جان لوکاره نویسنده معروف داستان‌های جاسوسی آدمی بسیار معروف است که به شکلی عجیب اطلاعات کمی از او داریم.

جان لوکاره

به گزارش خبرآنلاین، نکته‌ای ویژه درباره انگلیسی‌ها وجود دارد و آن عشق‌شان به جاسوس‌هاست. همین هفته پیش، تب جرج اسمایلی، مثل ویروسی خفته دوباره بیدار و همه‌گیر شد. چند روزنامه مهم ستون‌های متعددی را به جان بینگام، مامور فقید MI5 اختصاص دادند.
اما چرا این اتفاق افتاد؟ چون یکی از منابع آگاه در MI5 دهن‌لقی کرد و حرفی زد که بعدا دیلی تلگراف آن را چنین منتشر کرد: «بینگام منبع الهام شخصیت ادبی جرج اسمایلی بود.» برای اینکه اوضاع داغ‌تر شود شریه تایمز هم ادعا کرد جان لوکاره، خالق شخصیت جرج اسمایلی «عاشق همسر بینگام» بوده.

همه این جاروجنجال‌ها نشان می‌دهد در بریتانیای امروز هیچ نویسنده‌ای به جز جی. کی. رولینگ به اندازه جان لوکاره توانایی به بازی گرفتن قدرت تخیل مردم را ندارد. همین‌ها باعث شد یک بار دیگر طرفداران، منتقدان، نویسندگان و خوانندگان از خود بپرسند: لوکاره چطور این کار را می‌کند؟

معمای جان لوکاره داستانی قدیمی است، داستانی به سرزندگی و شادابی خود لوکاره که حالا 82 ساله است. جان لوکاره با نام دیوید جان مور کورن‌ول در سال 1931 متولد شد. پدرومادرش رونی و اولیو کورن‌ویل نام داشتند، آن‌ها در پول در دورست زندگی می‌کردند.

تا زمانی که در ادامه امسال زندگینامه لوکاره نوشته آدام سیسمن منتشر شود و اطلاعات دست‌اولی به ما برسد باید بر این باور باشد که پدر این نویسنده، نقش اصلی را در زندگی او داشته و او را به سمت نویسنده شدن سوق داده و این مسئله را به خوبی می‌شود در رمان «جاسوس تمام‌عیار» (1985) دید.

رونی کورن‌ول شیادی بااعتمادبه‌نفس بود که بارها سرمایه‌اش را بر باد داد و حتی یک بار هم به دلیل کلاه‌برداری به زندان افتاد.

یکی از دوستان لوکاره گفته است: «به لطف کارهای پدرش، دیوید واقعا نمی‌داند پدرش چه جور آدمی است. او واقعا نه او را می‌شناسد و نه می‌داند او چه جایگاهی در زندگی‌اش دارد. یک لحظه پدری صاحب عمارتی اشرافی بود و لحظه‌ای دیگر در زندان بود.»

لوکاره از همان کودکی عادت داشت برای سرپوش گذاشتن بر خرابکاری‌های پدرش قصه‌ ببافد و وقتی در نوجوانی به مدرسه شبانه شربورن رفت، این قصه‌بافی‌ها خیلی به کمکش آمدند. البته او خیلی در این مدرسه دوام نیاورد و راه دیگری در پیش گرفت. او بعدا نوشت: «آدم‌هایی که کودکی ناخوشایند داشته‌اند، در خلق کردن بسیار توانا هستند.»

از این موقع بود که دروغ‌بافی به عادت همیشگی لوکاره بدل شد. او پس از تحصیل در آکسفورد به MI5 پیوست و بعد وارد MI6 شد و بد نام مستعار جان لوکاره را اتخاذ کرد و شروع به نوشتن داستان کرد.

آثار لوکاره همیشه خیلی بیشتر از آنچه خوانندگان انتظار دارند، خودزندگینامه‌ای بوده‌اند. در اولین رمانش «فرخواندن مردگان» (1961) ما برای اولین بار با جرج اسمایلی روبرو می‌شویم. لوکاره البته زمانی سبک و صدای خود را پیدا کرد که تصمیم گرفت از تجربه‌های خود در MI6 در داستان‌هایش بهره ببرد؛ «جاسوسی که از سردسیر آمد» اولین رمان مهم لوکاره بود که به اثری جهانی بدل شد و گراهام گرین درباره اش نوشت: «بهترین داستان جاسوسی است که به عمرم خوانده‌ام.»

لوکاره با نوشتن «بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس» (1974) که در ابتدا «پاییز ادبی جرج اسمایلی» نام داشت به داستانگوی افسانه‌ای ملی و استاد پیچیدگی‌های اخلاقی در دنیای به ظاهر شفاف درگیری‌های مخفیانه بدل شد. جرج اسمایلی تا حدودی براساس شخصیت بینگام طراحی شده و از طرفی یادآور ویوین اچ. اج. گرین، استاد لوکاره در آکسفورد هم هست. اسمایلی شخصیتی است که خیلی ساده مثل شرلوک هلمز وارد ادبیات بریتانیا شد.

جرج اسمایلی و دنیای جاسوسی لوکاره به سه دلیل جذاب بود. لوکاره این توانایی را داشت که دنیایی داستانی و خیالی خلق کند که در آن همه چیز ملموس و واقعی جلوه کند. این دنیا آنقدر واقعی بود که بعدا برخی از اصطلاحات لوکاره درباره دنیای جاسوسی مثل «موش کور» (منظور خبرچین است) و «موش خرما» (منظور کسی است که زیادی کنجکاوی می‌کند) وارد دایره لغات کارکنان MI5 و MI6 شدند.

دومین جذابیت داستان‌های لوکاره به خود این شخصیت برمی‌گردد. لوکاره آدم سربه‌راهی بود که علاقه عجیبی به مردان خیانت‌کار، دائم‌الخمر، تبهکار و مایوس داشت و چون می‌دانست هیچ‌وقت خودش شبیه یکی از آنها نمی‌شود آنها را وارد داستان‌های خود کرد. او از طرفی این شخصیت‌های وامانده را انسانیتی عجیب توصیف می‌کرد و همین موجب شد بسیاری او را بزرگ‌ترین نویسنده بریتانیای پس از جنگ لقب دهند. حتی فیلیپ راث درباره «جاسوس تمام‌عیار» گفته این رمان «بهترین رمان انگلیسی پس از جنگ» است.

سومین جذابیت رمان‌های لوکاره به این برمی‌گردد که او به عنوان یکی خودی-غیرخودی یا نویسنده‌ای با زندگی دوگانه این توانایی را داشت تا با استفاده از مهارت‌های سروسی مخفی، زندگی جامعه انگلیس را در روزهای آخر این امپراتوری تصویر کند. این نکته را می‌شود در سخنرانی جرج اسمایلی در رمان «زائر پنهانی» (1990) مشاهده کرد.

جان لوکاره در جوانی آدمی بسیار گوشه‌گیر بود، واقعا مردی نامرئی بود که به ندرت مصاحبه می‌کرد و با همسر دومش والری زندگی آرامی را سپری می‌کرد. اما بعد روزگار به او رسید؛ دیوار برلین فرو ریخت، جنگ سرد خاتمه پیدا کرد و لوکار مجبور شد اسمایلی را رها کند، جرج اسمایلی که شبیه پدری برای او شده بود.

از اینجا بود که روزهای دشوار لوکاره شروع شد؛ او مثل همیشه با شدت و علاقه می‌نوشت، اما خلاقیتش جواب مناسب نمی‌داد. خیلی‌ها که او را نویسنده ژانر می‌دانستند شروع کردند به خرده گرفتن و ادعا می‌کردند با سقوط شوروی دوران لوکاره هم به پایان رسیده است.

اما لوکاره داشت خودش را بازسازی می‌کرد و با دو رمان بالغانه «باغبان وفادار» (2001) و «مردی تحت تعقیب» (2008) نشان داد هنوز می‌تواند خوانندگان را شگفت‌زده کند.

این نویسنده این روزها دارد به 83 سالگی نزدیک می‌شود و بیماری‌هایی هم داشته و بیش از همیشه به وجهه خود فکر می‌کند؛ برای همین مصاحبه می‌کند، سخنرانی می‌کند و نامه می‌نویسد. او به نظر دوستانش هنوز طناز و خوش‌صحبت است و امسال قرار است سال بزرگی برایش باشد. نسخه سینمایی «مردی تحت تعقیب» با بازی فیلیپ سیمور هافمن فقید روی پرده می‌رود و زندگینامه «جان لوکاره: زندگینامه» نوشته سیسمن توسط انتشارات بلومزبری منتشر می‌شود.

هنوز کسی نمی‌داند در این زندگینامه چه چیزهایی نوشته شده اما حواشی زیادی داشته است. حتی گفته شده که لوکاره قصد داشته در رقابت با این کتاب خودزندگینامه‌ای منتشر کند. باید دید در ادامه سال چه اتفاقاتی برای این نویسنده رخ می‌دهد، لوکاره‌ای که به قول سیسمن با ورود به دهه نهم زندگی خود هنوز هم یک معمای بزرگ و نویسنده بزرگی در ژانر خودش و نویسنده‌ای مهم در تاریخ ادبیات است.

آبزرور

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...