به گزارش خبرآنلاین، گلرنگ رنجبر نویسنده رمان «کی از این چرخ و فلک پیاده می‌شوم؟» در یادداشتی نسبت به اقتباس کیومرث پوراحمد از این رمان در فیلم «تیغ و ترمه» اعتراض کرده است. این متن بشرح زیر است:
 
«تقریبا شش سال پیش بود که یکی از دوستان خیلی نزدیکم تشویقم کرد تا در کلاس‌های داستان‌نویسی آقای سناپور شرکت کنم. بیست و دو سالم بود و روزنامه‌نگار حوزه‌ سینما بودم. شرکت کردن در کلاس‌های رمان‌نویسی آقای سناپور بیشتر برایم یک ماجراجویی هیجان‌انگیز بود. فضای کارگاه را خیلی دوست داشتم، همه‌ دغدغه‌ داستان گفتن داشتند و راهنمایی‌های آقای سناپور کمک‌مان می‌کرد نه تنها قصه‌های خودمان، بلکه روایت‌های مختلف ادبی یا حتی سینمایی را بهتر بفهمیم. یک ماه روی پلات داستان کار کردیم و بعد هم نوشتن رمان تقریبا یک سال طول کشید. تقریبا چند ماه بعد از تمام شدن رمان، با نشر چشمه قرار داد بستم و یک ماه بعد از آن برای ادامه تحصیل ایران را ترک کردم. سفری که تا به امروز ادامه دارد.
 
آقای پوراحمد دو سال پیش با من تماس گرفتند، به من گفتند که رمان را خوانده‌اند و دوستش دارند و شاید بخواهند ازش اقتباس کنند. خیلی خوشحال شدم. خالق آثار دوست داشتنی و ماندگاری مثل «قصه‌های مجید» و «شب یلدا»، نه تنها کتاب من را دوست داشت، به فکر اقتباس از آن هم افتاده بود. کتاب من زمان چاپ با استقبال نسبی همراه شده بود، نه آن‌قدر خوب که همه ازش تعریف کنند و به چاپ‌های مکرر برسد، نه آنقدر بد که هیچکس ازش هیچی نگوید. آقای پوراحمد به من گفتند که می‌خواهند شخصیت اصلی در قیلم اقتباسی‌شان، کنش بیشتری داشته باشد. من در کتابم تلاش کرده بودم تا مسیر اجتماعی شدن یک دختر احساساتی و خجالتی را ترسیم کنم، دختری که آخر قصه می‌تواند تصمیم قاطع بگیرد و با آدم‌های زندگی‌اش مواجه شود. ولی آقای پوراحمد اعتقاد داشتند که ترمه‌ باید از همان ابتدا شروع به انتقام گرفتن از آدم‌ها بکند. با اینکه همچنین ایده‌ای برای من کمی عجیب بود، ولی ایشان به من گفتند که حتما من را در جزییات نوشتن فیلمنامه خواهند گذاشت و از نظرات من استفاده خواهند کرد. ابتدا قرار بود یکی از فیلمنامه‌نویسان باتجربه‌ سینمای ایران روی فیلمنامه کار کند. تصمیم بر این شد که من چند جلسه‌ای با ایشان تلفنی صحبت کنم تا ببینیم حال و هوای فیلم چطور باشد و درباره‌ شخصیت‌ها بیشتر حرف بزنیم. چند باری که با ایشان صحبت کردم و ایده‌هایشان را مبنی بر هیجان‌انگیزتر کردن و نزدیک کردن داستان به دنیای سینما شنیدم، خیلی به پروژه امیدوار شدم. هرچند بعد از مدتی ایشان از پروژه کناره‌گیری کردند و از طرفی به علت سختی‌های یافتن سرمایه‌گذار مناسب، پرونده فیلم موقتا بسته شد.

حدود یک سال پیش، آقای پوراحمد باز هم با من تماس گرفتند و گفتند که سرمایه‌گذار پیدا شده و فیلمنامه جدیدی در حال نگارش است. چند ماه بعد، فیلمنامه تکمیل شده را برای من ایمیل کردند و از من خواستند که نظرم را بهشان بگویم. بعد از خواندن فیلمنامه، پیام طولانی و محترمانه‌ای نوشتم و سعی کردم با ذکر مثال‌های جزیی برای آقای پوراحمد توضیح بدهم که چرا این فیلمنامه به نظر من فیلمنامه خوبی نیست. نه فقط از این جهت که تغییرات فیلمنامه نسبت به رمان را دوست نداشتم، بلکه به نظرم فیلمنامه از منظر قصه‌گویی و جزییات شخصیت‌پردازی و روند اتفاقات هم دارای اشکالات اساسی بود. متاسفانه حاصل آن گفت و گو چندان موفقت‌آمیز نبود. ایشان تلویحی اشاره کردند من باید خوشحال هم باشم که چنین اقتباسی از کتابم صورت می‌گیرد. در آخر پیام صوتی‌شان، ایشان گفتند که قرارداد نهایی بین نشر چشمه و ایشان است و چه من موافق باشم یا نه،‌ این پروژه ساخته می‌شود. متاسفانه قراداد امضا شده بین نشر چشمه و آقای پوراحمد، هیچ بندی برای همچنین شرایطی - ناراضی بودن نویسنده از محصول نهایی فیلمنامه- پیش‌بینی نکرده بود و در نهایت از نظر قانونی من هیچ قدرتی نداشتم تا اگر به فیلمنامه اعتراضی دارم، تاثیری بر چگونگی ساخته شدن فیلم، یا حتی در صورت لزوم، ساخته نشدن فیلم داشته باشم. حقیقت این بود که چاره‌ای جز سکوت نداشتم. بیشتر از تمام این‌ها، این نکته اذیتم می‌کرد که فکر می‌کردم اگر من سن بیشتری داشتم، یا اگر این کتاب، دومین یا سومین کتابی بود که من چاپ کرده بودم، باز هم آقای پوراحمد همچنین برخوردی با من می‌کردند؟‌

در هر صورت یک ماه پیش و در سفر کوتاه‌ مدتم به ایران، فیلم را دیدم. همان‌طور که حدس می‌زدم، فیلم و روایت بی‌منطق و بی‌حوصله‌اش را دوست نداشتم. ولی بنابر تجربه‌ گفت‌وگوی قبلی با آقای پوراحمد، ترجیح دادم به چند نظر کلی درباره‌ بازی‌ها بسنده کنم و امیدوار باشم که نسخه‌ نهایی و تدوین شده‌ فیلم، کیفیت بهتری داشته باشد. البته با توجه به نظرات منتقدان و تماشاچی‌ها در جشنواره فیلم فجر، گمان می‌کنم تغییرات زیادی نسبت به نسخه‌ای که من دیدم و نسخه‌ای که به جشنواره ارایه شده وجود ندارد.

نگاه من به کتابم که آن را شش سال پیش نوشته‌ام، مثل آدمی است که به عکس‌های دوران نوجوانی‌اش نگاه می‌کند. یک هیبت زمخت و غریب و تقریبا بی‌ربط به وضع کنونی. ولی در عین حال این آدم در عکس خود تو است، آدمی که بوده‌ای، صداقتی که وجود داشته و الان بخشی از وجود تو است. هم از آن خجالت می‌کشی هم دوستش داری. بخشی از وجود من در این کتاب باقی مانده و با این‌ که در این سال‌ها چیزی ننوشته‌ام که قابل چاپ باشد، ولی الان به ضعف‌های کتابم و داستانی که گفته‌ام واقفم. ادعای نوشتن شاهکار ندارم و اگر قرار باشد روزی دوباره بنویسم، سعی می‌کنم بهتر از کتاب قبلی‌ام باشد. تمام این‌ها را می‌گویم تا باز هم تکرار کرده باشم که اصلا و ابدا حرف من این نیست که کتاب من اثر فوق‌العاده‌ای است و با این اقتباس نابود شده. این چند خط را نوشتم تا فقط مثالی از جریان اقتباس ادبی در سینمای ایران را بازگو کرده باشم. به نظرم ناعادلانه است که کسی برای اثری قضاوت شود که هیچ نقشی در خلق آن نداشته‌ است. نمی‌دانم ماجرای اقتباس و نادیده گرفتن حق نویسنده چندین بار ممکن است به این شکل در سینمای ایران تکرار شده باشد و هیچ‌کس حرفی نزده باشد. شاید این مورد، مثال خاصی است. شاید اگر نمایش فیلم منجر به این حجم از بازخوردهای منفی به من و کتابم نمی‌شد، هیچ‌وقت این چند خط را نمی‌نوشتم. شاید اگر در جواب یک انتقاد به روند داستان در کنفرانس خبری فیلم فجر، آقای پوراحمد نمی‌گفتند که این موضوع در کتاب حتی «بی‌ربط»تر بود، به حرمت تمام سال‌های کودکی و نوستالژی قصه‌های مجید، باز هم این چند خط را نمی‌نوشتم. ولی با کم‌رنگ شدن غایله این چند روز، به نظرم آمد من هم حق دارم و باید روایتم را از این اقتباس بیان کنم. کتاب من را اگر دوست داشتید بخوانید و هرچقدر دوست داشتید به ترمه‌ و لیلی و جهان قصه‌ من انتقاد کنید. ولی این شخصیت‌های روی پرده، این داستان بی‌چفت و بست و بی‌منطق که آقای پوراحمد تصویر کرده، شخصیت‌ها و داستان من نیستند.»

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...