مرغ سحر: خاطرات پروانه بهار

«... در یکی از این روزها، شخصی از پدرم [محمد تقی بهار] دربارهٔ معنی کلمات تسلط، سلطنت، سلطه و سلیطه سؤالی کرد. نفهمیدم پدرم در جواب چه گفت که همه خندیدند. سن و سال من در آن سال‌ها اجازه نمی‌داد که نه سؤال و نه جواب را بفهمم و نه علت خندهٔ آنها را. همین‌قدر فهمیدم که پدرم در ضمن جواب خود، رندانه و با شوخی مطلبی دربارهٔ زنان گفته است.
بعدها که بزرگ شدم دربارهٔ آنچه در این روز گذشته بود، اطلاعاتی به دست آوردم. از طرف دیگر مادرم بیشتر اوقات در اتاقش که پنجره‌های آن رو به باغچه و محل اجتماع مهمانان باز می‌شد، در پشت حصیرهای افتاده می‌نشست و به تمام صحبت‌ها و بحث‌های مهمانان و پدرم گوش می‌داد و این برای او سرگرمی دلنشینی بود.

مادرم پس از این سؤال و جواب، توسط یکی از خدمتکاران به پدرم پیغام فرستاد که «آقا شما زن دارید و چهار دختر، چطور توانستید که دربارهٔ زنان این‌طور حرف بزنید؟» پدرم از این پیغام مضطرب شد و برای اینکه شاید بتواند این سوءتفاهم را از بین ببرد - چون به‌یقین می‌دانست مادرم در کجا نشسته است - بار دیگر موضوع را مطرح کرد و توضیح داد و گفت: «آنچه گفتم فقط مربوط به معنی مشترک آن دو کلمه بود نه چیز دیگر». پدرم که به‌خوبی می‌دانست اگر پس از پایان آن جلسه پیش مادرم برود، ممکن است دلتنگی مادرم موجب گفت‌وگوهایی بشود، وقتی مهمان‌ها رفتند مرا صدا زد و گفت موقع آن رسیده است که تو هم با آقای قوام آشنا بشوی، او مرد بزرگی است، بیا برویم به دیدن ایشان.

پروانه بهار محمد تقی بهار خاطرات مرغ سحر

این مطلب را توضیح بدهم که از زمان کودکی تا موقعی که پدرم زنده بود همیشه نام قوام‌السلطنه، یا به رسم معمول در منزل «آقای قوام»، را از پدر و مادرم می‌شنیدم. از جمله گاهی پدرم به مادرم می‌گفت می‌روم منزل آقا. آقا در منزل ما فقط به قوام‌السلطنه گفته می‌شد. این رفت‌وآمد دائم پدرم به منزل قوام‌السلطنه به ما بچه‌ها ثابت کرده بود که این دو مرد با هم خیلی دوست‌اند. به‌علاوه اغلب اوقات وقتی کسی نام قوام‌السلطنه را نزد پدرم می‌بُرد، پدرم با احترام زیاد از او یاد می‌کرد. با این مقدمه بود که پدرم مرا به خانهٔ قوام‌السلطنه بُرد. پدرم پیاده به طرف منزل ایشان به راه افتاد و من هم که شاید در آن موقع چهارده‌ساله بودم به دنبال او مسافتی را پیمودم تا به مقصد رسیدیم. مرد جوانی با لباس تقریباً مرتب در کنار در ایستاده بود. وقتی پدرم را دید با احترام سلام و در را باز کرد. من از آنجا فهمیدم که پدرم در این منزل غریبه نیست.

پدرم پرسید: «آقا بیدارند؟»
مرد جوان جواب داد: «بله، ولی در اتاقشان دراز کشیده‌اند و استراحت می‌کنند. چند دقیقه قبل حضورشان چای بردم».
پدرم و من وارد منزل شدیم. منزل نسبتاً مجللی بود. به یک سرسرای کوچک وارد شدیم و از آنجا به طبقهٔ دوم رفتیم. پیشخدمتی روی صندلی کنار در اتاق نشسته بود. وقتی پدرم را دید بلند شد و با ادب بسیار سلام کرد و چند ضربه به در اتاق زد. از داخل اتاق کسی پرسید: «کیست؟»
پیشخدمت در را باز کرد و گفت: «جناب ملک اینجا هستند.» صدای قوام‌السلطنه را از داخل اتاق شنیدم که گفت: «بفرمایید.»
ما وارد شدیم. قوام‌السلطنه روی تخت دراز کشیده بود، پیژامه به تن داشت و عینکی به چشمش بود. پدرم سلام کرد. آقای قوام نیم‌خیز در تختخوابش نشست و گفت: «بفرمایید، بنشینید.»
پدرم مرا معرفی کرد: «این دخترم پروانه است، او را امروز به حضورتان آوردم تا با شما آشنا شود.»
قوام‌السلطنه مرا صدا کرد. وقتی پیش او رفتم صورتم را بوسید.
قوام‌السلطنه بعد از مکث کوتاهی رو به پدرم کرد و گفت: «آقاجان، این چه بساطی است به راه انداخته‌اید و در منزل خودتان به خانم‌ها بی‌احترامی می‌کنید؟»
پدرم که همیشه نسبت به زنان احترام زیاد قائل بود، هاج و واج پرسید: «این خبر را چه کسی به این سرعت به شما رسانده است؟»
قوام‌السلطنه در جواب خندید و گفت: «من از همهٔ کارهای مملکت باخبرم. باید بروید و از خانم بهار معذرت بخواهید.»
پدرم هرچه سعی کرد خود را بی‌گناه نشان دهد، قوام‌السلطنه زیر بار نرفت...»

[مرغ سحر: ‏‫خاطرات پروانه بهار در 272 صفحه مصور به تازگی توسط موسسه فرهنگی هنری جهان کتاب تجدید چاپ(چاپ اول 1382 شهاب ثاقب) شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...