درباره‌ی استخوان خوک و دست های جذامی | مصطفی مستور


روابت آنقدر باورپذیر است که می‌توانی خودت را در یکی از واحدهای همان برجی تصور کنی که مستور آدمهای داستانش را در قالب آن ریخته. بدون کمترین تکلف یا زیاده گویی. این همین زندگی جاری است. زندگی که من و تو در آن جریان داریم یا در من و تو جریان دارد.  «استخوان خوک و دست های جذامی» روایتی است که محل تلاقی چند حکایت ناموزون از زندگی حقیقی را به تصویر کشیده و به آن وزن بخشیده. روایتی که در پس پرده ی رابطه های کامل و ناقص چند زندگی، نگاه عمیق نویسنده را به دنیایی نشان می دهد که عروسک گردان آن؛ دست هایش را به من و تو نشان می دهد تا در پس سحر و جادوی بازی زیبا و نازیبای عروسک گردان، دست های عریان را از یاد ببریم.

 استخوان خوک و دست های جذامی | مصطفی مستور

مستور تنها با کنار هم گذاشتن هنرمندانه‌ی روزمرگی‌هایی که «بازی دستها»ی عروسک گردان می‌سازد شگردش را آشکار کرده و دستهای عریان عروسک گردان دانا را به ما لو داده است. همین و نه چیزی بیشتر. اما تا آن حد هنرمندانه که احساس می‌کنی از میان تمام عینیت‌های روزمره‌ی داستان حدیثی نو از زندگی را کشف کرده‌ای. چیزی که شاید روزی باید می‌دانسته‌ای و از یاد برده بودی‌اش. این هنر زبان ساده‌ی روایت مستور است.

مستور کوشیده دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم را بازسازی کند. نه شعار داده و نه برهان اقامه کرده. تنها دوربین را در زاویه‌ای قرار داده که خدا نیز در کادر باشد. و بی‌صدا «استخوان خوک در دست جذامی» را از بسته بندی زرکوب و پر تملقی که هر روز من و تو آن را می‌بینیم بیرون کشیده و بی‌فریب هر دو را عریان در مقابل چشمانمان به نمایش گذاشته. نه از عرفان نظری یاری جسته و نه عبارت پر تکلف علم اخلاق را برایمان کنار هم چیده. مستور تنها بر تجربه و خاطره ی ثبت شده ذهن ما از زندگی های اطراف مان تکیه کرده و از اصول فطرت مان سود برده و با یاری همین دو عنصر، داستانی باور پذیر از دنیای واقعی ما ساخته که در پس آن کم بهایی بازی های آن و حضور پر معنای حقیقتی غیر قابل انکار را برای خواننده آشکار کرده است.

نمی‌خواهم به سبک نویسندگان این روزهای نقدهای ادبی سینمایی بگویم : «داستان حکایت انسان معاصر است در دام دنیای دروغین پیرامون و ...». اما حقیقتا هست. داستان روایت کوری ذهن ماست. مایی که جای نشستن‌مان را در تماشاخانه‌ی روزگار گم کرده‌ایم و از اینجایی که به نظاره نشسته‌ایم سیاهی لشکرهای سبیل در سبیل، ملکه می‌نمایند. داستان همان قدر که دست‌های عروسک گردان زیرک را هویدا می‌کند، طعنه‌ی آشکاری نیز هست به نگاه سطحی ما که اسیر جای غلطی که برای دیدن انتخاب کرده‌ایم شده و استخوان خوک را غذای لذیذی می‌بینیم که سیرمان خواهد کرد و دست‌های جذامی را پناهگاهی که آرامشمان خواهد داد. و هنر مستور روایت این همه شعار و ایمان و اعتقاد بدون یک شعار و برهان و ... در متن. روایتی ناب، استوار بر محتوایی اصیل و قلمی روان.

«استخوان خوک در دست جذامی» به یقین یکی از بارزترین نمونه‌های ادبیات روشنفکری دینی در دروه‌ی حاضر است. ادبیاتی که مخاطب خود را درست انتخاب کرده و بسترهای اجتماعی را به درستی شناخته است. ادبیاتی که زبان حقیقی روایت را می شناسد و جان مایه و محتوی را نیز به فراموشی نسپرده. از اندیشه‌های همین جامعه برخاسته و جایگاه حقیقی‌اش را نیز در همین جامعه پیدا خواهد کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...