آقای آیدین آغداشلوست و یكی هم در اختیار آقای حسن ‌كریم‌زاده است. یك اثر در موزه‌ی هنر استانبول است. یك اثر هم در موزه‌ی طنز «گابروو»ی بلغارستان. مابقی نیز در اختیار علاقه‌مندان به این آثار است. بنابراین تنها دارایی من از «مینیاتورهای سیاه» فقط همین كتاب زیبا است.

پی‌نوشت:
1. Ralph Steadman، طراح و كارتونیست انگلیسی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...