از سال ۵۷ تا ۸۸ چه اتفاقاتی رخ داده است که جامعه حالا به اینجا رسیده‌­ است... با شکستن سنگ قبر آن اعدامی خانواده‌­اش را هم داشتند تنبیه می‌­کردند... همین آرمانخواهی است که وادارمان می­‌کند که به بهانه ۸۸ برگردیم و نگاهی به پشت سر بیاندازیم که کجای راه را اشتباه آمدیم؟ کجا غفلت کردیم؟ کجا فریب خوردیم؟... اساس رمانم بر گفت‌­وگو استوار است. گفت­‌وگوی مردی چهل ساله با خودش.

«گزارش اندوه» رمانی است به قلم محمود جوانبخت که مدتی پیش توسط انتشارات کتاب نیستان روانه بازار کتاب شد. این کتاب، داستان مردی است از نسل انقلاب که به زندان اوین رفته تا از سرنوشت پسرش که در درگیری‌های سال ۸۸ دستگیر شده است، مطلع شود و وقتی به سمت خانه‌اش به راه می‌افتد، با خودش مرور می‌کند که از سال ۵۷ تا ۸۸ چه اتفاقاتی رخ داده است که جامعه حالا به اینجا رسیده‌­ است!

جوانبخت به بهانه انتشار این کتاب مهمان کافه خبر بود و مهدی یاورمنش و عبدالجواد موسوی در این باره با او به گفت‌وگو پرداختند که در ادامه می‌خوانید.

محمود جوانبخت

بحث را از مباحث کلی آغاز کنیم، امکان پرداختن به مسایل مربوط به سال ۸۸ در سینما، ادبیات، رسانه و ... به دلیل آنکه نمی‌توان به یکسری از موضوعات اشاره کرد وجود ندارد، چرا وقتی نمی‌توان به تمام زوایای اتفاقات سال ۸۸ پرداخت، باید به سراغش برویم؟ رفتن به سراغ چنین ماجراهایی سخت است و هر برداشتی هم داشته باشیم از دو طرف مورد بازخواست قرار می گیریم.

ما یک واقعه ۸۸ داریم که بحث مربوط به خود را دارد و من هم گزارش‌نویس و مورخ آن وقایع نیستم. خواننده‌ای که قرار است «گزارش اندوه» را بخواند، یک قراردادی با من می‌بندد و اثر باید به آن قراردادی که با مخاطب بسته است پایبند باشد. منظورم این است که قرار است رمان بخواند. من هم در این کتاب به عنوان وقایع نگار هیچ­گونه پایبندی به وقایع سال ۸۸ نداشتم و تنها براساس قراردادی که اشاره کردم – قرارداد بین خودم و مخاطب - برای او قصه‌ای را روایت کرده‌ام که زندگی شخصیت اصلی داستان من است که این زندگی در بستر و  البته بیشتر به بهانه حوادث سال ۸۸ روایت می­‌شود. بنابراین من تنها می‌خواستم رمانی بنویسم و داستانی را برای مخاطبم روایت کنم. نیتی برای وقایع‌­نگاری سال ۸۸ نداشتم.

... تمام آنچه را که شما روایت کرده‌­اید دیده و حس کرده‌­ام. با این همه اگر بخواهیم این بحث را به سرانجام برسانیم، شما به بهانه ۸۸ نگاهی تاریخی به اتفاقات انقلاب تا این دوره داشته‌­اید اما به خود ماجرای آن سال نمی‌پردازید.

عرض کردم که به ماجرای ۸۸ پرداخته­‌ام اما در حد راوی خودم و در چارچوب و اندازه‌­ای که برای روایت در نظر گرفته‌­ام. از سوی دیگر به این نکته هم توجه کنید که دغدغه و رویکرد من خلق روایتی بود از درون انقلاب. یعنی از موضع انقلاب اسلامی به حوادث نگاه کرده‌­ام، نه از موضع اپوزوسیون. ما که در جایگاه اپوزوسیون نیستیم. به نظرم اساسا ماجرای ۸۸ اختلافی بود که بین کسانی به وجود آمد که همگی گفتمان­‌شان انقلاب اسلامی بود. بنابراین تلاش کردم روایتم در همین چارچوبی باشد که به آن معتقد هستم.

تا حدودی احساس می‌کنم تجربیات شخصی خود را در این کتاب به نگارش درآورده‌اید.

به نظرم این مسئله تا حد زیادی طبیعی است. امثال من نویسنده آکادمیک به آن معنا و اهل پژوهش گسترده و آن­چنانی نیستیم که چندین سال وقت بگذاریم برای تحقیق و پژوهش. بیشتر براساس تجربه زیسته خود می‌نویسیم.

به سراغ کتاب برویم که بدون هیچ مقدمه‌ای آغاز می‌شود به جز یک نقل قول از تذکره الاولیا که می‌گوید: «هر چیزی را زکاتی است و زکات عقل، اندوه طویل است.» آیا سال ۸۸ از آن مقاطعی بود که خیلی‌ها را به فکر بازخوانی این اندوه طویل انداخت؟

ما یک تاریخ بسیار اندوه‌باری را پشت سر گذاشته‌­ایم و قصد من این بود که به روایت آن بپردازم. کتاب هم از کنار سال ۸۸ به نحوی عبور کرده است که گویی یک ضربه، یک تلنگر است برای این­که برگردیم به گذشته.

زمان و مکان به شدت در رمان می‌شکند و به نظر این اتفاق بر اساس یک طرح از پیش تعیین شده رخ داده است، چرا از این شیوه استفاده کردید؟ احساس نکردید خوانش اثر را سخت می‌کند؟

برای پاسخ به این سوال باید اول پرسید کارکرد فرم چیست؟ و چرا فرم یک اثر هنری این همه اهمیت دارد؟ تعریفی که من شخصا از فرم مناسب و درست یاد گرفته‌­ام این است که بهترین فرم فرمی است که هر چه بیشتر  مخاطب را با اثر درگیر کند. اگر ما فرمی را انتخاب کنیم که مخاطب بیشتر درگیر شود، بیشتر فکر کند، بیشتر با نویسنده همراه شود و در سازمان یافتن اثر مداخله کند، حتما در کارمان موفق‌تر خواهیم بود و حتما فرم درستی برای اثرمان انتخاب کرده­ایم.

من در این رمان مخاطب را به عنوان شریک روایت در نظر گرفتم تا مدد کند در سامان یافتن رمان. البته در هر روایتی مخاطب شریک می شود. حداقل شراکت، خواندن یک روایت است. ولی من به دنبال شراکت حداکثری مخاطب بودم. برای همین روایتم تکه پاره است تا خواننده هم ذهنش فعال شود و حتی روایت خودش را بسازد. نمی­دانم چه ­قدر موفق شده­‌ام.

راستش واداشتن مخاطب به تفکر و شریک کردن حداکثری اش در بازگشت به گذشته و مرور آن­چه در گذشته ما روی داده است برایم ارجح بود... به این­که روایت­‌ها را در کنار هم بگذارد و خودش نتیجه بگیرد. اجازه بدهید مثالی بزنم: داستان شکستن سنگ قبر اعدامی‌ها در سال­های اول انقلاب، از قدیم در پس ذهنم حک شده بود. این چیزهایی است که ما در همان سنین نوجوانی دیده‌­ایم و در یادمان مانده است و به آن فکر کرده‌­ایم که خب حکم‌ قضایی این آدم­‌ها اجرا شد و مُردند و رفتند زیر خاک و تمام شد ماجرا اما آن سنگ قبرها برای پدر و مادر آن‌ها بود و حق آن‌ها بود.

همیشه سوالم این بود که چرا سنگ قبر آن‌ها را می‌شکستند؟ آن اعدامی که ماجرایش تمام شد و رفت. در حقیقت با شکستن سنگ قبر آن اعدامی خانواده‌­اش را هم داشتند تنبیه می‌­کردند. خب این ماجرا روایت می‌­شود در رمان و در جای دیگری که حالا ­رسیده­‌ایم به سال ۸۸، می‌­بینیم یک جوانی را بازداشت می‌کنند و هیچ خبری به خانواده‌اش نمی‌دهند، در حقیقت پدر و مادر و خواهر او را دارند تنبیه می‌کنند. خواهری که دلبسته برادر بزرگش است چه گناهی کرده است که با بی­‌خبری از برادرش باید تنبیه شود؟ امثال این موضوعات و وقایع بسیار برایم اهمیت داشت و من با نوشتن این دست خرده روایت‌ها و چینش آنها در رمان سعی کردم که مخاطب را همراه کنم و به فکر وادارم. این­که ریشه برخی از رفتارها کجا است، بیش از هر چیز برایم اهمیت داشت.

فکر می‌کنم در قالب دیگری هم نمی‌توانستید این داستان را بنویسید، چون یک زندگی ۳۱ ساله است و به نوعی شخصیت اصلی رمان تمامی گذشته خود را در سال‌های گذشته مرور می‌کند تا علت‌یابی کند و به نظرم چاره‌ای جز این شکل روایت نداشتید. احمد محمود هم «داستان یک شهر» را به همین سبک نوشته است و من یادم هست این کتاب را بدون اینکه زمین بگذارم مطالعه کردم و بسیار لذت بردم.

بله. آن کتاب که به نظرم شاهکار احمد محمود است...

تعدادی از خرده روایت‌ها خیلی درخشان هستند و به تنهایی هم می‌توانند به عنوان یک داستان کوتاه منتشر شوند. مانند بازگشت پیکر حاج رضا که یک داستان کوتاه فوق‌العاده است، کشتن شش سرباز عراقی و ... اما برخی از خرده‌روایت‌ها گویی خیلی با جنس داستان تناسب ندارند. چرا این‌ها را در دل روایت‌­های دیگر نیاوردید تا به هدف شما هم کمک کند؟ چرا بعضی‌هایشان را کنار نگذاشتید؟

از نظر من برخی از این خرده روایت‌ها پاساژ است، چون می‌خواهم نمایی از یک زندگی را در پیش روی مخاطب قرار دهم و اگر این­طور نبود باید کتاب را در قالب مجموعه داستان می­‌نوشتم که چنین قصدی نداشتم و اساسا روایتم و رویکردم به موضوع هم طوری نبود که بتوانم چنین کاری بکنم. مگر این که شما به من بگویید که بخشی از این خرده روایت‌ها زائد است که می‌توان بر سر تک­تک­شان بحث کرد و شاید هم حق با شما باشد.

به هر روی فکر می‌کنم یک­سری از حرف‌ها باید زده می‌شد، مثل آن مباحثه­ کوتاهی که سر کلاس دانشگاه درباره­ ماجرای سلمان رشدی و ولایت­ فقیه اتفاق می­‌افتد. طبیعی است در جاهایی از رمان روایت من قصه‌ای پر تپش ندارد اما برای فضاسازی این لحظات و این قبیل گفت­‌وگوها تدارک دیده شده‌اند. به عنوان نویسنده­ اثر هم سعی کردم که قضاوتی نداشته باشم. شاید در این بخش‌ها ریتم و تلاطم روایت‌ها فروکش کرده است. شاید خواننده تحلیل خودش را از روایت داشته باشد. قصدم دفاع از کارم نیست. حتما کارم نقص و ضعف دارد اما تلاش من این بوده است که خواننده خود بنشیند و روایت‌ها را برای خود معنا کند. شاید در همان قصه سال ۶۷ در دانشگاه که به آن اشاره کردم، خواستم بگویم بسیاری از بچه‌های رزمنده که از جنگ برگشتند و رفتند سر کلاس درس و دانشگاه چوب خشک نبودند که سر کلاس خنثی بنشینند و هر چیزی را بدون تفکر بپذیرند.

گزارش اندوه محمود جوانبخت

نکته دیگری که من را به عنوان مخاطب اذیت کرد، ارائه بیش از اندازه اطلاعات بود.

به نظر خودم که اندازه بوده است. نمی­‌دانم. شاید هم حق با شما باشد. ولی خودم گمان دارم که اطلاعاتی که در جاهای مختلف داده­‌ام به پیش بردن روایت‌­های متعدد رمان کمک می­‌کند. شاید منظور شما اطلاعاتی باشد که در جاهایی که مثلا به سال ۶۱ می­‌رسم آورده­‌ام؟ خب این سال در جنگ تحمیلی سال بسیار مهمی است و دو عملیات مهم در این سال انجام شد، نمی­‌دانم شاید نتوانستم این دوره را به درستی روایت کنم که شما چنین حسی دارید که اطلاعات زیاد اذیت می‌­کند. البته باید توجه کنیم که شخصیت اصلی رمان از دوران نوجوانی در بطن جنگ حضور دارد و این اطلاعات طبیعی است. با این همه برخی از این اطلاعات به طور غیر مستقیم کارکرد دراماتیک دارند. درست است که پیش­ برنده نیستند اما در شناخت زمان‌ه­ای که داستانش نقل می­‌شود حتما موثر است.

...به نظرم قصه برخی از شخصیت‌ها طولانی و عمیق می‌شود و مخاطب را از قصه اصلی دور می‌کند.

ببینید این دور شدن­‌ها و نزدیک شدن‌­ها در نهایت قرار است روایتی و قصه‌ای را برای مخاطب نقل کند و به نظرم اگر موفق شده باشم در این کار باقی ماجرا حل است. البته در نهایت معتقدم که ما رمان می‌­نویسیم تا مخاطبان و کتاب­خوان‌­ها با خواندنش سرگرم شوند و حال­شان بهتر بشود.

بله، داستان شخصیتی به نام امیر در رمان من را سرگرم می‌کند اما این سرگرمی من را از قصه اصلی دور می‌کند.

من به شخصیت‌ها به اندازه‌ای که بر شخصیت محوری داستان تاثیر گذاشتند، پرداخته­‌ام. هر آدمی در زندگی خود می‌تواند چنین افرادی داشته باشد که سرنوشت تراژیکی پیدا کرده­‌اند و هر وقت در موقعیت تراژیکی قرار می‌گیرد یاد آن آدم بیفتد. در مورد داستان امیر من می‌خواستم علاوه بر طرح موضوع، از امیرهایی بگویم که زندگی تراژیکی داشتند. این هم به شاکله و ساختار ذهن بر می­‌گردد و من از آن استفاده کرده‌­ام. یعنی هر آدمی به قول معروف با شنیدن هر روضه­‌ای برای روضه خودش اشک می‌­ریزد. با شنیدن و دیدن هر سرنوشت تراژیکی، آن چیزی که در روح و جانش حک شده است، سر باز می­‌کند.

بسیاری از اتفاقاتی که برای شخصیت اصلی رخ داده، انگار برای من هم اتفاق افتاده است و تمام موضوعات را از سال ۶۰ تا ۸۸ تجربه کرده‌­ام. این رمان به همین دلیل برای من قابل لمس است، به نظرتان اگر مخاطبی که هم سن و سال من و شما نباشد، «گزارش اندوه» را بخواند، با آن ارتباط برقرار می‌کند؟

بله، به این موضوع فکر کردم و برایم خیلی مهم بود که نسلی که دهه شصت و هفتاد را نزیسته و تجربه نکرده است، با این رمان چگونه مواجه خواهد شد. اما در نظر بگیرید مخاطبی که «گزارش اندوه» را انتخاب می­‌کند، به نظرم در این فضای متراکمی که وجود دارد و این همه سخنان صریح گفته می‌شود، با این رمان ارتباط برقرار می‌کند.

به نظرم مخاطب امروزی با تاریخ ۳۰ سال پیش ایران بیگانه نیست و مثلا با توجه به ساخته شدن مستندهای متعدد درباره این دوره از تاریخ اطلاعات خوبی دارد.

خودم هم ارتباط زیادی با نسل جوان دارم و دور و برم جوان­‌های زیادی را می‌بینم و وقتی با دوران جوانی خودم آنها را مقایسه می‌کنم، می‌بینم که خیلی بیشتر از من برخی مسایل را پیگیری می­‌کنند و می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند. شاید نسل جوان امروز به اندازه نسل ما آرما­ن­خواه و پر شر و شور نباشد ولی شک نکنید که با سوادتر از ما است. آخر امکانات با سواد شدن هم زیاد است. فرضا من در نوجوانی یک کتابخانه ۲۵۰ یا ۳۰۰  جلدی داشتم و چه­ قدر ذوق می‌­کردم و حال می­‌کردم با کتاب­‌هایم. حالا پسر من ۵۰۰۰ جلد کتاب دیجیتال در لپ تاپش دارد و به راحتی می­‌تواند هر فیلم سینمایی روز دنیا را که اراده کند در عرض چند دقیقه پیدا کند و ببیند.  

نکته دیگر این­که مگر مخاطب این رمان چه­ تعداد است؟ خیلی خوش‌شانس باشم در یک سال نهایتا به تعداد تیراژ کتاب؛ هزار  و ۲۰۰ نفر! که اگر همه­‌شان هم جوان باشند حتما وقتی این کتاب را برای مطالعه انتخاب می‌کنند، پیش زمینه تاریخی و مطالعاتی دارند. جوانی که «گزارش اندوه» را برای مطالعه انتخاب خواهد کرد حتما مطالعه و آگاهیاش در حدی هست که درک کند رمان از چه چیزی حرف می‌­زند.  

سال ۸۸ باعث تغییر عقیده برخی شد، حتی افرادی از جبهه انقلاب به جبهه مخالف رفتند، خیلی از افراد هم خلاف این دسته تغییری در عقایدشان رخ نداد، در این بین افرادی هم بودند که عقایدشان را پس از این اتفاق بر زبان آوردند. راوی داستان در کدام یک از این گروه‌ها قرار می‌گیرد؟

تصمیم گیری درباره این را که راوی در زیرمجموعه کدام گروه قرار می‌گیرد، به عهده خود مخاطب گذاشتم.

راوی آدمی نیست که بگوید ما ۳۰ سال چه اشتباهاتی کردیم؟ درست است؟

نظر خود شما چیست؟

به نظرم نیست. او آدمی است که از قبل به نظام و انقلاب دلبسته است و می‌گوید وقایع سال ۸۸ نتیجه رویه غلط برخی از افراد نظام است.

در بخشی از رمان اشاره می‌کنید که در سال ۸۸ این‌­طور نبود که همه آدم‌ها فقط به دو گروه موافق و مخالف تقسیم ‌شوند که تعبیر درستی هم هست، چون یک عده‌ای هم در این میان بودند که وابستگی به هیچکدام از دو طیف نداشتند.

من می‌خواستم رمانی بنویسم که گفت‌وگوی درونی در مخاطب ایجاد کند و باعث شود تا از خودش سوالاتی بپرسد. اساس رمان هم بر گفت‌­وگو استوار است. گفت­‌وگوی مردی چهل ساله با خودش. این هم از شاکله ذهنی آدمی می­‌آید. در ساده‌­ترین موضوعات روزمره ما با خودمان گفت­‌وگو می‌­کنیم. مثالی بزنم. همین دو ساعت پیش که می­ خواستم از دفترم راه بیافتم و بیایم پیش شما، تصمیم گرفتم که قدم زنان بیایم تا اینجا. با یک محاسبه دیدم ۱۰ یا ۱۵ دقیقه پیاده راه است. برای این­که بدقول نشوم وقتم را طوری تنظیم کردم که ساعتی راه بیافتم که درست سر همان ساعتی که با شما قرار داشتم برسم. این تصمیم خیلی کوچک و ساده یعنی ساعتی که راه افتادم و مسیری که انتخاب کردم برای پیاده­‌روی حاصل یک گفت­‌وگو با خود است. حالا فرض کنید من دیر می‌­رسیدم. یا زمان پیاده‌­روی را درست تخمین نزده‌­ام یا مسیر را نمی­‌شناختم و اشتباه رفته‌­ام یا ... به هرحال من تصمیم غلطی گرفته­‌ام. برای پیدا کردن علت اشتباه دوباره باید برگردم عقب و ببینم کجای این مسیر یا زمان حرکت یا تخمین زمان را اشتباه کرده‌­ام.

اگر بخواهم به زبان ساده بگویم «گزارش اندوه» بر همین اساس شکل گرفت و نوشته شد. فکر می­‌کنم بیشتر از این اگر بخواهم توضیح بدهم لوس می­‌شود و سنجاق کردن نویسنده به اثر تعبیر می­‌شود.

اما اجازه بدهید این را هم بگویم که دلم می­‌خواهد این گفت‌­وگویی که عرض کردم رمان بر اساس آن شکل گرفته است، از پوسته رمان هم بیرون برود. یعنی از دایره ارتباط کتاب و مخاطب فراتر برود. می‌تواند به دست‌­اندرکاران و تصمیم­‌گیران نظام پیشنهاد دهد که بیایید اجازه حرف زدن درباره وقایع آن سال و سال‌­های بعدش را بدهید. قرار نیست موضع‌مان هم درباره این واقعه فقط جنبه سیاسی پیدا کند. نه. از جنبه‌­ها و زوایای بسیاری می­‌توان و باید درباره ۸۸ حرف زد. به نظرم با پوشاندن، زخم بهتر نمی‌شود، بلکه ناسور می­شود. نگذاریم که زخم ۸۸ ناسور بشود.

البته من نمی­‌خواستم اثر سیاسی صرف بنویسم و تمایلی هم ندارم که چنین نگاهی به «گزارش اندوه» شود. نه این­که از سیاست گریزان باشم. خیلی هم اهل سیاست هستم. البته به معنای جناحی و حزبی­‌اش ابدا سیاسی نیستم و نخواهم بود. من رمان نوشته‌­ام. رمانی که زندگی مردی چهل ساله را روایت می­‌کند در سال­‌های پس از انقلاب تا سال ۸۸.

اجازه بدهید این نکته را هم بگویم که اکثریت نویسندگان ما سیاسی نیستند بلکه نگاه­شان و رویکردشان به حقیقت است و از طریق داستان یا رمان می‌خواهند به حقیقتی برسند که زندگی بهتر و جامعه‌­ای سرافراز و آرمانی داشته باشیم. من شخصا هنوز به آرمان‌های انقلاب اسلامی وفادار هستم و این رمان هم به گمانم برای اعتلای همان آرمان‌هاست. نسل من با این آرمان‌­ها بزرگ شده است و خیلی‌­های­مان به سختی بتوانیم دست از این آرمان­‌ها برداریم. هویت ما به آرمان‌­های­مان گره خورده است. «گزارش اندوه» هم روایتی است از زندگی همین نسل که سال ۸۸ دچار بهت و حیرت شد. همین آرمان­خواهی است که وادارمان می­‌کند که به بهانه ۸۸ برگردیم و نگاهی به پشت سر بیاندازیم که کجای راه را اشتباه آمدیم؟ کجا غفلت کردیم؟ کجا فریب خوردیم؟ کجای کار تخمین­‌مان درست از آب در نیامد؟ کجا ...

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...